تاریخ انتشار:1399/07/10 - 17:55 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 143286

سینماسینما، محمدرضا بیاتی* 

وقتی جمله‌ی «من آدم سیاسی نیستم» را می‌شنوید چه واکنشی نشان می‌دهید؟ تأیید و همدلی می‌کنید یا  با خشم مخالفت می‌کنید، و گاهی ناسزا می‌گویید و گوینده‌ی این جمله  را نادان، خودبین و خودخواه و یا  غیرمسئول و عافیت‌طلب می‌نامید؟ اگرچه مسأله‌ی من سیاسی نیستم می‌تواند درباره‌ی هر گروه مرجع اجتماعی، مثلاً جامعه‌ی دانشگاهیان، اتفاق بیفتد -که نقشی کارساز در تحولات و تصمیمات سرنوشت‌ساز برعهده دارند- با این‌وجود بنظر می‌رسد سینماگران و دیگر هنرمندان یا سرگرمی‌سازان، نفوذ بیشتری در جنبش‌ها یا پویش‌های اجتماعی و سیاسی دارند و  در افکار عمومی اثرگذارترند  به این دلیل ساده که سلبریتی هستند و در ایجاد موج‌های جمعی، برای مردم‌ برانگیزاننده‌ترند. بنابراین موضع‌گیری یا کناره‌گیری آن‌ها از سیاست بیشتر محل بحث و جدل است.  

کسانی که معتقد به عدم دخالت هنرمندان در امور اجتماعی و سیاسی هستند انگیزه‌ها و دلایل متفاتی دارند. در جوامعی که هزینه‌ی اجتماعی و سیاسیِ مشارکت سیاسی بالا باشد و احتمال محرومیت‌های اقتصادی-اجتماعی را  تقویت کند طبیعتاً بسیاری ترجیح می‌دهند از سیاست دور بمانند. گروهی برای به خطر نیفتادن منافع و رفاه‌شان و  گروهی برای امکان بقاء‌شان؛ اما صرفنظر از  موقعیت‌های هزینه‌ساز، بعضی  از اساس با همنشینی هنر و سیاست  کنار نمی‌آیند و باور دارند ساحت هنر، کرامت و عظمتی دارد که همدستی با سیاست در شأن او نیست و از منزلت می‌اندازدَش و آلوده‌اش می‌کند. چشم‌انداز بلندنظرانه‌ی هنر و افق گشوده و کرانه‌ی واگرا و آغوش انسان‌پذیر بی‌تبعیض‌اش، فراسوی جنگ حقارت‌بارِ قدرت و منفعت و فریبکاری و شرارت‌آمیزی در سیاست می‌رود. سال‌ها پیش -گمان می‌کنم- رابرت ردفورد  در جواب سوالی درباره‌ی احتمال نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری گفته بود هنرمندتر از آنم  که سیاستمدار شوم! (نزدیک به این مضمون). 

البته این باور که هنر و سیاست ماهیتاً دو اقلیم متضادند گزافه نیست. سرشت هنر از یگانگی عشق می‌جوشد و ذات سیاست از دوگانه‌سازی‌های قدرت برمی‌خیزد، حقیقت هنر  را در «انگیخته» و ناخودآگاه انسان باید یافت  و حقیقت سیاست را در ’انگیزه‘ و خودآگاه او می‌توان جستجو کرد. شاید ناسازگاری این روح‌های گرم و سرد باشد که ذهن و جان بسیاری از هنرمندان را از سیاست گریزان می‌کند. در واقع کم نیستند هنرمندانی که جز خلوتی آرام برای خلاقیت نمی‌خواهند آن چنان‌که گویی بایستی ناظر بی‌طرف ماجرای زندگی باشند نه یکی از طرفین دعوا. بنابراین دور از انتظار نیست که هنرمندان را اغلب بی‌رغبت به جهان سیاست می‌بینیم و ناآشنا با  زبان حیله‌گر قدرت. هنرمند اگر از این جایگاه و منظر وارد سیاست شود بی‌تردید بازیچه‌ی ذهن و ابزار دستِ کسانی خواهد شد که جز قدرت و منفعت نمی‌پرستند. نتیجه روشن است. پشیمانی، افسوس، سرخوردگی و حتی احساس گناه و مسئولیت برای گمراه‌کردن یا به اشتباه‌ انداختنِ هودارانی که به اتکاء و امید به او تن به تصمیمی سیاسی داده‌اند. 

با این وصف چه جای جرّ و بحث! پس هنرمند باید سیاست را برای همیشه ببوسد و کنار بگذارد؟! شاید در سطحی آرمانی -یا دست‌کم در وضعیتی متعارف- بهتر آن باشد که سیاستمدار به سیاست بپردازد و هنرمند به هنر؛ اما در جهان واقعی گاهی در بزنگاهی تاریخی، وقتی کیان یک جامعه به خطر می‌افتد، پذیرش این تفکیک و تقسیم کار، دشوار است. به ویژه در جهان مدرن و شهروند-مدار در یک جامعه‌ی مدنی هر فرد در کنار مشغله‌ی فردی، مسئولیتی مدنی هم از او انتظار می‌رود. هنرمندان در بحبوبه‌ی بحران‌های خانمان‌سوز بخواهند یا نخواهند مرجع و ملجاء جامعه می‌شوند و کم‌ترین خواست عمومی از آن‌ها این است که صدای رنج مردمی باشند که شنیده نمی‌شوند. در واقع در هنگامه‌ی بحران‌ها بی‌اعتنایی به رنج مردم و یا همسویی با سیاستمدارانِ ناهمسو با مردم، مشروعیت اخلاقی هنرمندان را از آن‌ها می‌گیرد  و مرجعیت اجتماعی‌شان را از اعتبار می‌اندازد اگر منفور مردم نشوند! البته این مسئولیت اخلاقی-اجتماعی الزاماً به معنای پرچم‌چرخانیِ گروه‌های سیاسی نیست هرچند گاهی کنشگری مستقیم نیز ضروری بنظر می‌رسد. شان پن، بازیگر مشهور آمریکایی، چنان درگیر  سیاست شد که پیش از حمله آمریکا به عراق به این کشور سفر کرد و کوشید حداقل بااین کار افکار عمومی را علیه جنگی ویرانگر حساس کند و برانگیزند.  مجله‌ی ساینس (science)، نشریه‌ای علمی و تخصصی، با بیش از ۱۴۰ سال سابقه،‌ این روزها برای پایان‌بخشیدن به بحرانی که ترامپ در آمریکا و جهان ایجاد کرده  برای نخستین‌بار موضع‌گیری سیاسی کرده است. این اتفاقات به این مفهوم است که گاهی گریزی از سیاست نیست. تو  اگر بخواهی هم نمی‌توانی سیاسی نباشی بخصوص وقتی که دولت، ایدئولوژیک باشد. دولت ایدئولوژیک، سیاسی‌زدگیِ را گاهی چنان تشدید می‌کند و بر همه‌چیز سایه می‌اندازد که هر کنش فردی یا جمعی از منظر  نسبتی که با آرمان سیاسی دارد ارزیابی می‌شود؛ یا در خدمت آن آرمان سیاسی است که باید تقویت شود و مجاز است؛ یا ناهمسو با آن آرمان است که باید غیرمجاز یا تضعیف شود. حتی وقتی کسی سعی می‌کند در فضای بینابینی -نه رفاقت نه خصومت با ایدئولوژی- بایستد نسبت به او به بدبین‌اند و به چشم دشمنی بالقوه نگاه می‌شود. خودی نیست و همیشه باید رصد شود. در چنین شرایطی حتی لابلای برنامه‌ی آشپزی باید  تبلیغ کوچکی برای خدمت به سیاست انجام گیرد.

چه باید کرد؟ کم‌آسیب‌تر به نظر می‌آید که -در شرایط متعارف- ساحت هنر از قلمرو سیاست دور بماند و حتی پرداختن به سیاست از چشم‌انداز انسانی هنر باشد. در شرایط بحران نیز گاهی خلق یک اثر هنریِ متناسب با زمان و مکان  به معنای کنش مدنی مسئولانه است اما این «چه باید کرد» ناظر به زمانه‌ای است که احساس می‌شود موضع‌گیری یا کنش مستقیم سیاسی ضرورت دارد؛ البته نه برای آن‌ها که نمی‌خواهند هیچ مشقی بنویسند مبادا غلطی داشته باشند و بتوانند کسانی که کاری می‌کنند را سرزنش کنند. 

 به گمان نگارنده شاید تمایز بین سیاست و جامعه‌شناسی سیاسی بتواند اندکی تصمیم‌گیری را ساده‌تر کند. به بیان ساده، سیاسی‌بودن در حوزه‌ی خاصِ «سیاست» یعنی هر کنشی که هدف آن کسب و حفظ قدرت سیاسی باشد اما سیاسی‌بودن در «جامعه‌شناسی سیاسی» یعنی واکنش اجتماعی نسبت به سیاست؛ یا به کارگیریِ قدرت اجتماعی برای اثرگذاری یا اصلاح سیاسی. 

بنابراین اگر هنرمندی بخواهد مشارکت سیاسی کند بایستی به مرز  میان  «کنش سیاسی» و «واکنش اجتماعی نسبت سیاست» آگاه باشد در غیر این صورت ملعبه‌ی صاحبان قدرت می‌شود و در هزارتوی تاریک سیاستمداران سرگردان خواهد شد. چه باید کرد؟ آگاهی و کنش سیاسی، بلی! وابستگی به دسته‌بندی‌های سیاسی، خیر!

*فیلمنامه‌نویس و فیلمساز

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها