تاریخ انتشار:1404/06/29 - 16:55 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 211598

سینماسینما، فرزاد جمشیددانایی

لوک بِسون در فیلم سینمایی «دراکولا: یک داستان عاشقانه» نشان داد که به داستان پریان اشراف دارد و می‌تواند آنها را طوری در بطن یک داستان عاشقانه قرار دهد که در میان جنبه‌های مختلف ژانر معمایی و مضمون عاشقانه اثر از نظرها دور نماند.

فیلم سینمایی «دراکولا: یک داستان عاشقانه» به نویسندگی و کارگردانی لوک بِسون و با بازی کِیلِب لَندری جونز، زوئی بلو، کریستوف والتز، ماتیلدا دی آنجلیس، ایوِنز اَبید، دیوید شیلدز، گویامه ده، تانکِدِک، ۸ مرداد ماه ۱۴۰۴ در سینماهای فرانسه اکران شد و قرار است در نیمه نخست سال ۱۴۰۵ در سینماهای آمریکا و کانادا روی پرده برود. اثر تاکنون توانسته به فروشی ۷ میلیون دلاری دست یابد. «دراکولا: یک داستان عاشقانه» اقتباسی از رمان مشهور «دراکولا» نوشته بِرَم استوکر محسوب می‌شود.

در خلاصه داستان اثر آمده است: «بعد از مرگ همسرش، یک شاهزاده قرن پانزدهمی علیه خدا می‌شورد و تبدیل به یک خون‌آشام می‌شود. قرن‌ها بعد، در قرن نوزدهم در شهر لندن، او زنی را می‌بیند که شبیه همسر فقیدش است و وی به دنبال آن زن می‌رود تا سرنوشتش را رقم بزند.»

لوک بِسون درباره جرقه ساخت «دراکولا: یک داستان عاشقانه» گفته است: «دراکولا نه، جذب کِیلِب شده بودم. ما درباره نقش‌های دیگری که مناسب او است، صحبت می‌کردیم و من گفتم تو دراکولای خارق‌العاده‌ای خواهی شد. ما سر صحنه «مردِ سگی» خیلی خوب با هم جور شدیم و از آن موقع، من فقط یک آرزو داشتم و آن، این بود که یک فیلم دیگر با او بسازم. او به شکل دیوانه‌واری مستعد است. بعد از گَری اولدمن، آدمی به این مستعدی ندیده بودم. از منظر انسانی، او سنگی گرانبهاست، مهربان و دوست‌داشتنی. نه خدم و حشم دارد، نه مدیر برنامه‌ای و نه دستیارانی که پا به جفت برای خدمت به او ایستاده باشند.»

بِسون درباره رویکردش نسبت به ساخت یک اقتباس سینمایی از رمان «دراکولا» برم استوکر گفت: «کاملا رویکرد عاشقانه‌ای دارم. وجهی عاشقانه در کتاب برم استوکر وجود دارد که چندان مورد کنکاش قرار نگرفته است. داستانی عاشقانه درباره مردی است که ۴۰۰ سال چشم‌انتظار رخ دادن تناسخ همسرش می‌ماند. این بن‌مایه حقیقی این داستان است؛ انتظاری ابدی برای بازیافتن یک عشق.»

این فیلم‌ساز در گفتگو با دِدلاین راجع به نگاهش فیلمسازی عنوان کرد: «فیلم‌ها شبیه بچه‌ها هستند. آن‌ها بزرگ می‌شوند، شما از آنها مراقبت می‌کنید، آنها را دوست می‌دارید، گاهی آنها دست به اعمال حماقت آمیزی می‌زنند، اما شما آنها را دوست خواهید داشت، هر اتفاقی که بیافتد. «والرین و شهر هزار سیاره»، ۲۰ سال دیگر همانجا خواهد ماند. چند وقت پیش، آن را در تلویزیون دیدم. با خودم گفتم «جنون‌آمیز است.»، منظورم از لحاظ داستان‌گویی است. اگر آن را با نمونه‌های معمول سینمای آمریکا و به ویژه، سینمای مارول مقایسه کنید، درمی‌یابید که فیلمی جنون‌آمیز است.»

وی چرخه زندگی یک فیلم را ۲۰ ساله توصیف کرد: «پیرتر که شدم، دریافتم که چرخه زندگی یک فیلم، ۲۰ سال طول می‌کشد. ۱۵ روز نیست، یا هفته اول اکران نیست، یا روزهای آخر هفته در باکس آفیس نیست، به ویژه وقتی اکران فیلم‌های جریان اصلی آغاز می‌شود. فیلمی مثل «مردِ سگی» در طول یکسال، بین ۵۰ تا ۷۰ میلیون تماشاگر خواهد داشت. شاید در سینما، آنقدر دیده نشود اما روی دی وی دی ها، پلتفرم‌ها یا در تلویزیون دیده خواهد شد.»

در ادامه، به بررسی نقاط ضعف و قوت اثر خواهیم پرداخت.

«دراکولا: یک داستان عاشقانه» با کوک کردن یک جعبه موسیقی شروع می‌شود و به صحنه‌های عشق‌بازی می‌رسد که خدمتکاران زن در حال چشم‌چرانی هستند و سربازان، به زور، شاهزاده ولاد دوم را از همسرش الیزابتا جدا می‌کنند و لباسِ رزم بر تن او می‌پوشانند تا جنگ با مسلمانان امپراتوری عثمانی را رهبری کند. هنگامی که ولاد دوم و الیزابتا را از آغوش هم بیرون می‌کشند، آنها گلایه‌مند هستند از اینکه جنگ، سدی در برابر عشق شده است.

در سکانس کلیسا، ولاد دوم از کشیش می‌خواهد از خدا بخواهد تا همسر او را در مقابل خطرات محافظت کند زیرا او، خدمتگزار صادقی برای خدا در جنگ‌های صلیبی بوده است. بعد از پیروزی در نبرد با ارتش عثمانی، ولاد می‌فهمد که سربازان ارتش عثمانی به شکل ناجوانمردانه در پی قتل همسرش هستند، او برای نجات الیزابتا می‌شتابد و زمانی که می‌خواهد آخرین دشمن را از پای دربیاورد، نیزه او با گذر از بدن سرباز دشمن به بدن همسرش اصابت می‌کند که مرگ وی را در پی دارد. در ادامه، ولاد به مجازات اینکه دعای کشیش برای حفاظت از همسرش اجابت نشده است، کشیش را به قتل می‌رساند و کشیش در سخنان پایانی پیش از مرگ می‌گوید که آدم‌های پاک، امکان تناسخ دارند.

حالا، ولاد دوم از یک فرمانده رومانیایی جنگ‌های صلیبی در قامتِ یک ضدمسیح درمی‌آید و خدا را تکفیر می‌کند.

اثر به مدت دو ساعت مخاطب را میخکوب خودش نگاه می‌دارد و داستان‌های تلاش‌های نافرجام یک مرد بی‌امید برای مردن پس از مرگ همسرش را به تصویر می‌کشد و توامان به جستجوی بی‌وقفه او برای یافتن تناسخ الیزابتا در سرتاسر اروپا می‌پردازد.

فضاسازی «دراکولا: یک داستان عاشقانه» با نگاهی به معماری گوتیک و نورپردازی اکسپرسیونیستی ساخته و پرداخته و چنان با روایت در هم تنیده می‌شود که فرم با محتوا، یکی است. همچنین، کاراکتر دراکولا نقبی به شخصیت‌های فیلم نوآر می‌زند؛ مردی که مُهر تقدیر بر پیشانی او می‌خورد و با انگیزه‌های نامتعارف، سرگشته و حیران در پی تغییر قضا و قدر است.

در دو سکانس، تلفیق صوت و تصویر به بهترین شکل ممکن رقم می‌خورد: سکانس نخست، هنگام فرار الیزابتا از دست مهاجمان است و موسیقی دَنی اِلفمَن با نگاهی به موسیقی باروک، به خوبی فضای تنش‌زای سکانس و همینطور، حس فرار و دل نگرانی را تصویر می‌کشد و دومین سکانس، وقتی زنان صومعه، دراکولا را بر دوش خودشان بالا می‌برند تا وی خون آنها را بنوشد و خون شان، اکسیر جوانی دوباره او شود.

لوک بِسون در حوزه فیلمنامه‌نویسی در «دراکولا: یک داستان عاشقانه» نشان داد که به داستان پریان اشراف دارد و می‌تواند آنها را طوری در بطن یک داستان عاشقانه قرار دهد که در میان جنبه‌های مختلف ژانر معمایی و مضمون عاشقانه اثر از نظرها دور نماند و عدم بازگویی پیش‌زمینه داستانی دیوچه ها به عنوان ملازمان دراکولا، تنها یک نمونه است و سکانس‌های نمایش «دوقلوهای به هم چسبیده»، «زنِ ریشو» و «پری دریایی» در کارناوال، تاکید مضاعف سازنده بر وجهه داستان پریانی اثر است. نکته دیگر راجع به فیلمنامه اینکه او ویژگی‌های «خون‌آشام ها» را به شکل کلاسیک مطرح می‌کند و به بدعت‌هایی که پس از مجموعه سینمایی «گرگ و میش» براساس رمان مشهور استفنی میر درباره آنها گذاشته شد، وقعی نمی‌نهد و این مصداقی دیگر از علاقه لوک بِسون به دنیای کلاسیک افسانه‌ها به شمار می‌رود.

در حالی که در ژانرشناسی اثر، عنوان «وحشت» درج شده است، سینماگر هیچگاه قصد نداشته است مثل آثار کلاسیک سینمای وحشت، فرآیند به دام انداختن قربانیان و خون‌آشام سازی از آنها و به طور خلاصه، خشونت عریان را به تصویر بکشد و مدت زمان نمایش این فرآیند به شکل کنترل‌شده در طول کل اثر، حتی ۱۰ درصد را به خودش اختصاص نمی‌دهد و ورود کاراکتر «پدر کشیش» با بازی کریستوف والتز در یک روایت موازی از ابتدای فیلم و جستجوی سی ساله وی برای یافتن دراکولا، از «دراکولا: یک داستان عاشقانه» پیش و بیش از آنکه یک اثر سینمای وحشت بسازد، یک فیلم معمایی می‌سازد. در سکانس‌های نبرد با ارتش عثمانی، فقط قدرت رهبری ولاد دوم نمایش داده می‌شود و تماشاگران برای تماشای نبرد تن به تن او با سربازان رومانیایی، طبق زمان داستانی، ۴۰۰ سال صبر می‌کنند در حالی که بیش از ۱۰۰ دقیقه از اثر گذشته است؛ نشانی دیگر از اینکه به سه عنصر مهم سینمای وحشت، خون، ترس ناشی از حضور یک عامل تهدیدکننده و خشونت به قدر کفایت در «دراکولا: یک داستان عاشقانه» پرداخته نمی‌شود زیرا در چنین صورتی، رویکرد عاشقانه لوک بِسون به داستان دراکولا زیر بار انبوه ارجاعات سینمایی رنگارنگ اثر سر خم می‌کند.

در یک سوم پایانی اثر، «دراکولا: یک داستان عاشقانه» ارجاعی بامزه به فیلم سینمایی «عطر: داستان یک قاتل» ساخته تام تایکویر دارد؛ اینگونه سکانس‌ها، پوچی گریبانگیر کاراکتر اصلی در انتظار بی‌پایان بازگشت عشق واقعی خودش را تلطیف می‌کند و فرصت تامل بر دقایق پیشین اثر را فراهم می‌آورد.

دراکولا در سکانس‌های همراهی با مینا؛ تناسخ الیزابتا هرگز رفتار کنترلگرانه برای به دست آوردن عشق خودش نشان نمی‌دهد و حتی در یک دیالوگ در پاسخ به مینا می‌گوید: «اگر بخواهی، از اینجا می‌روم زیرا نمی‌خواهم عشق تو را به زور به دست بیاورم.» از اینرو، ولاد نگاهی مالک مسلکانه به الیزابتا، حتی پس از ۴۰۰ سال چشم‌انتظاری برای او ندارد؛ فداکاری بی‌قید و شرط و بدون چشمداشت دراکولا برای وصال به معشوقه، همه پوچی‌های تلاش‌های نافرجام وی را معنا می‌بخشد و بعد تازه‌ای از منظومه شخصیتی کاراکتر را هویدا می‌سازد.

تیم طراحی هنری اثر زیر نظر هیوز تیساندیِر در بخش‌های مختلف طراحی از گریم تا لباس و صحنه و جلوه‌های ویژه واقعا گل می‌کارند و توجه به جزئیات آنها در جای جای اثر قابل مشاهده است و کالین واندرزمن به عنوان مدیر فیلمبرداری، طراحی های یک تیم بزرگ را به خوبی به نمایش می‌گذارد و لوکاس فابیانو در مقام تدوینگر، ثمره تمام این تلاش‌ها را با ریتمی مناسب در پیشگاه چشم مخاطبان به نمایش می‌گذارد.

کریستوف والتز مثل بی‌شمار نقش‌آفرینی‌های به یادگار مانده از او در اینجا بار دیگر می‌درخشد و کِیلِب لَندری جونز، به تناسخی جدید از «دراکولا» تجسم می‌بخشد و زوئی بلو، مظهری از صداقت و نجابت یک انسان پاک است که می‌تواند مورد مرحمت خداوند قرار بگیرد و اینگونه، از پس گذر قرن‌ها، دو عاشق به هم برسند.

لوک بِسون برای سینمادوستان با ساخت فیلم به یاد ماندنی «لئون: حرفه‌ای» و همچنین، آثار دیدنی دیگری همچون «لوسی» و «عنصر پنجم» نام‌آشنا است و حالا، بار دیگر، تبحر خودش را با نویسندگی و کارگردانی «دراکولا: یک داستان عاشقانه» اثبات می‌کند و خاطرنشان می‌سازد که این سینماگر ۶۶ ساله فرانسوی، هنوز سرشار از نبوغ است.

لینک کوتاه

 

آخرین ها