تاریخ انتشار:1399/05/04 - 23:05 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 139484

سینماسینما، فریبا اشوئی

امیر تراژدی از زندگی و احوالات جوانانِ تلخ امروز است. شروع گسسته و مُبهمش مقدمه ای است بر پایان مخدوش و تلخ آن.
کاراکتر اصلی آن (امیر) نماینده نسل جوانِ ناراحت، معترض و ناراضی امروز است. اما این که معترض به چی و ناراضی از چه چیز را، قرار است مخاطب ببیند و درباره آن قضاوت کند!
داستان فیلم در سه پرده روایت شده است.
پرده اول ورود علی. پرده دوم جستجو در زندگی امیر و علی و بالاخره پرده سوم رفتن غزل.
همه چیز مهیا است تا یک زخم کهنه، یا به تعبیری دیگر غم و سیاهی پنهان در قصه، به مخاطب فیلم تزریق شود. این که زندگی زشت است. آدم بزرگ ها زشتند و البته همه هم، محکوم به زیستن و نفس کشیدن در هوایی که کارگردان آن را ترسیم می کند. به تعبیر فیلم‌ساز شاید تنها بتوان با قرص و الکل و سیگار، اندکی از این اتمسفر تلخ و ویران، فاصله گرفت و بار دیگری، اما این بار عمیق تر، در میان کثافات آن غلت خورد. راه دیگرِ پیشنهادیِ نویسنده، رفتن است. رفتن و بار سفر را بستن و فرار و دل بریدن از آنانی که دوستشان داریم. راهی مُنفعل و دمِ دستی برای بقا و ادامه.
این تمام دنیایی است که نیما اقلیما در فیلم اولش با نام امیر ترسیم می کند. در دنیای او همه آدم ها خاکستری اند. عاشق اند اما ویرانند. وامانده اند و در راه مانده و در انتهای راه هم همگی تسلیم و مُنفعل.
اقلیما در اولین تجربه کارگردانی اش، با داستانی یک خطی، سیاه و بدون اوج و فرود وارد فضای حرفه ای سینما شده و قصد دارد با ایده های فُرمالیستی(قاب بندی ناموزون، تصاویر فلو و تاریکی) در این وادی به نوعی متفاوت عمل کند. اما حکایت او همان حکایت “غوره نشده مویز گردیده”، شده است.
امیر در اصل در بیان داستان اصلی اش، زبان الکنی دارد. تا برسیم به رویکرد و پیام آن که از اساس بنای فیلم بر انتشار درد و نا امیدی قرار داده شده است.
عناصر اصلی درام در امیر چِفت هم نیستند و درام مدام ریپ دارد. پرسش اصلی این است که چگونه کارگردانی که هنوز راه ارتباط با مخاطب حرفه ای سینما را تجربه نکرده، در گام نخستش؛ می تواند این گونه اسیر فُرمالیست شود.
این اگر ناشیگری نباشد، قطعا جسارت هم نیست. بازی میلاد کی مرام، سحر دولتشاهی و هادی کاظمی شاید تنها دلیل همراهی مخاطب با فیلم تا انتها باشند.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها