تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۱۵:۱۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 8254

شهلا لاهیجی

طی ماه­های اخیر دو کار مهم و اجرانشده در ایران به دلیل عدم موافقت نهاد مربوط به ادبیات نمایشی در دانشگاه استانفورد کالیفرنیا روی صحنه رفت. هر دو اثر به صورت روخوانی با تلفیقی از حرکت. هر دو اثر با استقبال کم­نظیر ایرانیان و غیرایرانیان مقیم ایالت کالیفرنیا و حتی ایالات مجاور روبه‌رو شد. «ارداویراف‌نامه» که یک اثر باستانی است و مانده از دوران حکومت ساسانیان در ایران که در نهایت به سقوط حکومت ساسانی و سلطه­ی چندین قرن اعراب بر ایران شد.

قرن‌ها پیش از آن‌که دانته کتاب سه‌جلدی خود به نام «دوزخ، برزخ و بهشت» را بنویسد، یک موبد «زرتشتی مغان» از سوی موبد موبدان ماموریت یافت که به جهان زیرین رود و از احوال مردگان خبر آورد.

البته آن­گونه که در کتاب اردوایراف نامه آمده،انگیزه­ی واگذاری چنین ماموریتی به یک مرد دین از گروه مغان به دلیل بی­باورشدن مردمان به دین و آداب آن بود که برای موبدان به منزله­ی زنگ  خطر حول و حوش قدرت بی­مثال و مانند دین و مردان دین و آتشکده­ها بود.این ماموریت برای این بود که آن کس که می­رود خبر وضعیت بد جهان زیرین را برای ایجاد خوف در دل­بندگان اهورامزدا بیاورد که کم‌تر به خطا روند و بیش‌تر سر اطاعت فرود آورند، به ویژه زنان که طبق گفته­های ناشی از «بنگ» و «شراب» اردوایراف بیش‌ترین شکنجه­شوندگان در جهان مردگان یا رستاخیز جماعت زنان بودند که گوش به فرمان شوهر نداده و سرناسازگاری داشته­اند. نمایش دیگر طرب‌نامه بود.

طرب‌نامه یک «مضحکه» است، یک «شوخ‌نامه» یا طنز اجتماعی بود که طنزپردازان هر دوران در انتقاد از حاکمان به صورت فی­البداهه می­گفتند و می­نوشتند اما از مجازات مصون بودند.

انگیزه­ی بیضایی در روی صحنه‌آوردن دو متن کاملاً متضاد که یکی دینی ـ آیینی ترسناک و «آموزنده» و دیگری شوخ و مضحکه و در عین حال پر از طنزی تلخ از وضعیت و اشتغال زنان و خصومت آشکار آتشکده با آنان بود، و من که پس از کتاب ارزشمند «هزار اَفسان کجاست؟»،کار جدیدی به جز دو کتاب از درون متون کهن که قبلاً در مجموعه­ی نمایشنامه­های او چاپ شده بود اما خرید آن مجموعه با قیمت گران در توان دانشجویان و دوستداران بیضایی نبود، به چاپش اقدام کردیم. یکی ضیافت و میراث در یک مجلد و دیگری «سلطان مار» که هرگز به صورت مستقل در روشنگران چاپ نشده بود.

بیضایی دو ماه دیگر ۷۸ ساله می­شود. موهای سر و ابرویش یکسره سفید مثل نقره و قلمش همچنان توانا مثل الماس.آن سوی دنیا قدر او را می­دانند اما ما در اینجا از دستش دادیم. چند شب پیش به تماشای «فیلم­نامه‌خوانی روز واقعه» یکی از مشهورترین کارهای بیضایی که به دست و همت آقای «رحمانیان» تهیه، تدوین و کارگردانی شده بود،رفتیم.کار فوق­العاده بود. حاضران از دست‌زدن خسته نمی­شدند اما من از دیدن موهای سفید رحمانیان ترسی ناشناخته به جانم افتاد. یاد موهای سپید بیضایی افتادم. خوف به جانم نشست!

زمان مثل برق در گذر است و ما نه خود دیگر می­توانستیم بیضایی­ها و رحمانیان­های دیگری بسازیم و نه اجازه دادیم آنها خود بر این کار همت ورزند.این­گونه بود که ما بیضایی­هایمان را از دست دادیم.دیگر خوبان‌مان را هم از دست می­دهیم، بی­آن­که برای پرکردن جای خالی­شان نسلی یا گروهی جوان‌تر از میان شاگردان و پیروانشان پرورش داده باشیم. یادم می­آید از اولین کتاب‌هایی که انتشارات روشنگران منتشر کرد،«سیمای زن در آثار بهرام بیضایی» بود.این کتاب تقریباً یک سال و چند ماه در ممیزی کتاب ماند. بنا بود مسطح چاپ شود اما حروفچینی نمی­توانست حروفش را بیش از آن حد معطل نگه دارد. برای همین از روی حروفچینی یک کپی برداشت و حروف را جمع کرد.

به کتاب یا راستش را بخواهید به این «کتاب­چه» که در آن تنها به فیلمنامه­های بیضایی پرداخته بودیم، پس از این در و آن در زدن‌های فراوان دستگیرم شد به فیلمنامه انگ‌های مختلفی زده بودند.همیشه متعجب بودم که چرا چنین اتفاقی ممکن است برای یک مجموعه­ی فیلمنامه بیافتد. بخصوص که آن وقت‌ها تازه با بیضایی آشنا شده بودم و شرمگین بودم که چنین سوالی را از خودش بپرسم اما پس از چند سال کار مداوم با بیضایی و خواندن بیش‌تر آثارش با بیضایی بیش‌تر آشنا شدم و دلیل فشار بر بیضایی در نمایشنامه‌ها و فیلم‌هایش را دانستم. بیضایی جزو معدود از اهالی هنر بود که در آثارش نقش­های محوری و اصلی را به زنان می­داد،آن هم نه زنان جوان و خوش بَر و رو و مینی­ژوب‌پوش، بلکه به زنان میانسال یا حتی کهنسال که در حکم پیرسال «خدابانوان» فرهنگ دیرسال این سرزمین کهن هستند.در کلاغ، مسافران و بسیاری آثار نوشتاری او این تمایز به چشم می­خورد.ولوله­ای که در باب نگاه اسطوره­ای بیضایی به زنان در میان دوستان و دشمنان او در گرفته، ناشی از همین گزینش است. مسیری که او رفت، خلاف مسیر هر روز بود اما مردم، فقط مردم او را به جا آوردند، تحسین کردند و به استادی­اش پذیرفتند. بیضایی امروز در جمع دوستداران و پیروانش غایب است اما هنوز دل دوست­دارانش برای او و به یاد او می­طپد.آرزو می­کنم قلب زیبای او سالیان بطپد و دل دوستدارانش همچنان مملو از مهر و تحسین او. بادا که چنین بادا.

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها