تاریخ انتشار:1395/10/04 - 16:01 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 36760

منیژه بهارلو / عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران:

این روزها دو فیلم پر سر و صدا در سینمای ایران، «نفس» و «سلام بمبئی»، برغم شروع تند در جذب مخاطب و یافتن روند صعودی در ارقام مادی، با سرعتی قابل توجه، شاهد کاهش تماشاگران خود هستند. یک فیلم از سینمای اصطلاحا متفکرانه و فیلمی دیگر از سینمای ساده و خانوادگی و شاید به زبان رسانه‏ها، گیشه، گرفتار معضلی مشابه شده‏اند. چرا چنین واقعه‏ای را شاهدیم؟

یک علت این است که تماشاگر ایرانی، با مرگ قهرمان داستان در انتهای روایت، همراهی شفاهی خوبی نشان نمی‏دهد و خروجش از سالن سینما با اندوه مرگ دو قهرمان نقش اول روایت‏هایی که دیده، در حالی که بعد از هشتاد، نود دقیقه شادی سراسری در فیلم، انتظار پیداشدن روزنه‏های بهتری در زندگی قهرمانان روایت را می‏کشید، باعث شده تا دیدن این آثار را به افراد دیگر توصیه نکند. این را مقایسه کنید با پایان روایت فیلم «فروشنده» که پس از گره‏گشایی و مشخص شدن چهره فرد خاطی، رفتار متکی بر عفو فرد خطاکار و عدم افشای عمومی خطای او، رضایت بهتری برای بیننده ایرانی به همراه داشته است و روند صعود و نزول تماشاگر این فیلم نیز، همین را تأیید می‏کند.

نکته بعدی، در هر دوفیلم «نفس» و «سلام بمبئی»، دو قهرمان زن روایت با مرگ روبه‏رو شده‏اند. دختربچه خردسال و شیرین فیلم «نفس» تنها کسی است که در روایت به انتهای زندگی رسیده و زن هندی فیلم دوم نیز، تنها انتخاب کارگردان برای رساندن به نقطه آخر زندگی بوده است. جالب است که کارگردان اولی زن و دومی، مرد است. حالا چرا در سینمای ایران، چنین انتخابی برای قهرمانان مؤنث داستان جلوه‏گر شده است، فرصت دیگری می‏طلبد. البته اینجا بحث فمینیسم و اینها مطرح نیست. بلکه از این جهت یادآوری شد که زندگی باید واجد عناصر برابر در روایت باشد.

در فیلم نخست، شیرین‏زبانی دختربچه و عبورش از حوادث مختلف و بالیدن او تا انتهای دهه نخست عمر خویش و اصطلاحا رسیدن به مرحله بلوغ فکری، بیننده را ارضا می‏کند که با این قهرمان همذات‏پنداری کند و خود را در آیینه تصویر او جستجو کند اما ناگهان، او را در کام مرگ گرفتار می‏بیند و همین، ضربه روحی سختی به تماشاگر وارد می‏کند. انگار دنیای روایت برایش تمام شده و نمی‏تواند این فضای خیالی را به واقعیت منتسب کند. در فیلم دوم، بیننده با سابقه‏ای که از سینمای هند در ذهن دارد، یعنی دنیای روایت‏های ساده و شاد و آهنگین و البته موفقیت و شادی پایانی، به سالن آمده و عناصری چون خواننده نام‏آشنا و بازیگر اول ایرانی پرطرفدار، بر این کنجکاوی و جذابیت برای دیدن فیلم افزوده است؛ اما داستان که به همان سادگی و شادبودن در حال پیشروی است، با الگوی جنایی نه‏چندان محکمی، به ورطه کسالت و غم و اندوه می‏افتد و ناگهان به مرگ قهرمان هندی زن فیلم ختم می‎‏شود. اینجا هم الگوی ذهنی تماشاگر ایرانی از آثار هندی که بوفور دیده، می‏شکند و او را که با خوشحالی و شادی به سالن آمده، مخمور و ناراحت روانه خانه می‏کند.

در زمانه‏ای که تماشاگر ایرانی با استقبال از فیلم‏های کمدی، حتی کمدی‏های نازل، نشان داده که بیشتر جویای شاددی است، سینمای ایران چرا اصرار دارد این خواست و ذهنیت عام را بشکند و او را دربرابر تصاویر و رویدادهایی قرار دهد که به جای جذابیت بیشتر، دوری او را از چنین فیلم‏هایی به همراه دارد؟ مضاف براینکه، در فیلم دوم، شیوه رفتن به سوی عناصر سینمای هند، که تعاریفی ساده نزد تماشاگر ایرانی دارد، با این نوع مرگ بی‏منطق قهرمان، نزد تماشاگر ایرانی پذیرفته نیست. در این مدل داستان‏پردازی که مشابه مجموعه سال‏ها پیش «مسافری از هند» است، آن مجموعه که در گذر رویدادها، قهرمان زن هندی فیلم را با منطق و سالم به سرزمین مادری‏اش برگرداند، مفهوم‏تر بود تا این روایت جدید سینمای ایران که در بستر روشنفکری خاص گرفتار شده و می‏اندیشد که با کشتن قهرمان اول داستان، می‏تواند ببیننده را همراه خود نگهدارد. پایان خوش برای روایت‏هایی چون «سلام بمبئی»، به هیچ کجای انسانیت یا هیچ قانون سینمایی برنمی‏خورد که در اینجا نفی شده است.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها