تاریخ انتشار:1401/03/05 - 07:54 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 175453

سینماسینما، ابراهیم عمران

گویا رسم شده که بر هر قسمت سریالهای موجود (داخلی) نقد و یادداشتی نوشته شود. فی نفسه آنچنان هم دور از فایده نیست. چه که نشان داده شد بسیاری از این آثار شروعی قابل قبول و میخکوب کننده دارند و به تدریج، به قولی «یه کارد سلاخ تو دلم»، نمی‌توان بر ادامه آن نوشت! سریال «یاغی» جدیدترین این کارهاست. اثری به کارگردانی محمد کارتِ شنای پروانه. فردی که نشان داد شناخت خوبی از برخی هموطنان خویش دارد. حاشیه و جنوب شهری‌هایی که اگر به اشتباه آنها را به تصویر در آوری، کارَت با کرام الکاتبین است! زیرا جماعت و مخاطبی از این دست هم دارد. و آنان شاید در رسانه‌ای نتوانند بنویسند، ولی به هر حال نوع واکنش‌شان می‌تواند دال بر کار بلد بودن کارگردان و بالمآل نویسنده اثر باشد. اصولا بالا و پایین شهر در سینما و تلویزیون، آنچنان معنایش مشخص و متقن است که اگر جایی از کار بلنگد؛ گل درشتی‌اش بسیار نمایان است. حال این نگره در مناطق حاشیه‌ای و جنوب شهر؛ بیشتر خود را نشان می‌دهد. چه که عموم مردم نداری و فقر و حرمان و یاس و آرزو را بیشتر از دارایی و رفاه و آسایش می‌شناسند! بر همین اصول محمد کارت شخصیت‌هایش را به درستی پرورانده است. حتی در همین قسمت ابتدایی و تقریبا غیر سریال گونه‌اش با زمانی نزدیک به یک فیلم داستانی بلند. جاوید که ایفاگر نقشش علی شادمان است، آنچنان در گویش و حتی حرکات بدن، آشناست که کمتر مخاطبی نتواند چنین کاراکتری را درک کند. سکانس نشستن بر روی موتور و حالت خمیدگی شانه‌ها؛ نمایی است آشنا در خیابانهای پایین شهر. طریقه نشستنی که حتی در موتور سواران بالا و پایین شهر فرق دارد! یا کاراکتر همیشه آشنای امیر جعفری در چنین نقش‌هایی( هر چند دیگر شاید به ضررش تمام شود) می‌تواند بازنمایی از گنده‌لاتهای موجه و بی‌حاشیه دردسر ساز باشد. افرادی که مقید به مرام‌های خاصی در منش و رفتار هستند. نوع پخش شاباش در مجلس عروسی و حرکت انگشتان دستش، اگر نشان از شناخت کوچکترین و جزیی‌ترین اکت اینگونه آدم‌ها نباشد، چه نام دارد؟ کارگردان حتی در نماهای فلو و تار نیز منطقه و جغرافیای مورد نظرش را به نحوی ترسیم می‌کند که توفیر با مناطق مانده در ذهن مخاطب داشته باشد. دیوار نوشته‌ای که مبنی بر نریختن آشغال است می‌تواند نمونه دم دستی از این جزییات باشد. بارها در فیلم‌ها و سریالهای امریکای جنوبی و شمالی و کشورهایی چون مکزیک و کلمبیا و آرژانتین با مناطق حاشیه‌ای آن مواجه می‌شویم که آنچنان رئال و دارای بار تصویری و معنایی بالایی هستند که سفر نکرده، می‌توانیم همذات پنداری خاصی با آنها داشته باشیم. سکانس‌های فیلم «عشق سگی» آلخاندرو گونزالس ایناریتو می‌تواند برای این مقایسه مفید باشد. پلانهایی از نابرابری طبقاتی و عقده‌های مانده در ذهن شخصیت‌های داستانش. به همین منوال دوربین کارت در سکانس عروسی و یا کشتی به درستی با سرعتی زیاد ولی با کمی طمانینه این گروه حاشیه‌ای شهر و حرکات و رفتارهای مخصوص آنها را نشانه می‌رود. حتی نوع پوشش و رقص در عروسی و طریقه چینش صندلی می‌تواند دال بر این مدعای شناخت کارگردان باشد. همه اینها آمد تا دلخوش باشیم به ادامه دیدن این کار. داستانی که می‌تواند تداعی کننده یکی از قصه‌های فرعی فیلم کمتر قدر دیده جشنواره پارسال باشد. «علفزاری» که حالیه کارگردان کاربلد اجتماعی‌مان دست بر آن گذاشته است. داستان شناسنامه گرفتن بچه‌هایی که از عشقی لحظه‌ای و یا دائم در این دنیا زیست می‌کنند. زیستنی که نشان معرفتی و حقوقی در آن یافت نمی‌شود. منتظر قسمت‌های بعدی‌اش می‌مانیم. امید که مخاطب برای پلتفرم‌های جدید فقط قلک اسی قلک داستان نباشد…!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها