تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۰/۲۹ - ۱۱:۲۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 167958

سینماسینما- علی رستگار در جام جم نوشت :

 

حالا که با ساعت مچی فرامونت قدیمی صفحه آبی دایی نازنینم احمد قلی پور رحمانی مشغول نوشتن هستم، گذر زمان معنای دیگری دارد. ساعتی که قرارهای عاشقانه و زندگی و جوانی و سربازی اش را با آن تنظیم می کرد اما روزی زمان از حرکت ایستاد و آرزوهایش در قصرشیرین جاماند. اگرچه پایه سینما رفتنم را از دست دادم و تماشای فیلم هایی چون عقابها، پلاک و پایگاه جهنمی و فیلم های دیگر آن سال ها با او خاطره شد و هیچ شادی و خنده ای نتوانست غم نبودنش را تسکین دهد اما وقتی دلم را پیش مادرش، مادربزرگم مرضیه فلاح بردبار می گذارم، بی قراری ام رنگ می بازد. وقتی او را می دیدم که چطور رفتن پسرش را باور نکرد و طوری با قاب عکسش حرف می زد و او را در جای جای خانه و زندگی اش مجسم می کرد که دایی احمد، برای او و ما حاضرترین غایب می شد. انگار برای او آن ساعت دیواری چوبی قدیمی، در سال ۶۷ متوقف شده بود یا دست کم با وجود ادامه حیات تا سال های بعد، پسر دلبندش را هم با خود به زمانه ای می کشاند که تقدیر از او دریغ کرده بود. جهان، یک مادر-پسری به او بدهکار بود و دینش را هم ادا نکرد، همان طور که یک خواهر- برادری به خواهران احمد (فاطمه، ناهید و مینا) بدهکار بود و هیچ هم بدهی اش را نپرداخت. همان طور که تا ابد به همه مادران و خواهران و همسران شهدا بدهکار است. اگر اعتقادات و باور به حضور بهشتی انبوه عزیزان رفته نبود، چگونه بردباری و صبوری میسر می شد و آن شمعدانی ها به چه امیدی آبیاری می شدند و فضا را معطر می کردند. شما به تعداد سرنوشت «مادرجون» بردبار من، روزگار مادران و خواهران و همسران شهدا را تصور کنید که پرشمار قصه و روایت دراماتیک و تاثیرگذار می شود اما سینمای ما انگار خیلی دوست ندارد و اولویتش نیست که با بی قراری ها و صبوری ها و چه بسا هنوز چشم انتظاری های این عزیزان همراه و همدل شود.

روی موج الفت

ایده رادیو به کمربستن که از واقعیت آمده، در شیار۱۴۳ به یکی از مهم ترین نشانه ها و شمایل های شخصیت الفت (مریلا زارعی) تبدیل می شود؛ مادری که ۲۰ سال موقع زندگی و کار، رادیو به کمر می بندد تا بلکه خبری از پسر رزمنده و مفقودش یونس بشنود. این ایده، به بهترین شکل، عصاره و نماینده همه چشم انتظاری ها و باورنکردن فقدان و از دست دادن می شود. شیار ۱۴۳ به نویسندگی و کارگردانی نرگس آبیار، یکی از مهم ترین فیلم های سینمای ایران با محوریت مادران شهداست و نشان می دهد شخصیت مادران شهدا چه ظرفیت های بالقوه ای برای پرداخت سینمایی دارد و اگر با ایده ها و روش های درست و دراماتیکی روایت شود، چه خروجی تاثیرگذاری خواهد داشت. موفقیت های بین المللی فیلم نشان می دهد با بن مایه ای جهانشمول درباره انتظار و جنگ و تبعات آن روبه روییم که در هر جای این جهان مخاطب دارد و می تواند باعث همدلی طیف وسیعی از تماشاگران شود.

عشق طوبی

فیلم دلبری با همه کم و کاستی ها، عشق همسران شهدا را به بهترین شکل به زندگی و خانواده متبلور می کند و همان طور که در عنوان فیلم تاکید می شود، دلبری های طوبی (هنگامه قاضیانی) برای همسر جانبازی که قادر به حرکت و زندگی عادی نیست، کم از عاشقانگی دوران جوانی و آشنایی شان ندارد و طوبی طوری با همسر جانبازش رفتار و گفتار می کند که نمی توانیم نامی جز شور زندگی برایش درنظر بگیریم. حتما این دلبری و عاشقی در پایان و بعد از شهادت همسر هم به گونه ای دیگر زندگی این خانواده را معطر می کند.

گیلانه

این که می گویند فرزندان حتی اگر بزرگ شوند برای مادران شان، همان کودک دیروز هستند، در فیلم گیلانه اثر رخشان بنی اعتماد، نمود عینی می یابد و به دلیل مراقبت ها و دلواپسی های مادر یک جانباز جنگ تحمیلی، این مادرانگی شکلی ازلی و ابدی می یابد و ننه گیلانه این حق را دارد که برای همیشه اسماعیل (بهرام رادان) را «می زاک» (فرزندم) خطاب کند. به جز این، رنجوری و تنهایی گیلانه را می توان به مادران بسیاری در این وضعیت تعمیم داد و فاطمه معتمدآریا با بازی درخشانش، همدلی مخاطبان را برمی انگیزد. موقعیت سکانس پایانی، انگار خبر از شهادت و رهایی اسماعیل می دهد که در این صورت، گیلانه هم شایسته دریافت عنوان مادر شهید می شود اما حتی اگر هم عمر اسماعیل را دست کم در زمان قصه فیلم به دنیا بدانیم، خود همان مادر جانباز بودن، شایسته بهترین عناوین و خوشرنگ ترین مدال هاست. به جز این، عنوان خود «مادر» هم برای فخر و شایستگی کفایت می کند.

همسران انتظار

کافی است نیت و اراده و همتی باشد، وگرنه چه قصه های پرشمار واقعی که درباره شهدا و زندگی مادران و همسران و خواهران و دیگر عزیزان شان روی زمین مانده و در قالب فیلم و سریال و کتاب روایت نشده است. یکی از نمونه های ترکیب نیت و اراده و همت هنرمندانه در این زمینه، فیلم ویلایی ها به نویسندگی و کارگردانی منیر قیدی است که با تکیه بر واقعیت، دوربینش را پشت خطوط جبهه نگه می دارد که تعلیق و اضطرابش نفسگیرتر و مهیج تر از خود خط مقدم نباشد، کمتر هم نیست و ما را با احوالات زنانی روبه رو می کند که چشم انتظار مردان رزمنده و پدران فرزندان شان هستند. هر وقت آن خودروی هایس، سروکله اش در اقامتگاه زنان پشت جبهه در ویلایی ها پیدا می شد، تعلیق به اوج خود می رسید. چه مادران و همسران و خواهرانی که در سال های جنگ، با رسیدن هر ماشین، نامه، خبر و صدای زنگ و به صدا درآمدن در، بند دلشان پاره شد و تارهای سیاه مو ی شان، در چشم برهم زدنی به سفیدی زد.

ضیافت

نشانه ها و حس و حال مشترک زندگی خانواده شهدا در میهمان داریم (محمدمهدی عسگرپور) هم قابل رویت است، مثل همان ساعت دیواری چوبی قدیمی و گل های شمعدانی و… به جز این چشم انتظاری همیشگی مادر و پدر شهدا را هم با رویا و خیالپردازی، سویه متفاوتی هم پیدا می کند. شاید در نگاه اول، حضور فراواقعی فرزندان شهید ابراهیم و فخری و زندگی و مکالمه آنها با همدیگر، در تناسب با فضای رئالیستی و واقعی قصه در سایر بخش ها نباشد، اما چون بسیار زیست معنوی خانواده های شهدا با عزیزان شهیدشان را به عینه دیده ایم، این دورهمی حسرت بار و رویایی را می پذیریم.

حس مشترک

در فیلم بادیگارد ساخته ابراهیم حاتمی کیا هم دو همسر شهید را می بینیم که هرکدام مسیر و قصه متفاوتی در زندگی دارند اما آنچه آنها را به یکدیگر پیوند می دهد، شهادت همسران شان است که در دو فضا و جبهه متفاوت اتفاق می افتد. اولین همسر شهید، مادر میثم (پریوش نظریه) است و دومی هم راضیه (مریلا زارعی) که در پایان و با شهادت حیدر جزو همسران شهدا می شود. با این اتفاق دوم فیلمساز می گوید که جنگ ادامه دارد و شهادت همچنان میسر است. در چنین شرایطی حتی شخصیت سحر (شیلا خداداد) هم به واسطه مسوولیت حساس همسرش میثم به عنوان دانشمند هسته ای و خطراتی که او را تهدید می کند، می تواند به صورت بالقوه، یک همسر شهید باشد و بعید نیست سرنوشت میثم در آینده هم تقدیر پدرش سیدمیرزا و همرزمش حیدر باشد.

کی رود رخ ماهت از نظرم؟

چقدر ملموس و آشناست تصاویر و حس و حال زندگی مادران شهدا در بوسیدن روی ماه (همایون اسعدیان)؛ از همان ساعت دیواری های چوبی قدیمی می بینیم، از همان ساعت های مچی قدیمی، از همان تسبیح ها، از همان پلاک ها، از همان انگشترها که کم و بیش هر مادر شهیدی به داشتن آنها دلخوش است (یا بود). حالا اینها را ترکیب کنید با بازی خوب و همدلی برانگیز شیرین یزدانبخش و آن تصنیف کی رود رخ ماهت از نظرم/ به غیر نامت کی نام دگر ببرم/ اگر تو را جویم حدیث دل گویم/ بگو کجایی…

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها