تاریخ انتشار:1401/01/15 - 11:36 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 172768

سینماسینما، زهرا مشتاق

اگر فیلم «خاندان گوچی» را ندیده‌اید، این نوشته می‌تواند بخش‌هایی از داستان را لو دهد

اگر سال ۲۰۰۱ سارا گی فوردن کتاب «یک داستان جنجالی از قتل، جنون، زرق و برق و حرص» را منتشر نمی‌کرد، چه کسی می‌دانست که برند جهانی گوچی چه عقبه حال به هم زنی از رقابت تا قتل داشته. داستانی که ریدلی اسکات با ظرایف تمام آن را تبدیل به یک فیلم سینمایی با شکوه می‌کند و یک پلنگ پر و پیمان را می‌گذارد تا نقش پاتریتزیا را بازی کند و کی فکر می‌کرد که لیدی گاگای خواننده، بعد از اسکارش برای فیلم ستاره‌ای متولد می‌شود، دوباره تا این اندازه عالی و درخشان بازی کند.
فیلم که البته ترکیبی از بهترین‌هاست. ستاره‌هایی که دور هم جمع شدند تا زرق و برق گوچی و یک تجارت فامیلی را درست و حسابی تو چشم فرو کنند تا شاید معلوم بشود این همه رقابت و حسادت چرا و از کجا شروع می‌شود؟! البته می‌شود این طوری فکر کرد که اگر پاتریتزیا عاشق مائورتیزو گوچی نمی‌شد و با دلبری‌هایش او را از درس و رشته حقوق جدا نمی‌کرد، عاقبت خاندان گوچی یک شکل دیگر می‌شد. البته پاتریتزیا از اولش یک شکارچی نیست. به نظر می‌رسد که واقعا عاشق مائورتیزو گوچی می‌شود. بعد می‌فهمد در چه ظرف عسلی افتاده. شاید برای همین است که گوچی بزرگ که نقش آن را جرمی آیرونز بازی می‌کند، مخالف است. شاید چون فکر می‌کند این دختر بی نام و نشان شایستگی یا ظرفیت ورود به خانواده گوچی را ندارد. دختری که پدرش فقط چند کامیون دارد. بالاخره پدر مائورتیزو او را می‌پذیرد و او رفته رفته تبدیل به یک آدم دیگر می‌شود. با آن چشم‌های درشت مورب و گونه برجسته و تحکمی که می‌تواند مائورتیزو را درسته قورت دهد. پول و ثروت لحظه به لحظه پاترتیزیا را وحشی و وحشی‌تر می‌کند. و حتی از مرد مهربانی که حاضر بوده به خاطر او از ثروت چشم‌پوشی کند و در گاراژ پدر همسرش، کامیون بشوید، یک درنده تمام عیار می‌سازد. حالا نوبت خالی کردن زیر پای الدو گوچی با بازی آل پاچینوی لعنتی است. و البته گول زدن پسرش که بلند پروازی‌های احمقانه‌اش عمیقا دردآور است. پائولو بیچاره با بازی جرد لتو با آن گریم سنگین که ظاهرا هر دفعه پنج ساعت تمام روی صندلی می‌نشسته و جنب نمی‌خورده تا یکی از مفلوک‌ترین گوچی‌ها را خلق کند.
این یک طالع‌بین با بازی سلما هایک است که پاترتیزیا را به بدی بیشتر سوق می‌دهد. نه به بدی. به قدرت مطلق، به قوی بودن. به هر قیمتی. و او پیش می‌رود. او زیباست. جذاب است و هیچ کس فکر نمی‌کند این زن لوند و البته مهربان چطور می‌تواند از روی همه عبور کند تا خودش و شوهرش را تا قله بالا بکشاند. او در حالی‌که عموی شوهرش را با علاقه تمام در آغوش می‌کشد، دارد برای کله پا کردن او و پسر احمقش نقشه می‌کشد. چرا؟ چون پاترتیزیا یک تمامیت‌خواه قلدر است. او باید در راس باشد. بدون حتی یک رقیب! او طاقت هیچ شریکی را ندارد. و گور بابای اخلاقیات. مگر اخلاق با حسادت و رقابت و برتری نسبتی دارد؟ اما نمی‌شود زیر پای همه را خالی کرد و هماره در اوج بود. یعنی نمی‌شود همیشه برای دیگران بد خواست و از هر گونه عقوبتی گریخت. معمولا که چنین است. و اینجا هم در داستان گوچی‌ها، ترک‌ها یک به یک ایجاد می‌شود. دزدی مالیاتی الدو گوچی، گول خوردن و لغزش پائولو و به خاک سیاه نشستن آنها و ناروی بزرگ مائورتیزو به کل گوچی‌ها و دور زدن آنها. او سهام عمو و پسر عمویش را از چنگ‌شان در می آورد و پای میز شراکت با چند عرب پولدار می‌نشیند و همین موقع‌هاست که خیانت هم به جمیع بی‌اخلاقی‌ها اضافه شده و مائورتیزو عاشق زن دیگری می‌شود و زن و بچه‌اش را شوت می‌کند تا قدرت و پول و شهرت و یک زن جدید، همه را با هم داشته باشد. پاترتیزیا با عملش می‌گوید کور خواندی. او یک کینه‌توز و یک انتقام گیرنده قوی است. و درست وقتی که مائورتیزو با زن تازه و ماشین گران قیمت فراری خود در حال جولان دادن است، سوددهی رو به افول برند گوچی، او را نیز بر فنا می‌دهد. چون در جایی دیگر، یک پلنگ زخم خورده، در حال طراحی نقشه قتل اوست. دست در دست زن طالع‌بین با موهای قرمز و شش میلیون دلار پول!
و سکانس تاثیرگذار و پایانی فیلم، مائورتیزو را در حالی نشان می‌دهد که درست مثل شروع فیلم سوار بر دوچرخه شاد و رها رکاب می‌زند. گویا روح اوست که پس از چند شلیک اکنون آزاد شده و می‌تواند تا خود ناکجا آباد رکاب بزند!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها