تاریخ انتشار:1394/12/19 - 09:02 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 13033

ابراهیم حاتمی کیا در گفت و گو با محمد قوچانی به برخی ناگفته های سال های گذشته خود و دلایل اعتراضاتش اشاره کرده که بخش هایی از این گفت وگو را می خوانید:
* واقعیت این است که وقتی در موقعیت حرف زدن قرار می گیرم، خودسانسوری و مصلحت اندیشی نمی کنم. این رفتاری غریزی است و هیچ وقت هم نشده که قبل از سخنرانی خودم را آماده کرده باشم که مثلا فلان حرف را بزنم. در ذهنم نچیدم که وقتی پشت تریبون رفتم، یکی به نعل بزنم و یکی به میخ که در نهایت به نتیجه مطلوبی برای خودم برسم. همیشه در موقعیت و لحظه این اتفاقات رخ داده و حرفم واقعا از درونم بیرون آمده است. به همین خاطر است که گاهی خودم بعد از این حرف ها زیر فشار قرار می گیرم و حتی با خودم فکر می کنم چرا این حرف را زدم و ای کاش سکوت می کردم و اصلا به روی خودم هم نمی آوردم که از موضوعی خبر دارم و از آن ناراحت هستم. ولی نمی توانم اینطور رفتار کنم.
*حتی خیلی وقت ها پیش آمده که با این قصد به مراسمی رفته ام که اصلا صحبتی نکنم و تا می توانم از تریبون دور باشم. بعد اصرار کرده‌اند که فلانی مثلا چند کلمه حرف بزن و وقتی در موقعیت قرار گرفته ام بازهم همان جوشش رخ داده و حرف خودم را زده ام. اما هیچ وقت تا به امروز نشده که مانند سخنرانی یک سیاستمدار، جملات را کنار هم چیده باشم و براساس سناریویی از پیش تعیین شده، حرف زده باشم. این حرف های من است و ریشه در وجودم دارد.
* این اظهارنظرها برای من هم فشارهایی را به همراه آورد. چه در خانواده و چه در محیط بیرون گاهی از این جهت تحت فشار بودم. البته که همیشه جای این سوال برای من مطرح بوده که اگر بخشی از این حرف ها درست بوده، چطور دوستان قدیمی ما یا آنهایی که خودشان را نزدیک به این بحث ها می دانند، واکنشی نشان ندادند و ترجیح دادند سکوت کنند.
* من عادت به رفتارهای محافظه کارانه ندارم و احساس می کنم اگر قرار باشد، خودم را در ساختار رفتارهای سیاستمدارانه قرار دهم، راه نفسم بسته می شود.

* من متوجه می شوم که عده ای که رفتارهای من را می بینند تصور می کنند، از قبل حساب و کتابی انجام داده ام و کارها را طوری برنامه ریزی کرده ام که به نتیجه خاصی برسم. اما واقعیت این است که چه باور کنید و چه باور نکنید، من آدم یک لاقبای هستم که سوار موتورم می شوم و سرصحنه فیلمبرداری تا جشنواره و… می روم. واقعا هیچ وقت طی این سه دهه فیلمسازی برنامه ریزی نداشتم که مثلا حرفی بزنم که در موقعیتی دیگر این حرف برایم نتیجه ای به ارمغان بیاورد. آنچه طی دو سال گذشته هم گفتم، برآمده از همین رفتار بوده و هنوز هم گاهی وقتی حرف می زنم، احساس می کنم که اطرافیانم اذیت می‌شوند.
* کم کم موضوعی در ذهن من شکل گرفت. سوالم این بود که از شخصیت های نظام چه می خواهم؟ مثلا من خیلی دلم می خواست نماز جمعه بروم ولی کسی که آنجا سخنرانی می کند را دوست نداشتم و از حرف های او خوشم نمی آمد. خوب در اینجا من باید چه کنم؟ وقتی به عدالت کسی که در آنجا حرف می زند شک دارم چطور باید پشت سر او نماز بخوانم و متاسفانه از یک جایی پای من از نماز جمعه قطع شد. همیشه تریبون های رسمی حرف هایی را در مورد مسولان نظام می زدند ولی بعضی جاها هم حرف های دیگری می شنیدم که نشان می داد، اینطور که تریبون های رسمی می گویند نیست. این مفهموم مدام در سر من بود. اینکه چطور وقتی کسی را قبول ندارم باید در کنار او باشم؟ اگر در کنار او باشم رفتار غریزی من چیست؟ مثال بارزش به دوره اول احمدی نژاد مربوط است. به خودم گفتم با حضور و تفکر احمدی نژاد اصلا نمی شود کار کرد و از طرف دیگر هم نمی توانم چهار سال بیکار باشم و باید کاری انجام دهم. بنابراین سریال حلقه سبز را ساختم که سرم جای بیش از دو یا سه سال گرم باشد تا اوضاع بگذرد. همان زمان تحقیقات بادیگارد آغاز شد.
*من مثل سامورایی هستم که فقط دفاع بلد است. اینطور نیست که مثلا شخصیت من حفاظت را رها کند و برود و بقالی بزند. سامورایی در این موقعیت چه می‌کند؟ او که نمی رود با شمیشر در آشپزخانه پیاز خرد کند.
* اجازه می خواهم ظریف را ظریف بدانم و نه نمونه ای از تمامی مسئولان. او مختصاتی دارد بسیار شفاف، معصوم و به وقتش جنگنجو.
* امروز آنچه در من رخ داده، احوالی درونی است. منطق حاکم برکشور راه خودش را برود. من شمشیری نیستم که بشود با آن خیار پوست کند.

منبع: مهرنامه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها