تاریخ انتشار:1403/12/13 - 10:38 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 206785

سینماسینما، فرنوش رضائی دُرجی

آثار جیمز باند در بدو پیدایش به جهان مبتنی بر انگاره های جنگ سرد می پرداختند، و دشمنان اولیه باند معمولا متعلق به کشور های شوروی سابق و چین بودند. حتی در فیلمی همچون «پنجه طلایی» که شخصیت منفی اثر متعلق به هیچ کدام از دو کشور یاد شده نبود، افراد وی را چینی ها تشکیل می دادند و این منجر می شد چهره ای منفی از چنین افرادی برای مخاطبان شکل بگیرد.

با گذشت زمان و به پایان رسیدن جنگ سرد چهره فیلم های باند نیز تغییر اساسی کرد و دشمنان باند به جز معدود آثاری تبدیل به بدمن هایی شدند که در پی سود شخصی هستند و افرادشان هم دیگر متعلق به کشور خاصی نبودند.

فیلم «ذره ای آرامش» بیست و دومین فیلم از مجموعه فیلم های جیمز باند  است که در سال ۲۰۰۸ به روی پرده سینماهای جهان رفت. این اثر که براساس یکی از نوشته های یان فلمینگ خالق اصلی باند ساخته شده نه تنها به عنوان اثری اکشن و متعلق به سینمای حادثه پرداز اثری قابل توجه محسوب می شود، بلکه نکاتی در خود دارد که پرداختن به آن خالی از  لطف نیست.

کارگردان فیلم مارک فورستر است که پیش از این او را با فیلم هایی مثل «در جستجوی ناکجا آباد»، «بمان»، «عجیب تر از داستان» و «بادبادک باز» در خاطر داریم.

داستان فیلم درباره سازمانی به نام کوانتوم است. این سازمان مخوف هدفش ایجاد خشکسالی در جهان است و در همه جا نفوذ دارد، هنگامی که در یک  بازجویی، یکی از افراد سازمان ام‌‌آی۶ که در واقع نفوذی سازمان کوانتوم است بر جان ام سوءقصد می کند؛ باند در پی کشف ماجرا برمی آید.

نخستین نکته ای که در این فیلم توجه مرا به خودش جلب کرد، این مسئله بود که مشکل طرح شده در اثر مشکل امروز جهان است. مسئله بی آبی امروزه یک مسئله مهم در جهان محسوب می شود، و تعداد بسیاری از مردم کره زمین را درگیر خود ساخته است.

البته این مسئله با دیدن نام  پل هگیس در گروه نویسندگان چندان عجیب و دور از ذهن به نظر نمی آید، چرا که هگیس را با آثاری هوشمندانه تری چون تصادف و در دره خدایان به یاد داریم.

معمولا هنگام بررسی یکی از مجموعه آثار جیمز باند نخستین چیزی که جلب توجه می کند، صحنه های اکشن اثر است که با دقت فراوان ساخته شده اند. باید بگویم که فیلم «ذره ای آرامش» هم از این مسئله مستثنا نیست.

سکانس افتتاحیه فیلم همانند بیشتر سکانس های افتتاحیه آثار جیمز باند سکانسی نفس گیر است.‌ تعقیب و گریزی با اتومبیل که با یک تدوین پر شتاب هیجان انگیز تر هم شده است.‌ این صحنه نه تنها به خوبی تماشاگر را در پای اثر میخکوب می کند، بلکه مهارت های شخصیت باند را در رانندگی و تیراندازی به خوبی به رُخ  می کشد.

تیتراژ هوشمندانه فیلم هم به خوبی با پیرنگ و درون‌مایه اثر که مربوط به خطر خشکسالی در جهان است مرتبط می باشد. هرچند باید اعتراف کرد که این مسئله چیز تازه ای در میان آثار جیمز باند محسوب نمی شود و مجموعه آثار جیمز باند معمولا تیتراژ های به شدت هوشمندانه و فکر شده ای دارند، اما یکی از نکاتی که این تیتراژ را برای من تبدیل به تیتراژی قابل توجه می کند، ارتباطی است که سازنده تیتراژ میان صحرا و نقش زنان در این فیلم برقرار کرده است، و در قسمتی از تیتراژ پهنه صحرا به بدن یک زن تبدیل می شود. از نظر من سازنده تیتراژ با این صحنه قصد داشته بر ارتباط معنایی که در این فیلم میان زنان و صحرا وجود دارد تاکید کند.

