تاریخ انتشار:1398/03/02 - 10:34 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 112920

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه

چه رازی است در تصاویر متحرک قدیمی سیاه و سفید سینمای صامت که بعد گذر سال ها این همه ماندنی شان می کند؟ یکی از شاهکارهای سینمای اکسپرسیونیست آلمان را به یاد بیاورید یا کارهای گریفیث یا فیلمی از درایر یا دیگر سینماگر ان بزرگ دوران صامت تا متوجه شوید از چه حس و حالی صحبت می کنیم.

در صحنه ای از فیلم گذران زندگی گدار ، قهرمان زن فیلم، نانا با بازی آنا کارینا، به سینما می رود و فیلمی صامت از درایر، مصائب ژاندارک، را می بیند و در سکوت حاکم بر سینما همراه رنه فالکونتی بازیگر زن آن فیلم اشک می ریزد. این یکی از بهترین ستایش های سینمایی از دورانی باشکوه اما نه فراموش شده از تاریخ تصاویر متحرک است.

سال ها پیش ژنرال باستر کیتون را در سینمایی که فیلم های جشنواره فیلم فجر را نشان می دهد در سکوت مطلق دیدم. نه صدایی بود و نه موسیقی ای. فیلم اما چنان شکوهی داشت و تصاویر فیلم و بافت روایی فیلم آن قدر قدرتمند بود که نمی توانستی چشم از پرده برداری. به راستی جادو شده بودیم. جهان در سکوت کامل بود. قطاری که کیتون جاودانه با آن کلنجار می رفت و حرکات خود باستر کیتون ما را به دنیای یکسره متفاوتی برده بود.

بعدها وقتی از آن دوران با شکوه فاصله گرفتیم تئوریسین های سینمایی گفتند در نبود صدا، سینما به راستی چیزی کم داشت. حرف درستی بود. این نقص به وضوح شاید حتی در آن زمان هم قابل ردیابی بود. گذر به سینمای ناطق گریز ناپذیر بود اما سینما با پا گذاشتن به دوران جدید چیزی را هم به راستی از دست داد. آن معصومیت و بکری که در تصاویر سینمای صامت وجود داشت دیگر وجود نداشت.

باید فیلم های فرانک کاپرا می آمدند تا گوشه ای از آن معصومیت از دست رفته را همراه خوش بینی ای تکرار نشدنی خاص خود کاپرا زنده می کرد. کاپرا انگار نمی خواست این گذر تاریخی را باور کند. شاید هم به راز و جادوی افسانه های قدیمی باور داشت. بی گمان برای همین است که فیلم هایش این اندازه زنده و امیدوارانه به دنیا و آدمهای ساکن در آن نگاه می کند.

سینما اما به کل از نشانه های سینمای صامت جدا نشد. روبر برسون آشکارا زیبایی شناشی سینمای صامت را در سامان دهی به تصاویر فیلم خود به کار بست. به راحتی می شود تصور کرد موشت برسون فیلمی صامت باشد درباره مصائب یک قدیس در دنیایی که او را درک نمی کند. موشت برسون از این منظر مثال خوبی است. حس و حال حاکم بر فیلم و مصائبی که بر سر دخترک نوجوان قهرمان فیلم می آید همانندی بسیاری دارد به بی اعتنایی یکباره ای که با ورود صدا به سینمای صامت شد.

بازی های کمدین های بزرگ سینمای صامت را ببینید. حتی اغراق تئاتری گونه ای که در آنها به کار رفته با بافت تصاویر جور است و پذیرفتنی است. سینمای صامت قراردادهای خاص خود را با تماشاگر را داشت. قرار هم نبود به عرصه فراموشی سپرده شود. برای زنده کردن حال و هوایی خاص گاه مجبور به تقلید از نشانه های صوری سینمای صامت در فیلم هایمان هستیم. مثل فیلم آرتیست میشل هازاناویتس که به کل صامت تهیه شد یا تهیه کننده ها مل بروکس.

در این بازسازی ها اما همیشه چیزی کم است. قطعه گمشده ای است که پازل ما را ناقص می گذارد. فیلم بازسازی شده در حد یک بازسازی، هر چند خوش سر و شکل، باقی می ماند. آن اصالتی که برای مثال در روشنایی های شهر چاپلین هست، در نگاه های عاشقانه پایانی چاپلین به دختری که دیگر کور نیست، دیگر تکرار نشدنی است. به این می ماند سینما در گذر تدریجی تحول خود چاره ای نداشته جز آنکه از آن معصومیت ابتدایی فاصله بگیرد.

مارسل پروست در جستجوی زمان از دست رفته از همین گذر زمان می گوید از زمان های گمشده ای که به ناگاه در زمان حال سربرمی آورند و ما را به سفری راز آمیز به دل گذشته می برند. تا وقتی آرشیو به جا مانده از سینمای صامت است به قول قهرمان رمان سترگ پروست گویی سوار با چوب هایی بلند از دل زمان و مکان می گذریم. گویی اشباحی باشیم سوار قالیچه ای پرنده که تمام تاریخ و اعصار را زیر پای خود داشته باشیم.

به نمای پایانی موشت برسون برمی گردیم. در فیلم برسون حتی وداع با این دنیای نه چندان دلپذیر به بازی ای کودکانه می ماند. لحظه مرگ موشت یکی از بهترین لحظاتی است که سینمای ناطق در تقدیس دورانی فراموش شده از سینما خلق کرده. جالب آنکه ما افتادن موشت در آب را نمی بینیم. صدایش را می شنویم. با صدای افتادن موشت در آب است که تازه تصویر برکه موج برداشته را می بینیم. پس از آن است که موسیقی مونته وردی را می شنویم. موسیقی گویی شروع دوره تازه ای را نوید می دهد. فیلم برسون بر چیزی مویه می کند که دیگر نیست. بر یک خاطره. چیزی پاک، اثیری. چیزی از جنس افسانه های دوران کودکی.

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها