تاریخ انتشار:1402/02/10 - 21:18 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 186367

سینماسینما، امین نصیری

آخرین و شخصی‌ترین فیلم جیمز گری نگاهی انتقادی به کشوری دارد که بسیاری از آن به عنوان سرزمین رویاها یاد می‌کنند. گری مناسبات جامعه، آموزش‌ها و سبک زندگی آمریکایی دهه‌ی ۸۰ را زیر سوال می‌برد. جامعه‌ای که انگار علاقه‌مندی‌ها و هنرمندان را به رسمیت نمی‌شناسد و به آنان بها نمی‌دهد. در این وضعیت نوجوانان در گذران زندگی بزرگسالان درک نمی‌شوند و این درک نشدن باعث می‌شود دچار اضطراب و پارادوکس‌های فراوانی شوند. نوجوانان همچون یک ربات درست مانند هزاران نفر دیگر بصورت اجباری پا در مسیری می‌گذارند که جامعه و خانواده برایشان مشخص کرده. در واقع آن‌ها باید تبدیل به آن چیزی شوند که اجتماع از آنان انتظار دارد و اینجاست که استعداد، علاقه‌مندی‌ها، هویت و منیت نوجوان نادیده گرفته و توسط جامعه لگدمال می‌شود؛ در نتیجه فرد نسبت به ساختارهای جامعه دچار تضاد می‌شود و آنچنان از زیست مورد علاقه خود فاصله می‌گیرد که به تنهایی و سرخوردگی شدیدی مبتلا می‌شود زیرا او کسی‌ است که به عنوان یک عنصر ناهمخوان و متمایز توسط جامعه طرد شده. گری علاوه بر بحث تربیت و آموزش به تبعیض‌ها، نابرابری‌ها و حق‌کشی در جامعه‌ی آمریکایی نیز می‌پردازد. موضوعاتی که پسرک سیاه‌پوست داستان، آن را نمایندگی می‌کند.

جیمز گری به هیچ عنوان قصد ندارد آنتاگونیست و پروتاگونیست سازیِ کلاسیک کند و قطب‌های به قول معروف سیاه و سفید را روبروی همدیگر قرار دهد اما خوشبختانه از روایت‌گری و حفظ ریتم و نظم داستان‌گویی نیز غافل نشده. نه پدر و مادر آنتاگونیست‌های داستان هستند و نه پل شخصیتی کاملا سفید دارد. گری پدر و مادر را دوست دارد اما اعتراف می‌کند آن‌ها هم در به وجود آمدن این شرایط سهیم‌اند. به واقع فیلم به واقعیات پهلو می‌زند و آدم‌ها ویژگی‌های گوناگونی را توامان حمل می‌کنند. از طرفی گری نگاه نوستالژیکی هم به گذشته ندارد و برای آن بی‌تابی نمی‌کند و این تمهید به شدت هوشمندانه و قابل دفاع است. کارگردان با نگاهی به اندازه و کنترل شده در قالب یک درام خانوادگی به طرح موضوعات مورد علاقه خود می‌پردازد و هر سوژه‌ای که لمس کرده و موجب رشد او در این جامعه‌ی نابرابر شده_و قابلیت تزریق به فیلم را دارد_به زبان سینما عنوان می‌کند. موضوعاتی که هم زیست شخصی او است و هم نیست. او بخش‌هایی از تجربیات شخصی خود را با تخیلات ترکیب کرده تا به نقطه مورد نظر برسد.

یکی از ترفند‌هایی که کارگردان‌ها برای مطرح کردن هر چه بیشتر مضامین به شکلی که تماشاگر آن را  فرابگیرد انجام می‌دهند استفاده از تقابل‌سازی‌ها و به وجود آوردن تضاد برای تاکید بیشتر است. حضور خانواده ترامپ در مدرسه جدید پل حرکتی بسیار هوشمندانه بوده که کاملا کارکرد داشته و در راستای اهداف و خواسته‌های فیلمساز عمل می‌کند. خانواده ترامپ دقیقا نقطه مقابل شخصیت پل قرار می‌گیرند. آن‌ها در سیاست، تجارت و شغل‌های دولتی افراد موفقی بشمار می‌روند و این انتخاب‌های آنان و خواسته ‌ها و اخلاقیات دقیقا در تضاد با رویاهای پل به عنوان یک نقاش است. البته ممکن است گری با اینکار قصد داشته بر بی‌عدالتی جامعه آمریکا تاکید کند اما به هر نحو استفاده از خانواده ترامپ کاملا در راستای مضامین مورد نظر فیلمساز عمل می‌کند.

پایان‌بندی فیلم کاملا قابل دفاع و تاثیرگذار پرداخت شده بطوری که حس مورد نظر فیلمساز را به شکلی جذاب و ماهرانه منتقل می‌کند. سخنران در حال توضیح دادن همان موضوعات خسته کننده و تکراری‌ست. و این‌جاست که پل با بی‌اعتنایی جشن را ترک می‌کند. پایان‌بندی را می‌توان از زوایای مختلفی تحلیل کرد اما در همین عمل کوچک اعتراضی پل که حین سخنرانی آن‌جا را ترک می‌کند می‌توان نشانی از سرکشی و سازش‌ناپذیری را دریافت. این حرکت اعلام مبارزه با کسانی‌ست که بخواهند «من» را از او بگیرند. او با بقیه فرق دارد و بدون شک مسیری که در آینده طی خواهد کرد با اطرافیانش تفاوت‌های آشکاری خواهد داشت.

«زمان آرماگدون» سریعا مخاطب را به یاد موزیک ویدیوی ماندگار پینک فلوید یعنی آجری دیگر در دیوار می‌اندازد. گویی فیلم ساخته شده تا علاوه بر وام گرفتن از تجربیات شخصی فیلمساز نیم نگاهی به ترانه‌ی پینک فلوید نیز داشته باشد و فیلم ترجمه‌ی بصری آن ترانه‌هاست. 

«زمان آمارگدون» تنها مختص به سیستم آموزشی آمریکا نیست و به شرایط و موقعیت دیگر کشورها نیز نزدیک است و تعمیم پذیر به بسیاری از فرهنگ‌ها و سیستم‌هاست. جیمز گری با نشان دادن تعصبات کورکورانه جامعه‌ی آمریکایی دهه‌‌ی ۸۰ به مخاطبانی که امروزه فیلم را می‌بینند یادآوری می‌کند که از گذشتگان باید درس گرفت و تصمیمات و شیوه‌های تربیتی اشتباهی که موجب آسیب به روان نوجوان می‌شود را کنار گذاشت تا شاهد جامعه‌ای پویا و امن‌تر باشیم.

لینک کوتاه

 

آخرین ها