تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۹/۰۵ - ۱۸:۲۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 164938

سینماسینما، آرش عنایتی


در پس‌ِ بیانِ شکل‌گیری فاجعه‌ی سونامیِ مهاجرتِ نیروی کار از بلوک شرقِ متفرق شده‌ی پس از تشکلِ اروپای متحد، نگاه بی پیرایه و پرمایه‌ی پیوتر دومالفسکی به نسل جوان، حیرت انگیز است. «هرگز گریه نمی‌کنم»، سفرِ ناگزیر دختری است بنا به خواهش مادرش از برای بازآوردن جنازه‌ی پدر به سرزمین مادری‌اش و به خاک سپردن‌اش. فیلم، نه تنها نسل‌های مختلف لهستان، از بازندگان تا بازماندگانِ جنگ/ کمونیسم و جوانان، که ساکنین و مهاجرین لهستان را در تعامل و تقابل هم، معرفی و واکاوی می‌کند. ظرافت دومالوسکی اما، در گسترش این مهم از لهستان به مرزهای جغرافیاهای دیگر است. از معشوقه رومانیایی تا زنِ چینی و صد البته برای ما ایرانیان، شنیدن زبان پارسی در پس‌زمینه نماهای گفت‌وگوی اُولا با مادر و برادرش در کلوپ، این تنوع، از رنگارنگی مهاجرین خودخواسته و بلایای خودساخته‌ی دیگر هم سخن می راند. دومالفسکی با خلق موقعیت‌های دراماتیک مشابه (دفتر کاریابی، محل کار و…) و تکرار دیالوگ‌ها کمک می‌کند تا در همراهی با اُولا، او و پدرش را بشناسیم. موقعیت‌های یکسان و کلام آشنا اما سیال، کمک می‌کنند تا تحول و کنش اُولا قابل درک شود. به بیان دیگر، پیوتر دومالفسکی  به عوض خلق چیدمان جدید در موقعیتی جدید، چینش نویی در فضا/ گفتار مشابه پدید می‌آورد. این تشابهات کمک می‌کنند تا تجربه‌ی بهتری از موقعیت تازه به دست آوریم. کلامی را که در چند صحنه‌ی قبل شنیده‌ایم اندکی بعد، و در موقعیتی دیگر، همان را مجددا می شنویم و یا حضور در فضایی مشابه آن‌چه پیش‌تر دیده‌ایم را تجربه می‌کنیم لیکن این بار، با معنایی تازه که حاصل درک جدیدمان از همان گفتار است. مادری با باورهای متعصبانه‌ی مذهبی، برادری افلیج، پدری با معشوق و مرده، سرگردانی و … همه با هم که هیچ، هر کدام به تنهایی هم می‌توانستند دستمایه‌ی اودیسه‌ای غم‌بار و روایتی غم‌بارتر و مملو از تیرگی و سیاه‌نمایی شوند لیکن دومالفسکی، با خلق لحظات کمیک در دلِ همین تیرگی‌ها نه تنها از زهر کشنده‌ی این گرفتاری‌ها نکاسته که بر آنها افزوده و کمک کرده، تا به عوضِ اسارت در احساسات، هرگز گریه نکنیم تا با دوری از احساس، بر اساس اندیشه با فیلم همدل و همراه شویم. از افلیجی تا ارضای مجازی آن یکی، و تا خماری و مستی آن دیگری، فوجی است از مردان خسته و اخته‌ی فیلم، دومالفسکی اما میان این همه، چاره را در تمرد و نافرمانی می‌داند. جایی که اُولا حامل جسد پدر (بخوانید وارث او) می‌شود و منتظر قانون نمی‌ماند تا فرمان دهد و فرمان روزگار به او بسپارد. خود، فرمان به دست می‌گیرد و فرمان می‌راند!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها