تاریخ انتشار:1404/07/24 - 08:31 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 212442

سینماسینما، مسعود ارجمندفر

  • نوشته پیش رو، بخشی از یک مقاله تخصصی است که در آینده منتشر خواهد شد.

تصور کنید دو مرد در دو زمان مختلف، در دل گرمای بی‌رحم جنوب ایران، با دستانی خالی و قلبی پر از خشم، به دنبال عدالتی هستند که هرگز به آن‌ها نمی‌رسد. یکی از آن‌ها، صادق کرده، مردی است که خشم او مثل آتشی درونش را سوزانده و دیگری،   ناخدا خورشید، مردی تک‌ دست که با وجود نقصش، سعی می‌کند خانواده‌اش را از گرسنگی نجات دهد ، نه برای خودش، بلکه برای آن‌که بتواند سرِ بلند زندگی کند.

این دو داستان، دو فیلم، و در واقع دو مرحله از یک سفر هنری هستند: سفر ناصر تقوایی، فیلمسازی که همیشه میان ادبیات و سینما راه رفته و هر بار که دوربین را به دست گرفته، نه فقط یک فیلم ساخته، بلکه یک دنیای کامل خلق کرده.

صادق کرده؛ وقتی انتقام، انسان را کور می‌کند

در سال ۱۳۵۱، تقوایی بعد از فیلمی جسورانه ولی توقیف‌شده به نام «آرامش در حضور دیگران»، تصمیم می‌گیرد که برای عبور از سد سانسور و رسیدن به مردم، به سینمای تجاری نزدیک شود. اما حتی در این راه، وفاداری‌اش به انسان و حقیقت را فدای گیشه نمی‌کند.

«صادق کرده» داستان مردی است که زنش را به دلیل تجاوز به ناموسش از دست می‌دهد. در پاسخ، او تبدیل به یک قاتل می‌شود ، نه برای عدالت، بلکه برای انتقام. اما تقوایی این شخصیت را قهرمان نمی‌نامد. او صادق را «مردی وحشی» می‌داند که آتش انتقام، چشمانش را کور کرده. در جاده‌های بی‌پایان و بی‌آب جنوب، صادق تنهاست، گم شده، و سرنوشتش همین است: نابود شدن در همان آتشی که خودش آن را روشن کرده.

در «صادق کرده»، جنوب فقط پس‌زمینه نیست؛ همان سرنوشت است. در اینجا محیط، بیابان‌های خشک و بی‌رحم، آینه‌ای از درونِ آشفته صادق هستند. او در این فضا، نمی‌تواند فکر کند، نمی‌تواند انتخاب کند او فقط واکنش نشان می‌دهد. این، همان جبر محیطی است: وقتی انسان در فضایی گیر می‌افتد که هیچ راه فراری ندارد، تنها چیزی که از دستش برمی‌آید، عصیان است. حتی اگر آن عصیان، خودش را نابود کند.

ناخدا خورشید: وقتی قهرمان با مقاومت، اسطوره می‌شود

سال‌ها بعد، در سال ۱۳۶۵، تقوایی با فیلمی بازمی‌گردد که نه تنها یک اثر سینمایی، بلکه یک روایت بومی از یک داستان جهانی است. «ناخدا خورشید» اقتباسی آزاد از رمان «داشتن و نداشتن» اثر ارنست همینگوی است — اما این اثر آن‌قدر با فرهنگ، زبان و روح جنوب ایران آمیخته شده که گویی همین‌ جا نوشته شده.

ناخدا خورشید، برخلاف صادق، مردی غریزی نیست. او خاکستری است: نه کاملاً خوب، نه کاملاً بد. او برای زن و بچه‌اش کار می‌کند، برای نانِ روزش قاچاق می‌کند، و در نهایت برای مقابله با سیستمی فاسد که نمادش خواجه ماجد است، مردی فلج که با پولش همه چیز را کنترل می‌کند، دست به اقدام می‌زند.

اما مهم‌تر از همه، ناخدا تک‌ دست است . این نقص جسمی، نمادی از شکست‌هایی است که جامعه بر بدن مردم می‌نهد. هر شخصیت در این فیلم — از کور تا لنگ — نشانه‌ای از فرسودگی است که فقر و ظلم بر جسم و روح انسان می‌گذارند. با این حال، ناخدا از نقصش قدرت می‌گیرد: «فقدان یک دست، دست دیگر را قوی‌تر می‌کند.»

در پایان، ناخدا نمی‌بَرد. او ‌پیروز نمی‌شود، او کشته می‌شود. اما تقوایی جسدش را نشان نمی‌دهد. به جای آن، لنجِ بی‌ناخدا را در کنار ساحل نشان می‌دهد — نمادی از مقاومتی که هرگز تمام نمی‌شود. در این لحظه، ناخدا دیگر یک مرد نیست؛ اسطوره‌ای است بر پهنه جنوب  .

دو قهرمان، یک درس: مبارزه، مهم‌تر از پیروزی

در نگاه تقوایی، قهرمان واقعی کسی نیست که دشمن را شکست دهد، بلکه کسی است که تا آخر نفس، در برابر سرنوشت و سیستم ایستادگی کند— حتی اگر بداند شکست خواهد خورد.

صادق کرده و ناخدا خورشید هر دو در این راه شکست می‌خورند. اما تفاوت این است که صادق در تاریکیِ انتقام گم می‌شود، در حالی که ناخدا در نورِ مسئولیت و شرافت، اسطوره می‌شود.

تقوایی با این دو فیلم، نه تنها دو داستان روایت کرده، بلکه یک تحول هنری و انسانی   را رقم زده: از مردی که فقط برای خودش می‌جنگد، به مردی که برای دیگران می‌جنگد. از انتقامِ شخصی، به مقاومتِ وجودی. از محیطی که فقط باعث وحشی‌گری می‌شود، به محیطی که با وجود ستمش، الهام‌بخشِ مقاومت است و این، همان چیزی است که تقوایی با «بومی‌سازی» سعی در انجام آن دارد.

«بومی‌سازی» در سینمای تقوایی یعنی: نه صرفاً ترجمه یک داستان خارجی، بلکه   تنفس دوباره‌ی آن داستان در هوای جنوب ایران، با بوی نمک دریا، گرمای باد، صدای تنهایی و مردانی که هرگز تسلیم نمی‌شوند.

این سفر، از «صادق کرده» تا «ناخدا خورشید»، در واقع سیر تحول خودِ ناصر تقوایی است: تحول فیلمسازِی که می‌خواست با سینما صحبت کند، به یک مؤلفِ بزرگ که با سینما فکر می‌کرد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها