تاریخ انتشار:1404/07/28 - 08:29 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 212615

سینماسینما، محمدرضا امیر احمدی

سینمای ایران به لابیرنتی بدل شده، به طاوسی هزار نقش و نگار. هزار وجه و تصویر دارد، و از سویی به آدم‌های نقاشی‌های رنه ماگریت، نقاش سورئالیست بلژیکی می‌ماند؛ به مردان بی‌چهره‌ای که به معما و راز می مانند. به عبارتی انگار نه تکلیف مخاطب ایرانی با این سینما مشخص است، و نه خود سینماگر ایرانی می‌داند در این بلبشوبازار سانسور، و سیاستگذاری سلیقه‌ای، و حاکمیت ایدئولوژی، که هیچ مخالفتی را هم بر نمی‌تابد، با چه انگیزهای فیلمسازی کند.

هدف از طرح این بحث چیست؟ شاید ریشه‌یابی این پارادوکس سینمای رسمی و غیررسمی (یا همان زیرزمینی) هدف اصلی باشد. این به هم ریختگی قواعد فیلمسازی که نمودش در ساز و کار پخش و تولید آشکار است. ماجرا  این روزها از این هم فراتر رفته، و این چند دستگیُ در فیلم‌های رسمی و مورد تایید سازمان سینمایی هم خود را نشان داده. مثال مشخصش همین معرفی نماینده‌ی ایران به آکادمی اسکار است، که خود جنجالی تازه رقم زده.

خانه‌ی سینما بیانیه رسمی می‌دهد، که از امسال در کمیته‌ی انتخاب اسکار نخواهد بود، اما اعضای شاخص خانه‌ی سینما در کمیته حضور دارند (هر چند اعلام شود که اختیار حضور اعضا به انتخاب خودشان است)، آن هم نه برای اینکه فیلمی که شانس و شایستگی بیشتری دارد را انتخاب کنند، چون تصمیم گرفته‌اند انتخاب خودشان را به عنوان نماینده بفرستند، بدون آنکه به این توجه کنند فیلم انتخاب شده، که بر حسب اتفاق فیلم خوبی هم هست، چقدر شانس برای رسیدن به لیست نهایی دارد.

انتخاب اول بی‌تردید فیلم جعفر پناهی بود، اما انگار این یک قانون از پیش نانوشته است، که بخت اول ایران را همیشه، با چیزهایی که ربطی به سینما ندارد زائل کند. عده‌ای سر و صدا کردند که فیلم پناهی کجای این بازی است، اما از همان اول هم معلوم بود حرف‌های این دسته از مخالفان، که قاعده‌ی بازی در این عرصه را نمی‌دانند راه به جایی نمی‌برد. ظن بعدی به فیلم «پیر پسر» می‌رفت، اما فیلم خوش ساخت علی زرنگار، با اکثریت قاطع آرا انتخاب می‌شود.

از خود می‌پرسیم، اینجا که دیگر فشار حکومتی در کار نبود، چنین انتخابی از کجا ریشه گرفته؟ عده‌ای می‌گویند بحث قدرت در کار است. این که ساز و کار انتخاب فیلم به کل در اختیار خانه سینما گذاشته شود. انگار اگر فیلم دیگری، هر فیلمی، به لیست نهایی فیلم خارجی اسکار برسد، کلیت سینمای ایران از این ماجرا سود نمی‌برد. اینجا حقیقت دیگری خود را به رخ می‌کشد. آنچه به عنوان فیلم‌های منتخب به لیست کمیته انتخاب راه یافته، متاسفانه واقعیت رسمی و در حال جاری سینمای روی پرده نیست.

فیلم‌های روی اکران با چند استثناء، مثل «پیرپسر» و «زن و بچه»، در اختیار شبه‌فیلم‌های کمدی سخیف است. آش آن‌قدر شور شده که مدیران دولتی هم انگار این جور شیوه‌ی فیلمسازی را تشویق می‌کنند. هر چند ظاهراْ به نوع برتری از فیلمسازی، البته تحت نظارت‌های دولتی، روی خوش نشان می‌دهند. واقعیت اینست که ارتباط عادی مردم با سینما قطع شده، و مدیران دولتی نمی‌خواهند این حقیقت را بپذیرند، و مدام به فروش فیلم‌های سخیف ارجاع می‌دهند. غافل از اینکه این شبه فیلم‌های روی پرده، هویت فرهنگی نمی‌سازند. انگار سالن‌های سینما مرکز فروش خوارو بار ولباس و چیزهایی از این قبیل‌اند، و هر چه فروش بالاتر نشان رونق در آن عرصه است. صریح بگوییم نمی‌دانند و نمی‌خواهند بدانند، یا اصلاْ درکی از این موضوع ندارند، وگرنه اوضاع اکران این طور دست کاسبان این آش شله‌ قلمکار روی پرده نمیشد. ‌نمی‌دانند چون به بحرانی که سینمای ملی ریشه دوانده بی‌توجهند.

این اوضاع یکی دوسال هم نیستُ مدت‌هاست این اتفاق افتاده، و انگار به صورت پدیده‌ای طبیعی هم درآمده. گویی باید هم همین‌طور باشد. چرا که نه. فیلم‌های روی پرده دارند با ارقام نجومی می‌فروشند (و راستی چه کسی است بر آمار فروش این فیلم‌ها صحه بگذارد). حال هدف از این همه بحث و اشاره به ناهماهنگی‌های تولید اکران برای چیست؟ اینجاست که به سرمنشاْ مشکل برمی‌گردیم. چیزی که هدف اصلی از نگارش این نوشتار است. اینکه بحران وقتی ریشه‌دار می‌شود، ابعاد غول‌آسایی به خود می‌گیرد. امسال این وضعیت در معرفی چهار فیلم فیلمساز ایرانی به نمایندگی از چهار کشور مختلف خود را نشان داده.

این البته چیز بدی نیست. اما یک پیام مشخص دارد. یک جور بلاتکلیفی در جریان فیلمسازی در سینمای ایران حاکم است، که به چنین روندی منجر شده. این که فیلمسازان از مجراهای رسمی و صنفی خود، اینجا خانه سینما، قطع امید کرده‌اند، و مانند فیلمسازان مهاجر رو به کشورهای دیگر روی آورده‌اند. گونه‌ای روند شکل‌گیری فیلمسازی ریشه از وطن بریده، با این فرق که فیلم در کشور مبدأُ اینجا ایران، تولید می‌شود، اما بعد به عنوان فیلمی از کشور دیگر در جوایز معتبر سینمایی معرفی می‌شود. این یعنی چیزی به نام ماهیت ملی در فیلمسازی، رخت بربسته. فیلم علی زرنگار به همان راحتی می‌توانست نماینده‌ی تاجیکستان باشد، که فیلم شهرام مکری الان هست.

این البته از یک منظر شاید اتفاق خوشایندی جلوه کند. نام فیلم ایرانی همه جا سر زبان‌ها افتاده. اما خوش‌بینان به چنین روندی از این که چه چیزی در حقیقت ورد زبان‌ها است توجهی نشان نمی‌دهند؛ این که صدای واحدی از کشور مورد اشاره شنیده نمی‌شود. انگار حساسیتی نیست، موفقیت فیلمی متعلق به کشور میزبان باشد یا جای دیگر. گویی هویت فیلم ایرانی این وسط چیزی اضافی است.

جالب آنکه در سال‌های دهه شصت تلاش می‌شد بومی‌سازی و نوعی هویت‌سازی (گرچه جعلی)، برای این سینما تراشیده شود. حال همه چیز به گذر باد سپرده شده. بادی که می‌وزد و فیلم ایرانی را به گوشه‌ای از این کره‌ی خاکی بر زمین می‌نشاند. طبیعی است چنین فیلمسازی نمی‌تواند در  سرزمین تازه ریشه بدواند. او چون پرندگان مهاجری است، که هر بار مقصدی تازه را برای سکونت تازه‌ی خود انتخاب می‌کند. انگار پرندگانی باشند گم شده در مه، که سرزمین اصلی خود را از یاد برده‌اند.

انگار همه چیز رویایی باشد از خواب کسی که از بی‌خوابی رنج می‌برد، و حال تشخیص رویا از واقعیت را از دست داده. گویی جایی که در آن به سر می‌بریم خانه‌ی خودمان نباشد. حکایت کسی که نامش را از خاطر بردهُ و در روند به یادآوردن نامش به صورتک‌هایی می‌رسد، که هیچ کدام صورت خودش نیست. گونه‌ای بی‌چهره‌گیُ که از فیلمساز ایرانی مسافری می‌سازد با چمدانی به مقصدی نامعلوم.

داستان فیلم  علی زرنگار، «علت مرگ نامعلوم»، به خوبی نشان‌دهنده‌ی این وضعیت است. تعدادی مسافر که در ماشینی گرد هم آمده‌اند، اما هیچکدام حسی از ثبات و ریشه‌دار بودن را حس نمی‌کنند. نوعی ناامنی و تعلق نداشتن به جایی، انگار سایه‌ای باشی افتاده بر دیوار تا خورشیدی بالای سرت تا چه وقت دوام بیاورد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها