تاریخ انتشار:1404/03/10 - 14:51 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 208846

سینماسینما، فرنوش رضائی دُرجی

امروزه با هجوم رسانه ها، و تاکید آنها بر اهمیت و اولویت جسم افراد، جامعه به مشکلی جدی دُچار شده است؛ زیرا دیگر این جسم افراد است که تعیین کننده اعتبار آنهاست.

اعتباری که اگر بخواهیم با خود صادق باشیم از اساس اعتباری پوشالی است‌.

فیلم «خواهر خوانده زشت» (The ugly stepsister) به کارگردانی امیلی بلیچفِلت و محصول کشورهای نروژ، دانمارک، رومانی ، لهستان و سوئد سال ۲۰۲۵است. این فیلم   اقتباسی جسورانه از داستان پریان سیندرلا است، لیکن  این بار کارگردان و نویسنده اثر، این داستان را دستمایه ساخت فیلمی متعلق به ژانر وحشت و زیرژانر وحشت جسمی قرار داده اند.

فیلم برای نخستین بار در جشنواره ساندنس ۲۰۲۵ به نمایش در آمد، و سپس در جشنواره برلین و در بخش پانوراما به نمایش درآمد و نظر جمعی از منتقدان را به خود جلب کرد.

فیلم «خواهر خوانده زشت» موفق به کسب نمره ۷۱ از سایت متاکریتیک و نمره ۹۸ از سایت راتن تومیتوز شد.

لیکن از آنجا که فیلم دارای صحنه های عریان جنسی و نیز صحنه های خشونت بار سادیسمی و حتی سادومازوخیسمی است، باید اذعان داشت که فیلم به هیچ وجه اثری مناسب برای کودکان و نوجوانان نیست.

هرچند به زعم من، نویسنده و کارگردان در پرداختن به صحنه های جنسی کمی زیاده روی کرده و

تاکید بر جاذبه های جسمی و جنسی  دوربین کارگردان را به دوربینی چشم چران  تبدیل کرده است؛ و این مسئله در تضاد با نگاه فمنیستی موجود در اثر است.‌

قهرمان فیلم نه اگنس  بلکه خواهر خوانده او الویرا است.

داستان از جایی شروع می شود که الیویرا همراه  مادرش که به تازگی با مردی ازدواج کرده است و خواهرش  وارد خانه ناپدری خود می شود، و از همان ابتدا زیبایی اگنس  او را تحت فشار قرار داده و به حاشیه می راند. او که رویای ازدواج با شاهزاده را دارد برای رسیدن به این رویا دست به هرکاری می زند، و این آغاز ماجراست.

 

فیلم با رویای  الویرا شروع می شود، رویایی که در آن الویرا خود را در کنار شاهزاده می بیند.

این رویا به خوبی هدف الویرا را برای مخاطب آشکار می سازد، و به او می گوید هدف الویرا دستیابی به شاهزاده و جلب نظر اوست.

الیویرا برای دستیابی به این هدف از تمام وجود خود مایه می گذارد و سعی می کند جسم خود را آنگونه بسازد که مورد توجه شاهزاده قرار می گیرد.

اگر بخواهیم با دقت بیشتر به مسئله عمل های زیبایی که در فیلم طرح می شود بپردازیم، باید اعتراف کرد که انجام عمل زیبایی در زمانه ای که داستان فیلم در آن دوره می گذرد، از اساس اهمیت بالایی نداشته و شاید  بسیاری از این عمل ها در دوران حتی وجود خارجی نداشته اند؛ لیکن خالقین اثر قصد داشته اند با طرح این مضامین در اثر خود به یکی از معضلات انسان امروز بپردازند.

البته نمی توان منکر شد که مسئله زیبایی جسمانی در زنان از دیرباز تا کنون، بخصوص از نظر عامه مردم  مبحثی مهم محسوب می شد، حتی امبرتو اِکو در کتاب تاریخ زشتی خود به این نکته اشاره کرده است که در ادوار پیشین زنانی را که طبق معیارهای آن دوره زشت محسوب می شده اند، توسط زنان زیبا استخدام می شدند تا زیبایی کار فرمای آنها هرچه بهتر و بیشتر نمود داشته باشد.

پس با توجه به نکته ای که در بالا ذکر شد، می شود نتیجه گرفت که مبحث زیبایی بخصوص برای زنان، در تمامی ادوار پیشین حُسن بحساب می آمده، زیرا نگاه به زن توسط مردان  پیوسته در جایگاه یک اوبژه جنسی بوده است؛ نگاهی که در فیلم «خواهر خوانده زشت» نیز به خوبی شاهد آن هستیم.

فیلم «خواهر خوانده زشت» سعی دارد درد عمیق تری را به ما یادآور شود. انسان امروز وجود، اندیشه و هویت و حتی سلامت خود را زیر سلطه زیبایی در آورده است، و این زیبایی چیزی نیست جز معیار هایی که جامعه به وی تحمیل می کند.‌

انسان امروز پیوسته به دنبال کسب تائید از دیگری است، و این میل به کسب تائید از دیگر افراد جامعه تا بدانجا پیش می رود که او برای اینکه خود و جسمش را با ارزش بداند؛ نیازمند کسب تائید از دیگر افراد جامعه است.

از این نظر می توان فیلم «خواهر خوانده زشت» را با توجه به نظریه گفتمان قدرت فوکو نیز تحلیل کرد.

میشل فوکو فیلسوف پساساختار گرای فرانسوی در نظریه گفتمان قدرت خود معتقد بود، در طی ادوار تاریخی گوناگون قدرت همواره خود را از طریق پارادایم ها(الگو واره) های غالب بر جوامع به مردم تحمیل کرده است.

در تعریف گفتمان باید اذعان داشت که  گفتمان به مجموعه گزاره هایی گفته می شود که تعیین کننده هستند و که یک سری از بایدها و نباید را تبیین و بر جامعه تحمیل می کنند‌. این گفتمان ها چگونگی وجود آنهارا تعیین می کند، همانگونه که در فیلم «خواهر خوانده…» شاهد هستیم، الیویرا نیز تحت تاثیر معیارهای اجتماعی از زیبایی قرار گرفته است و متاسفانه مادر الیویرا نیز به جای اینکه نقشی نجات بخش را برای الیویرا ایفا کند؛ هرچه بیشتر اورا به سمت پیروی از این الگو واره ها پیش رانده و باعث ویرانی بیشتر وی می شود.

در واقع  تمام بلاهایی که بر سر الیویرا می آید به دلیل هر آن چیزی است که پارادایم ها بروی تحمیل کرده است.‌

حال اگر بخواهیم فیلم را از منظر ژانر نیز مورد بررسی قرار دهیم، باید گفت فیلم «خواهر خوانده زشت» به زیر ژانر وحشت جسمی تعلق دارد.

زیر ژانر وحشت جسمی که می توان دیوید کراننبرگ را از پیشتازان اصلی این زیر ژانر سینمایی دانست به نسبتی می پردازد که انسان امروز با جسم خود برقرار می کند، و فیلم «خواهر خوانده زشت» نیز سعی دارد تعاریف انسان ها از زیبایی و ارزش زیبایی را به چالش کشیده و مخاطب خود را به اندیشه وادارد.

حال قصد دارم با تحلیل فُرم اثر دریابیم که امیلی بلیچفِلت تا چه میزان در انتقال اندیشه خود موفق عمل کرده است.

مرگ پدر سیندرلا بر سر میز شام گرچه از منظر روایی منطقی چندان قوی ندارد اما تضادی که در این صحنه از طریق قیاس شادی پیش از مرگ و غم بعد از آن ایجاد می شود، قابل توجه است.

دوربین روی میز غذایی که دست نخورده بر جای مانده پن می کند و حس نابود شدن خوشبختی را به مخاطب القا می کند، گویی همه چیز دیگر بوی مرگ گرفته است.

در صحنه ای که افرادی برای مصادره اموال پدر سیندرلا به خانه آنها آمده اند، میزانسن موجود در صحنه حس غم و اندوه را کاملاً به مخاطب خود منتقل می کند.

در همین صحنه دیالوگ های مادر الیویرا نشان‌گر شیوه تفکر وی در باب خویش و جسم خود است. او ارزش خود را با کیفیت اندام خود تعریف می کند، و افتادگی اندام خود را دلیلی بر بی ارزش بودن خویش محسوب می کند.‌

در اینجا نویسنده و کارگردان به خوبی سلطه پارادایم های اجتماعی را بر هویت فردی افراد به تصویر کشیده اند، و جامعه ای را به تصویر کشیده اند که ارزش‌هایش بر مبنای اعتقادات پوسیده بنا شده است.

در صحنه ای که الیویرا به جراحی بینی دست می زند، امیلی بلیچفِلت در مقام کارگردان از نمای دور بهره می برد تا از این طریق مخاطب  الیویرا را در محاصره ابزار موجود در اتاق عمل بیابد، ابزاری که به زودی قرار است ظاهر وی را تغییر داده و الیویرایی دیگر را بیافرینند.

در اینجا کارگردان با به تصویر کشیدن درد و رنجی که الیویرا متحمل آن می شود، حسی آزار دهنده را به مخاطب خود منتقل می کند، و رفتار شوخ طبعانه و فاقد احساس همدردی دکتر در این صحنه بر آزار دهندگی این صحنه می افزاید.

در صحنه‌ای که الیویرا وارد مدرسه ای می شود که قرار است در آن آداب شرکت در مهمانی شاهزاده و رقص با او را آموزش ببیند، دوربین به آرامی پن می کند و ما شاهد دخترانی هستیم که دسته دسته  سرخوشانه سرگرم گپ زدن با یکدیگر هستند؛ وهنگامیکه دوربین به الیویرا می رسد، اورا تنها و در گوشه ای جدا افتاده می بینیم، بلیچفِلت با این شیوه حس تنهایی  و انزوای الیویرا رابه مخاطب منتقل می کند.

حتی تضاد رنگ لباس تیره ای که الیویرا در این صحنه به تن دارد، با رنگ روشن لباس دیگر دخترانی که در مدرسه حضور دارند، براین احساس تنهایی و انزوا اضافه می کند.

دفن نکردن جسد پدر سیندرلا و پوسیدن جسد وی به رُعب آور تر شدن اثر کمک می کند، و تاکید کارگردان بر کرم هایی که از جسد پدر بیرون می آیند، از طریق نمای درشت هرچه بیشتر مرا به یاد آثار کراننبرگ و همچنین فیلم «ماده» که سال گذشته تحسین های بسیاری را به خود جلب کرد می اندازد.

از سوی دیگر، اگنس یا همان  سیندرلایی که بلیچفِلت به تصویر می کشد، دیگر آن دختر معصوم قصه های پریان نیست، بلکه شمایلی فِم فِتال و وسوسه گر دارد، و اگر بخواهیم اورا از منظر کهن الگوی شخصیت مورد بررسی قرار دهیم، می توان اذعان کرد که وی متعلق به کهن الگوی آفرودیت است.

از شاخصه های کهن الگوی آفرودیت یا همان زن اغواگر می توان به این نکته اشاره کرد، شخصیتی که تحت تاثیر این کهن الگو قرار دارد دوست دارد در مرکز توجه همگان باشد، درست همانند شخصیت سیندرلا در فیلم حاضر.

دیگر شاخصه‌ی این کهن الگو این است که وی مردان را برای رسیدن به خواسته هایش قربانی می کند و در اینجا نیز اگنس تنها هدفش از ازدواج با شاهزاده رسیدن به ثروت و قدرت است، زیرا شاهد رابطه نامشروع وی با پسر اصطبل دار هستیم و می دانیم نمی تواند فردی عاشق و وفادار باشد.

هرچند شاهزاده این فیلم هم جوانی هوسران و هرزه است و شباهتی با شاهزاده های پیشین ندارد.

بلیچفِلت به خوبی می داند چگونه تکنیک را در خدمت اثر دربیاورد و از طریق فُرم درستی که انتخاب می کند احساس مورد نظر خود را به مخاطب خود منتقل کند.

در صحنه ای که در آن الیویرا تصمیم به بلعیدن لارو می گیرد، تا اندام خود را لاغر نگه دارد، دوربین به آهستگی به تخم لارو نزدیک می شود و با تاکید روی آن بر اهمیت آن افزوده و این حس را به مخاطب خود منتقل می کند که با عنصری مهم و خطرزا روبه روست.

البته به زعم من، کارگردان گاه اشتباهاتی هم در انتخاب میزانسن درست داشته و از جمله می توان به صحنه ای اشاره کرد که در آن الیویرا در می یابد موهایش در حال ریزش است؛ دوربین اورا در نمای لانگ شات (نمای دور) به نمایش می گذارد، لیکن بهتر بود که نما از لانگ به مدیوم و کلوز تغییر می یافت تا ما در جایگاه مخاطب هرچه بیشتر بتوانیم حس و حال او را دریابیم، زیرا در نمای لانگ اهمیت فضا افزایش می‌یابد و از اهمیت شخصیت کاسته می شود و در این صحنه آنچه بیشتر از هرچیز دیگری اهمیت می یافت احساس درونی الیویرا بود نه نسبت او با فضای اطرافش.

در صحنه ای که الیویرا برای انجام عمل زیبایی می رود و می خواهد مژه های مصنوعی را به چشم‌های خود بدوزد، تاکید کارگردان روی جمله برای زیبا بودن باید درد کشید که روی پوستری که بر دیوار مطب نصب است، نوشته شده، هوشمندانه مشکل انسان امروز را مطرح می کند که به هر قیمتی به دنبال  زیبایی است.

بلیچفِلت مراحل دوخته شدن مژه های الیویرا را بسیار خوب پرداخت کرده است، و از این طریق حس ترس و وحشت را به مخاطب منتقل می کند. کارگردان با بهره بردن از نمای اکستریوم کلوزآپ از چشم‌های الیویرا نه تنها درد و زجری را که او در آن لحظه متحمل می شود هرچه بیشتر به مخاطب خود منتقل می کند، بلکه از طریق نمایش خشونت عریان موجود در این عمل، مخاطب خود را به هراس دُچار می کند.

در صحنه مهمانی و هنگام  ورود الیویرا به قصر، نگاه خیره و چشم چران مردان به وی هرچه بیشتر بر ساحت اوبژه گون وی تاکید دارد‌، چرا که مردان تنها با نگاه یک اوبژه جنسی به او نگریسته اند.

در صحنه رقص الیویرا بعد از حضور اگنس، کارگردان با انتخاب دوربین سوبژکتیو موفق می شود احساس درونی الیویرا را به مخاطب منتقل کند.

همراه شدن رقص الیویرا با اشراف با موزیک تند، هرچه بیشتر بر تنش موجود بر صحنه افزوده و حالتی سرگیجه وار به صحنه می بخشد، و تصاویر دیوانه وار از غذاها و عکس العمل مهمانان جهانی آشفته را می سازد و هرچه بیشتر آشفتگی درونی سیندرلا را به مخاطب خود منتقل می سازد.

در صحنه ای که الیویرا کفش اگنس را به دست آورده، کارگردان با استفاده از تکنیک عمق میدان و رعایت فاصله کانونی میزانسن را جوری می چیند که کفش در جلوی کادر و الیویرا در پس زمینه قرار می گیرد؛ و به همین سبب اندازه کفش تقریبا هم اندازه الیویرا به نظر می رسد، و کارگردان با استفاده از این شیوه ارزش کفش را در قاب دوربین با ارزش سیندرلا برابر کرده و از نظر زیباشناسی این حس را به مخاطب خود منتقل می کند که در اینجا کفش جایگاهی هم سطح با الیویرا دارد.

در صحنه بعد شاهد هستیم که الیویرا برای اینکه کفش اندازه پایش شود حتی دست به قطع انگشتان پا می زند.

تاکید کارگردان بر خشونت موجود در این صحنه  بر وحشت انگیزی اثر می افزاید، اما چیزی که مخاطب را به شدت تکان می دهد رفتار مادر الیویرا است، زیرا وقتی درمی یابد دخترش انگشتان پای اشتباه را قطع کرده است در کمال خشونت و قصاوت انگشتان پای دیگر اورا نیز قطع می کند و این صحنه اوج فاجعه را به تصویر می کشد.

خشونتی که در فیلم  بر جسم افراد اعمال می شود، فرهنگی بی رحم را به تصویر می کشد که جسم افراد را همچون یک میدان نبرد مورد تاخت و تاز قرار می دهد.

بازی های فیلم همگی به نسبت خوب هستند اما بازی لیا میرِن در نقش الیویرا را می توان به واقع یک بازی درخشان دانست.

فیلم «خواهر خوانده زشت» را می توان اثری در نقد جامعه امروز دانست، جامعه ای که در آن، ارزش های مادی حتی بر ارزش های انسانی پیشی گرفته اند و از نظر من امیلی بلیچفِلت در بیان اندیشه خود تقریبا موفق عمل کرده است.

لینک کوتاه

 

آخرین ها