تاریخ انتشار:1404/06/18 - 13:10 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 211137

سینماسینما، زهرا راد

دیوارهای ترک‌خورده فریاد می‌زنند، پنجره‌های گردگرفته نور را در خود خفه می‌کنند و حوض خشک‌شده، آرزوهای بربادرفته را پیش چشم می‌گذارد. خانه‌ی پدری در «پیرپسر» اکتای براهنی، تنها لوکیشن نیست؛ کاراکتری زنده است که از دل سینمای روسیه تا تهران امروز را روایت می‌کند. اینجا معماری، خودِ زبان سینماست.

خانه‌ای که قهرمان شد
خانه‌ی قدیمیِ «پیرپسر» با دیوارهای نم‌زده و مبل‌های وینیلِ پاره‌پوره، حسِ بن‌بستِ نسلی را القا می‌کند. براهنی این فضا را نه دکور، که راویِ خاموشِ فروپاشی می‌سازد: پله‌های غرغرکنان، خاطره‌ی ترسِ کودکی پسران از پدر (حسن پورشیرازی) را زنده می‌کند. انباری پر از شیشه‌های عطرِ تقلبی، رویاهای دست‌نیافتنی را پیش چشم می‌گذارد. حیاط خشک‌شده، امیدهای جوانه نزده را به یاد می‌آورد.

این خانه برخلاف کلیشه‌های سینمایی، ویرانه‌ای رمانتیک نیست؛ گنجه‌ی خاطراتی است که بوی کهنگی می‌دهد. بوی روغن سوخته از آشپزخانه و تق‌تق لوله‌ها، روایتِ بی‌کلامِ آن‌اند.

در گفت‌وگو با سینمای روسیه
با الهام از «برادران کارامازوف»، خانه‌ی «پیرپسر» پلی میان سینمای روسیه و ایران می‌زند: اگر خانه‌های تارکوفسکی («نوستالژیا») موزه‌های غم‌اند، خانه‌ی براهنی گذرگاهِ روزمرّگیِ فرسوده است. زیرزمین‌های نمور داستایِفسکی، این‌جا به انباریِ پر از شیشه‌های رنگ‌باخته بدل می‌شود. صحنه‌ی سینکِ چکه‌کن روی جسد گربه، بی‌تفاوتیِ اجتماعی را یادآور سینمای آندری زویاگینتسف («لویاتان») است.

نکته‌ی درخشان: خانه‌های روسی «قداستِ ازدست‌رفته» را نشان می‌دهند؛ اما خانه‌ی ایرانیِ براهنی گویی هرگز قدیسی نداشته است.

معماریِ آیینه‌گونه
هر جزئیاتِ خانه، تصویری از جامعه‌ی امروز را پیش چشم می‌گذارد: اتاق پدر در طبقه‌ی بالا، نه قلعه‌ی ابرقدرت‌ها، که انبار اسکناس‌های بی‌ارزش است. پنجره‌های کثیف رو به برج‌های تهران، تقابلِ سنتِ فرسوده و مدرنیته‌ی ناکام را روایت می‌کند. نور زردِ لامپ‌های کم‌مصرف با پشه‌های چسبنده، امیدهای کم‌فروغِ نسلی در حاشیه را تداعی می‌کند. حتی گردوغبارِ این خانه — برخلاف خانه‌های اشرافیِ هالیوود («گتسبی بزرگ») — گردِ فقر است، نه زینتِ نوستالژی.

مردانِ محبوس در خاطرات
نورپردازی، خانه را به ابزاری برای کشفِ روانِ شخصیت‌ها بدل می‌کند: پدر (پورشیرازی) در هاله‌ای از نورِ مه‌آلود می‌درخشد؛ گویی اقتدارش هم‌پای پیکرش می‌پوسد. پسران (بهداد و ولی‌زادگان) در حاشیه‌ی تاریکِ قاب محصورند؛ نورِ جسارت به آنان نمی‌تابد. زن (لیلا حاتمی) با نورِ رقصان شمع بر چهره، آتش‌زنه‌ی آشوب در نظمِ پوسیده است.

رازِ ماندگاری خانه
دو ترفندِ براهنی، خانه را به موجودی زنده بدل می‌کند: صداها را می‌شنویم: جیرجیر تخت‌خواب‌های فلزی، ناله‌ی یخچالِ محتضر، سکوتِ سنگین پله‌ها. بوها را حس می‌کنیم: نمِ دیوارهای زیرزمین، روغنِ سوخته‌ی آشپزخانه، عطرِ کهنه‌ی کتاب‌های نخوانده. این‌ها خانه را از لوکیشن به کاراکتری تبدیل می‌کند که پس از پایان فیلم در ذهن می‌تپد.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا به اینجا برسم، «پیرپسر» همچون خانه‌ی پدری است که دیوارهایش از فشارِ روزگار ترک خورده. پله‌هایش زیر بارِ تکرارِ تاریخ فرسوده شده. نورِ کم‌مصرفش، تنها روشناییِ نسلی در تاریکیِ مردسالاری و ورشکستگی است. براهنی ثابت می‌کند معماری در سینما، وقتی با تپشِ جامعه هم‌نوا شود، ستاره‌ای بی‌بدیل است.

خانه، بازیگر برگزیده‌ی این نماست!

لینک کوتاه

 

آخرین ها