در واقع شخصیت های منفی فیلم همان بلایی را که بر سر طبیعت می آورند و آن را تبدیل به بیابانی  لم یزرع  می کنند، برسر زنان نیز آورده و به  آنها  تعرض می کنند.  در حقیقت نیروی شرور  هم به طبیعت و هم زنان تعرض می کند و سازندگان اثر با درک این ارتباط معنایی در تیتراژ به آن اشاره می کنند.

نخستین سکانس بعد از اتمام تیتراژ نیز از بهترین سکانس های فیلم محسوب می شود، چرا که کارگردان و نویسندگان  به گونه هوشمندانه و با مهارت بالا مخاطب را در پای اثر میخکوب می کنند.

هیجان از سوءقصد میچل محافظ ام به او شروع و به گونه ای پرشتاب ادامه می یابد.

در این سکانس که از صحنه های متعددی تشکیل می شود، کارگردان و نویسندگان اثر به همراه تدوینگر آن  با ایجاد یک سکانس موازی میان در صحنه  ظاهرا نامرتبط، یعنی صحنه مسابقه اسب سواری در ورزشگاه و صحنه  تعقیب و گریز باند و میچل ارتباط معنایی ایجاد کرده اند؛ و گویی باند نیز در این صحنه می کوشد در مسابقه ای نامرئی پیروز شده و بار دیگر لیاقت خود را به عنوان یک مامور عملیاتی زُبده ثابت کند.‌ این سکانس را از منظر شیوه به کارگیری دکوپاژ ( خُرد کردن پلان ها) و میزانسن (شکل قرار گرفتن و به کارگیری اشیاء صحنه) نیز قابل توجه است و با وجود صحنه های دُشوار تعقیب و گریز، فورستر در جایگاه کارگردان موفق می شود با قرار دادن دوربین خود در جای مناسب هرچه بیشتر مخاطب را با اثر درگیر کند.‌

به عنوان مثال در صحنه تعقیب و گریز روی پشت بام ها فورستر هنگامی که باند روی پشت بامی فرود می آید، با استفاده از حرکت پن (حرکت افقی دوربین) دوربین را به گونه ای با او همراه می سازد که گویی تماشاگر هم در این صحنه همراه با باند سر می خورد، زیرا دوربین درست همراه با باند تا لبه پشت بام می آید و تماشاگر تقریبا در تجربه ای که باند در این صحنه پشت سرمی گذارد؛  شریک می شود‌. این شکل به کارگیری دوربین باعث می شود که مخاطب هرچه بیشتر در هیجان موجود در این صحنه شریک شود. همچنین در ادامه صحنه نیز هنگامی که باند پرش بلندی را انجام می دهد، کارگردان دوربین را در مکانی قرار می دهد که صورت باند به هنگام فرود آمدن فاصله اندکی با دوربین داشته باشد و این فاصله اندک مخاطب را به خوبی به درون اثر می کشد.‌

در اوج این صحنه نیز کارگردان و نویسندگان به همراه تدوینگر اثر با استفاده از نماهای کوتاه و تدوین پرشتاب و بهره برداری مناسب از دامنه اطلاعات  مخاطب تعلیق می سازند و مخاطب را به روی صندلی میخکوب می کنند.‌

در صحنه حضور باند در اُپرا نیز فورستر با استفاده ای که از تکنیک تدوین بازخوردی می برد، میان نمایشی که بر روی صحنه اُپرا در حال اجرا است و درگیری باند با افراد دومینیک گرین در بیرون از سالن، ارتباطی معنا دار می سازد.

نکته جالب توجه دیگری که در فیلم توجه من را به خود جلب کرد، که جیمزباند از یک مامور خوشتیپ زنباره به فردی دارای احساس انسانی ارتقا یافته و  این مسئله خود چیز کوچکی نیست.‌

می توان اذعان داشت که فیلم «ذره ای آرامش» اثری است  که در کنار عنصر اکشن و وجه سرگرم کنندگی که از شاخصه های مهم سری فیلم‌های جیمز باند محسوب می شوند، می تواند کمی هم از جهان کلیشه ای این  مجموعه آثار فاصله بگیرد.

لینک کوتاه

 

آخرین ها