تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۱۰ - ۰۹:۴۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 172621

سینماسینما، زهرا مشتاق 

اگر هنوز با رنج مرگ آنهایی که دوست می‌دارید، کنار نیامده‌اید؛ اندوه من را بخوانید تا در معاشرت با جهان کلمات به سفری نزدیک شوید که شما را مهیای رفتن می‌کند. داستان مادر سالمندی که ماه‌های آخر زندگی خود را در سکوت مطلق و در حیاتی گیاهی می‌گذراند و یکی از پسرانش که بی‌نهایت شیفته اوست، مراقبت از او را به عهده می‌گیرد. داستانی کاملا واقعی از بیماری تا مرگ که خواننده را با تصاویری رئال که از مرز تلخی نیز عبور می‌کند، همراه می‌سازد.
اندوه من یک مستند محض نوشتاری است. با تصویر سازی‌های قوی که می‌تواند چون صحنه‌های یک فیلم در ذهن ظهور یابد و بر پستوهای پنهان نیز نور بتاباند. کلمات در ساده‌ترین شکل ممکن کنار هم قرار گرفته‌اند تا بستر طبیعی برای روایت یک داستان کاملا واقعی فراهم آید. اما آماده بودن بستر، چیزی از ارزش‌های ادبی داستان نمی‌کاهد. روایت روزهای بسیار شبیه به هم، موجب تکرار و ملال نیست. دفعات داروها، عوض کردن پوشک‌های آلوده، حمام کردن، غذاهای له شده‌ای که باید مستقیما از راه سوند وارد معده بیمار شود. از قضا دردناکی و تحمل دو سوند در بدن، خواننده را دچار رنجی عمیق و مضاعف می‌سازد و همسو با خالق اثر، او نیز با پرسشی اساسی، دچار چالشی جدی می‌شود. آیا به صرف عشق و علاقه، می‌توان بیماری را با تمام دردی که می‌کشد، با شدت مراقبت و کمک درمانی، زنده نگه داشت؟ آیا این خواسته، جز خودخواهی معنای دیگری دارد؟ اصولا به چه دلیل باید بیمارانی را که دچار یک زندگی نباتی شده‌اند، با اعمال دردی که شاید مورد نظر آنها نباشد، زنده نگه داشت؟ نویسنده نه تنها خود دست به گریبان رگباری از چنین پرسش‌هایی است، بلکه خواننده خود را ناگزیر در این ورطه به پرسش وا می‌دارد. و حتی با نقل داستانی واقعی از کمک فرزندان یک خانواده، به مرگ پدرشان که تمام زندگی‌اش در رنج و بیماری می‌گذرد، گویا خود را در آستانه چنین آزمایشی قرار می‌دهد. اما رابطه عمیق نویسنده با مادری که ماه‌ها رو به احتضار است، آشکارا گروگان گرفتن زنی است که عاشقانه دوست می‌دارد، و در نهانی‌ترین لایه‌های حسی و ذهنی‌اش، به مادرش مجوز مرگ نمی‌دهد. او بر بالین مادر داستان‌هایی از اساطیر می‌خواند و گویا چون خدایگان، در ناخودآگاه خود دستور به حیات و دور شدن مرگ می‌دهد. او با هر آنچه که در توان دارد، می‌خواهد از جسمی فرتوت، مادری ظاهر سازد که زمانی برای گذر از گورستانی که برای پسر کوچکش ترسناک می‌نمود، با پنهان کردن او در زیر چادرش به او احساسی از امنیت و آرامش بخشیده است. نویسنده بارها و بارها در خلال روایت خود کودک می‌شود و هر آنچه شدت دلبستگی به مادرش را فاش می‌سازد، در مقابل، از لحظات قلدرانه و پر تنشی که میان او و پدرش گذشته است پرده بر می‌دارد. و گویا باز معجزه مادر است که نزدیکی بر بالین او که چون مجسمه‌ای بی حرکت به روی تخت افتاده است، موجب بروز رشته‌ای از مودت میان او و پدرش شده است که حالا دیگر در نود سالگی نه تنها توان کنترل ادرار خود را ندارد، بلکه اساسا دیگر هیچ کس را به خاطر نمی‌آورد و این زوال عقل موجب شده است که نویسنده همزمان در کسوت پرستار و تیمارگری برای دو کودک باشد. یکی از کودک‌ها مادرش و دیگری پدرش است و همین به نفس‌گیر بودن ماجرایی که لحظه به لحظه و تا مرگ و لحظات دردناک و پر آشوب خاکسپاری می‌گذرد، می‌انجامد.
اما در بستر روایت، گذشته نیز جا به جا پیدا می‌شود. و ما دلارام و احمد را بیشتر و حتی عمیق‌تر می‌شناسیم. آنها دیگر، تنها والدین نویسنده‌ای نیستند که داستان خود را شروع به نوشتن کرده، بلکه تکه‌هایی از خود ما می‌شوند و در دل تجربیاتی که بسیاری از ما، از آنهایی که دوست می‌داشتیم و در نهایت تن به مرگ داده‌اند؛ قصه پیش می‌رود. و درست در پایانی‌ترین فصول است که گویا، پذیرش و احترام به سفر و رفتن و تسلیم به تقدیر و امکان مرگ فراهم می‌شود و اندوه من نیز به پایان می‌رسد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها