روزنامه اعتماد در تحلیلی به بررسی روایت در دو ساخته سعید روستایی پرداخته است.
به گزارش سینماسینما، در این تحلیل میخوانیم:
با تعجب میگوید: «چطور خبرنگار حوزه مواد مخدری هستی که تا حالا ابد و یک روز و متری شیش و نیم رو ندیدی؟» هر دو فیلم را میبینم. اول، «ابد و یک روز»، دوم، «متری شیش و نیم». همکارم اینطور تاکید کرده که اول کدام و دوم کدام با این مضاف که «هر دو فیلم، از فیلمهای مرجع تاریخ سینمای ایران است.»
محور داستان هر دو فیلم، مواد مخدر است با این فرق که آدمهای فیلم در دو دنیای متفاوت متولد میشوند و به پایان میرسند. «ابد و یک روز»، روایت دردناک از احوال شبانهروز یک خردهفروش معتاد ویران و خانواده ویرانترش است که نمایش زیبایی از تپیدن نبض غیرت یک خردهفروش مواد مخدر میسازد. تصورم بر این است که کارگردان، در هر دو فیلم خواسته تماشاگر را ببرد به تماشای پشت صحنه آن نقاب منفوری که از فروشنده مواد مخدر میشناسیم.
در «ابد و یک روز»، محسن؛ خردهفروش مواد به شک میافتد که شرایط نابسامان خانواده، باعث شده که برادر بزرگتر، به فروختن محترمانه خواهر در قالب ازدواجی بیسرانجام به ازای میلیونها تومان وجه نقد بابت پاگرفتن یک فلافلفروشی، رضایت داده باشد. خرج غیرت همین خردهفروش مواد بابت منصرف کردن خواهر از این ازدواج صوری، آنقدر تا پایان فیلم کش میآید که تماشاگر هم با همان خردهفروش که یک پا در زندان و یک پا در اتاق بالای پشتبام به کار بستهبندی دوا و شیشه دارد، همصدا شود. موضوع هر دو فیلم و جزییاتی که به تصویر کشیده میشود از نمونههای بینظیر در سینمای آسیبهای اجتماعی ایران است. طی ۴۰ سال اخیر، هیچ فیلمی و هیچ کارگردانی نتوانسته بود فاصله تماشاگر را با بازار عرضه و تقاضای مواد مخدر و مختصاتش تا این حد کوتاه کند. هر دو فیلم باعث میشود تماشاگر؛ تماشاگری که دغدغه آسیبهای اجتماعی و شاخکهای حساس به مساله اعتیاد و قاچاق مواد مخدر دارد، تا روزها بعد به جسارت کارگردان فکر کند. جسارت نه از باب شکافتن لایههای پدیدهای به نام «قاچاق»، بلکه جسارت در اینکه خشنترین جرم کیفری را اینطور بیرحمانه کالبدشکافی کند و پاره پارههای جسد را بدون هیچ آذین و مراعاتی، خونین و از هم دریده پیش چشمهای مبهوت بینندهای بچیند که کل دانستههایش از اعتیاد و قاچاق مواد مخدر، در تصاویر خیابانخوابهای مفلوک و اخبار رسمی رد شده از هزار فیلتر خلاصه میشود. در کارنامه سینمای پس از سال ۱۳۵۷، فیلمهایی با موضوع اعتیاد و مواد مخدر زیاد نیست. اما هر چه هم بوده، جز دو یا سه مورد که پای کارگردانان سابقهدار در ساخت همین نوع فیلمها در سینمای پیش از انقلاب وسط میآید، باقی، اغراق شده، پرتکبر و بیگانه با ماهیت قاچاق مواد مخدر و اعتیاد به تماشاگر خورانده شد. اصلا اشتباه کارگردان سینمای ایران که پا به میدان ساخت فیلم درباره مواد مخدر میگذارد، همین است. سینمای ایران (مثل باقی رسانهها در این مملکت) خطوط قرمز نوشته و نانوشتهای دارد که اگر کارگردان، الفبای شکلگیری سناریو را به گونهای نچیده باشد که از این خطوط قرمز همچون تلههای انفجاری، ماهرانه عبور کند، نه تنها به خلوص سوژه آسیب میزند، کل فیلم هم به سیاهچال عمیق بیربطی سقوط میکند. کارگردانان سینمای ایران که تا به حال در مورد اعتیاد و قاچاق مواد مخدر فیلم ساختهاند (جز یک نفر) تصور میکنند افراط هر چه بیشتر، مفهوم را باورپذیرتر میکند. سینمای ایران، سینمای کلمبیا و فرانسه و مجارستان نیست که بتواند با زیر پا گذاشتن محدودیتهای فرهنگی، خشونت در بطن جرایم سازمان یافته را به صراحت به تصویر بکشد. این، هوشمندی کارگردان است که در چارچوب سینمایی که با خطوط قرمز فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حتی، محصور شده، پیام خود را چطور بفرستد که نه از بام افراط سقوط کند و نه در چاه تفریط غرق شود. مواد مخدر – چه در بعد جرم و شامل قاچاق و زیر شاخههایش که در فهرست جرایم سازمان یافته طبقهبندی میشود و چه وقتی به اعتیاد میرسد و به عنوان معلول اجتماعی تعریف میشود – نیازی به اغراق ندارد. کل مدار قاچاق مواد مخدر، تمام لایههایش با نطفه اغراق بسته شده و چاشنی اضافی نمیخواهد. قاچاقچی، دهها کیلو مخدر و محرک میخرد و صدها کیلو آشغال با اصل جنس هم میزند و وزن پایه را چند برابر بالا میبرد برای سود بیشتر. خردهفروش خیابانی، صدها گرم مخدر و محرک میخرد و دهها گرم آشغال با جنس از قبل هم خورده، هم میزند و به خورد خلقالله میدهد. معتاد ، یک دود میگیرد و دنیا را و آدمها را با طیف رنگهایی هنوز ناشناخته در هیئت موجوداتی فرازمینی میبیند. این مجموعه لبالب اغراق و افراط، اصلا نیاز به تزریق مجدد ندارد و اگر کارگردان، این خبط را مرتکب شود که با یک پیمانه آب بیشتر، بخواهد ملاط رقیقتر برای ظرفهای بیشتر آماده کند آن هم با توهم اینکه ارایه دردناکتر، خوفناکتر یا مشمئزکنندهتری از اعتیاد و قاچاق مواد مخدر ارایه داده، اتفاقا، پاک باخته. چنین فیلمی، فقط به مذاق ویترین سینما خوش میآید و نمیتواند مرجع مراجعات اجتماعی باشد. حکایت اغلب فیلمهای ساخته شده با موضوع اعتیاد و قاچاق مواد مخدر پیش از «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» همین است. این دو فیلم، حالا و بعد از سالها، توانسته به جایگاه مرجعیت برسد و میتواند این امید را برای کنشگران اجتماعی و حتی فعالان حوزه درمان و مقابله با اعتیاد فراهم کند که یک نفر، بعد از این همه سال که سلطان سینمای ایران، احوال «گوزنها» را پشت پلکهای این مردم خوابآلود نشاند، حالا میتواند همان مسیر را، اگرچه با قدمهای نهچندان پروزن و سنگین، دنبال کند. در توضیحات ساخت «گوزنها» گفته شده که بهروز وثوقی؛ اسطوره بازیگری سینمای ایران، برای بازی در این فیلم، کلیشهها را کنار میزند و معتاد «با چشمان باز» را ابداع میکند و نوید محمدزاده هم در فیلم «ابد و یک روز» برای نقش محسن؛ معتاد خردهفروش، ابداع اسطوره بازیگری سینمای ایران را الگو قرار داده است. «معتاد با چشمان باز»، یعنی همینها که در کوچه و خیابان میبینیم. تا دو سال قبل و قبل از اینکه موتور جمعآوری کارتنخوابها روشن شود، اگر در ساعات شبانهروز به کوچههای پرپیچ دروازه غار یا شوش و مولوی سر میزدید، خیره چشمهای آدمها میشدید بس که سفیدی چشمهایشان به سرخی میزد از حجم بالای موادی که حداکثر، نیم ساعت قبل در رگهایشان پمپاژ شده بود. اشتباه اغلب کارگردانان سینمای ایران در نمایش تصویر معتاد، همین بوده که همه را خمار بیحواس چشم فروبسته نشان دادهاند و از اعتیاد هم، فقط همین یک نشانه – پلکهای فروبسته – را یاد گرفتهاند. معتاد، نشئگی هم دارد و خماری هم دارد. نشئگی هرویین هم با نشئگی تریاک توفیر دارد و اگر این آدمها قرار بود تمام ایام زندگی نکبتزدهشان را در خماری سر کنند که یعنی مرگ. معتاد هرویین و تریاک، غیر از آن پلکهای نیمه باز، نشانههای دیگری هم دارد؛ گودرفتگی بیش از حد گونهها (به دلیل تخریب سریع ساختار دندانی) خمیدگی زانوها، افت شانهها، لرزش دستها، لرزش سر، کندی در انجام حرکات نیازمند شتاب … اما معتاد، حتی در اوج خماری هم با چشمان بسته زندگی نمیکند. از معتادان هرویین که اتاق فیزیک و دوره سمزداییمصادف با شب بیداریهای متوالی و دردناک را تجربه کرده اند ، بپرسید که چند شب از آن شبهای اتاق فیزیک را به شمردن گوسفندها گذراندهاند با پلکهای روی هم نیفتاده و خواب، مثل جن فراری از بسمالله، حتی از پشت دیوارهای کمپ هم رد نمیشده. دوستی که تجربه ترک داشت تعریف میکرد که بعضی مواد غذایی مثل سیبزمینی، شب بیداری دوره سمزدایی را تشدید میکند و چون از آن غذاهای کمهزینه هم بوده، سه نوبت از شام منوی هفتگی کمپها، معمولا در سیبزمینی پخته خلاصه میشده و مسوول اتاق فیزیک در همین شبها هشدار میداده که «آقایون اتاق فیزیک، امشب شام نخورن که من حوصله ناله ندارم.» خماری هم به معنای خوابیدن و خواب رفتن نیست. خماری، بیهوشی با چشمهای باز است از فرط بیتابی مغز برای دریافت وعده مقرر. شانههای یک خمار خیابانی را تکان بدهید، چشمهایش را باز میکند منتها به دلیل گرسنگی مغز، پلکها به زحمت باز میشود. مصرفکنندگان شیشه، همین طوری در دام افتادند. وقتی بابت گرفتاریهایشان، شبزندهداری میکردند تا دخل به خرج برسانند و یک بدبختتر از خودشان، یک دود شیشه پیشنهاد کرد و اولین وعده مصرف، مصادف بود با یک هفته بیداری و فکر کردند اوج تخریب شیشه، همین شب بیداریهاست فقط … بهروز وثوقی، ۴۵ سال قبل؛ همان وقتی که حاشیه پیادهروهای باریک اطراف میدان گمرک و کوچههای منتهی به قلعه، پیکرهای مچاله، زیر کت مردانه پنهان شده بودند و هرویین دود میکردند، تصویر واقعی اعتیاد را پیش چشم هزاران ایرانی بازی کرد. اسطوره بازیگری سینمای ایران، در فیلم «گوزنها»، جز همان وقتهای خماری – که در کل فیلم، چند برش کوتاه بیشتر نیست – پلکهای نیمه باز دارد اما با همان پلکها هم هوشیار است و قائل به اختیار قلدر بودن، فرو ریختن، شکستن یا شکست دادن. رمز درک این واقعیت هم این بوده که وثوقی، برای از آب درآوردن نقش «سید»، ۶ ماه با یک معتاد هرویین زندگی میکند و تمام سکنات او را در حافظه تصویریاش ضبط میکند و یاد میگیرد که معتاد، حتی در خماری هم چشمهایش را باز نگه میدارد مگر وقتی که در چرت خماری غرق شود.
«ابد و یک روز»، دو سکانس بسیار تاثیرگذار دارد؛ لحظه غافلگیری خردهفروش توسط ماموری که خودش را به جای مشتری جا زده و بعد از جلب اعتماد فروشنده، همراه با دو مامور همکار، به وعده قرار میرود تا محسن را دستگیر کند. نمایش دستگیری، غافلگیری محسن، سنگینی وزن حقارت بر دوش خردهفروشی که بیرون از خانه و برای مشتریهایش، ارباب صفاست، التماسی که در تمام وجودش، در پوسته قامتش میخزد چون میداند که با این حجم مواد، از حبس خلاصی ندارد، نگاههای مستاصل، هیکل نحیفی که گرفتار در مشت ماموران مقابله، روی آسفالت کوچه کشیده میشود، صدایی که از شدت ترس، به خش افتاده و حنجرهای که واژهها را مرتعش بیرون میدهد، همان تصویری است که در طرحهای ضربت جمعآوری خردهفروشان مواد مخدر شاهدیم. معتادان خیابانخواب، از خماری نمیترسند، اوج کابوسشان، التماس به وقت بیپولی به پای خردهفروش خیابانی است که رکیکترین کلمات را جواب میگیرد. حالا وقتی همین خردهفروش برج عاجنشین، گرفتار مامور میشود، همین قدر به قعر سقوط میکند که نوید محمدزاده، نقشش را در این موقعیت بازی کرده است. به دست آمدن این صحنه از فیلم هم، برای کارگردان و بازیگر ممکن نبود مگر آنکه با طرحهای ضربتی جمعآوری خردهفروشان و معتادان خیابانخواب همراه شده باشند چون استیصال خردهفروش مواد، با بیچارگی سارق توفیر بسیار دارد. خردهفروش مواد باید بابت تک به تک جانهایی که از مدخل جیب او، گرفتار چاه اعتیاد شدهاند جواب بدهد؛ نه فقط در پیشگاه قاضی و در محکمه کیفری؛ چند سال قبل که به شیراز رفته بودم، در یکی از پسکوچههای پشت «سنگ سیاه» (از محلات فرسوده شیراز) دریچه کوچکی به اندازه یک کاغذ A4 در دیوار یکی از خانههای در حال فروریختن باز بود و خردهفروش، از همان دریچه؛ از داخل اتاقکی تنگ و تاریک کاسبی میکرد. از هر نفر ۱۵ هزار تومان میگرفت و یک کپسول سفید رنگ پر شده با هرویین تحویل میداد. جانمایی دریچه طوری بود که بخشی از نیمتنه لاغر مرد به اضافه برشی از پاها تا سر زانوها را قاب میگرفت و صورت فروشنده را نمیدیدی. حتی اگر سر خم میکردی در چارچوب دریچه، باز هم آدم توی اتاقک، فقط یک جسم متحرک در تاریکی بود. میگفت: صاحب اصلی جنس، روزی ۸۰ هزار تومان بابت خردهفروشی مزد میدهد. وقتی پرسیدم: «از این پول نمیترسی؟ از پول مواد که میدی دست بچههای مردم؟»، یکی از پاچههای شلوارش را تا زانو بالا زد. از زیر زانو تا مچ پا سیاه بود. «تا حالا ۵۰۰ هزار تومن خرج دکتر دادم ولی هیچ دکتری نفهمیده این چیه.»
فروشنده مواد مخدر، در هر ابعادی که باشد، با هر میزان گردن کلفتی، تمام عمرش، ترس خانهزاد وجودش میشود. ترس از مامور، ترس از نفرین، ترس از مرگ اجباری، ترس از سایه خودش ….
از دیگر سکانسهای تاثیرگذار «ابد و یک روز»، لحظهای است که برادر بزرگتر، برای کم شدن شر برادر کوچکتر که تنها مانع پیش پای وصلت بیعاقبت خواهر کوچکتر است، بیخبر از همه اعضای خانواده و در خفا، ماموران یک کمپ ترک اعتیاد را خبر میکند که بیایند و محسن را به زور برای ترک دوباره ببرند که وقت عزیمت خواهر، نباشد و شر نسازد. نمایش دست و پا زدن محسن در چنگ ماموران کمپ و آویزان شدنش به میلههای نردبان و التماسش برای ماندن و نرفتن، ضجههایی است برونریز حجم فشردهای از بیپناهی همه معتادانی که از سر هزاران درد، راهی اعتیاد شدند و هیچ کس از درد نپرسید ولی یک کلیشه بیفایده تجویز کرد برای مداوای زخم سر بازی که روز به روز چرک بیشتری پس داد.
«متری شیش و نیم» اما، بازخوانی قطع رگ حیات یک عمدهفروش مواد مخدر است. محور فیلم، روند تعقیب تا دستگیری و اعدام همین عمدهفروش است و به بهانه آن، تماشاگر به زیرمجموعههای قاچاق مواد مخدر هم سر میکشد؛ تعقیب و گریز خردهفروشان در پسکوچههای شهر، اجرای طرح ضربت جمعآوری معتادان بیخانمان در حاشیهنشین شکل گرفته در مخروبههای اطراف شهر که خشک و تری از جنس آدمهای فقیر و بیخانمانهای نو و کهنه دارد. نقطه قوت همین سکانس، بازسازی صحنه از مدل واقعی خرابآبادهای اطراف پایتخت با ساکنان واقعی است؛ کارتنخوابها و معتادانی که نیازی به چهرهپردازی از بدل یک معتاد نداشتند و واقعیت قامت فروریختهشان، فاصله باور تماشاگر با اوج تخریب این آدمها را به حداقل میرساند.
با وجود نقاط قوت «متری شیش و نیم»، یکی از مهمترین اشتباهات کارگردان، نمایش وابستگی سنگین عمدهفروش به داروهای اعتیادآور است و توالی این اشتباه، اشتباه بزرگتری را هم رقم میزند؛ ناصر خاکزاد؛ عمدهفروش مواد مخدر، شدت اعتیادش در حدی است که در ساعات بازداشت موقت هم در به در داروست، اما از نیمههای فیلم، اعتیاد قاچاقچی به فراموشی سپرده میشود. اولین درسی که قاچاقچیان و تولیدکنندگان مواد مخدر میآموزند پیش از آنکه پا به بازار عرضه و تقاضای مواد مخدر بگذارند، همین است که اعتیاد، ممنوع. تولیدکنندگان و به خصوص؛ قاچاقچیان، انواع مواد مخدر و محرک را میشناسند و در تشخیص درصد خلوص هر جنسی که در توبرهشان دارند خبرهاند؛ همان صحنه معروف در بعضی فیلمهای سینمایی؛ قاچاقچی، برای اطمینان از کیفیت هرویین یا کوکایین خریداری شده، ذرهای از آن را میچشد تا به جای اصل جنس، آرد سفید تحویل نگرفته باشد. اما وابستگی به هر نوع ماده توهمزا، مخدر یا محرک، از آن خطوط قرمز پررنگ عرصه قاچاق است چون آغاز اعتیاد تولیدکننده یا قاچاقچی کلان، پایان پادشاهی اوست. تولیدکنندگان و قاچاقچیان مواد مخدر؛ به عنوان اعضای شبکه کلان جرایم سازمان یافته، افراد باهوشی هستند که باید به قدرت تصمیمگیری سریع، مدیریت شبکه و راهبری حجم عظیمی از محصول مشمول جرم مجهز باشند، باید قابل اعتماد، قابل اتکا و لایق ایستادن روی پله «ریاست» باشند. اعتیاد یک تولیدکننده یا قاچاقچی به همان جنسی که میسازد یا میفروشد، ترمز جدی برای ادامه ریاست اوست چون عمر خلاقیت و تدبرش را بسیار کوتاه میکند و انزوایش را جلو میاندازد و زودتر از اقتضای پایان شاهنشاهیاش، بیاعتبار، بازنده ، نالایق و طرد شده، دست به خودکشی اجتماعی میزند. پابلو امیلیو اسکوبار؛ قاچاقچی افسانهای کوکایین و سرمشق بسیاری از سرشبکههای قاچاق جهان، به تنها فرزندش فقط یک درس داد؛ درسی که در دو جمله خلاصه میشد: «کوکایین، مال ما نیست. کوکایین مال بیرون از این خانه است.»
یکی دیگر از ویژگیهای «متری شیش و نیم»، انتقاد زیرپوستی کارگردان از ضعف قوانین مبارزه با مواد مخدر است؛ قوانینی علیل در حمایت از ماموران جان در کف؛ مامورانی که در جنگ تن به تن با هیبت تنومند قاچاق مواد مخدر، مستهلک میشوند؛ مامورانی که گاهی اوقات با کیلو کیلو جنس جا میمانند و متهم، ناپدید شده، یا پیدا شده اما روی وزن بالاتر جنس مکشوفه مدعی میشود. سال ۱۳۹۰، در اتاق انتظار دفتر سردار حسینآبادی؛ رییس وقت پلیس مبارزه با مواد مخدر، منتظر هماهنگی وقت مصاحبه بودم که یکی از ماموران انتظامی با لباس شخصی و پرونده قطوری به اتاق ریاست آمد و درخواست پیگیری «عاجلانه» داشت بابت اینکه حین عملیات تعقیب و گریز یک قاچاقچی در جاده برون شهری، قاچاقچی، خودرو را رها کرده و به وسط بیابان میدود. مامور، ساق پای قاچاقچی را هدف میگیرد اما گلوله به سفید ران قاچاقچی میخورد و باعث مرگ او میشود. حالا خانواده قاچاقچی، قصاص میخواستند و راضی به دیه هم نبودند.
مهمترین نقطه قوت «ابد و یک روز» و«متری شیش و نیم» ، تلاش برای نفرتزدایی از نگاه و باور تماشاگر نسبت به قاچاقچی مواد مخدر است.کارگردان که باور کرده قاچاقچی مواد مخدر و حتی آن خردهفروش زار، قبل از آنکه لباس مجرم بر تن کند، یک فرزند است، یک برادر، یک همسر، یک تکیهگاه برای خانوادهای که او را همان طور که بوده، پذیرفته، در «ابد و یک روز»، از خردهفروش خیابانی، یک برادر دلسوز خلق میکند؛ برادری که با وجود رذالت تهنشین در عمق افکارش و به قول آن نفوذی امنیتی که در نیمههای فیلم، در ظاهر یک مشتری، او را به چنگ میآورد، «یک آدمبدبختکن است»، چنان بر اطلاع از جزییات عقد خواهر و تردید در معاملهای پشت پرده ازدواج اصرار دارد که در نهایت، حوصله برادر بزرگتر را رنده میکند و او را وامیدارد که به ناجوانمردانهترین شکل، این موی دماغ بیوقتی را از غائله دور کند. در «متری شیش و نیم»، باز شدن نقب به ته مانده ذخایر وجدان و انسانیت قاچاقچی، پختهتر و آگاهانهتر است و بعد از تماشای هر دو فیلم، هیچ هدفی نمیتوان متصور بود جز آنکه کارگردان، میخواسته به تماشاگر بگوید که «قاچاقچی»، یک آدم است متشکل از گوشت و پوست و استخوان و حواس انسانی. یک آدم مثل من و شما، آنقدر مثل من و شما که اگر امروز یک قاچاقچی مواد مخدر، به همان سوپرمارکتی که شما از آن خرید میکنید، بیاید و یک پاکت شیر بخرد، هیچ حدسی درباره آلودگی دستهایش نخواهید داشت و اگر فروشنده، تعریف کرد که آقای …. گاهی حساب نسیه همسایههای نیازمند را بیخبر از خودشان تسویه میکند، دعای خیر هم برایش بفرستید. «متری شیش و نیم»، این را به ما یاد میدهد؛ آدمها، فقط سفید یا فقط سیاه نیستند و هیچ روزی با وجود خورشید، بیسایه نیست.
سالها قبل، خبری در رسانهها منتشر شد درباره کارتنخوابی که در جستوجوی غذا، سراغ سطل زبالهای رفته بود و با بدن بیجان پسرکی بیهوش مواجه شده بود و به سرعت، بچه را که قربانی کودکآزاری خانوادگی بود، به نزدیکترین بیمارستان رسانده بود. در این سالها که به دفعات، با «طلوع بینشانها» برای پخش غذا سراغ کارتنخوابها رفتهام، به ندرت پیش آمده که یک کارتنخواب که همیشه، همه ساعات شبانهروز گرسنه است چون هر پولی که به دستش برسد را بیتردید، برای اعتیادش خرج میکند، یک غذا بیشتر خواسته باشد. در سرمای زمستان، بارها این جمله را از زبان کارتنخوابها میشنیدم؛ «من نون خوردم، سیرم. بده به اون پیرمرده. اون خیلی گرسنه است.»
کارگردان، یا چنین صحنههایی را از نزدیک شاهد بوده یا در متن چنین صحنههایی حضور داشته که خواسته این القا را، نه گذرا و محض پرکردن ثانیهشمار حضور حواس مخاطب، بلکه با جدیت و تاکید در فیلم بگنجاند. یکی از بهترین سکانسهای «متری شیش و نیم»، همان دلسوزی «ناصر خاکزاد» برای پسر بچه ۱۲ سالهای است که قرار است جرم حمل مواد پدر معلولش را گردن بگیرد و به ازای آزادی پدر، راهی زندان شود که خاکزاد به پدر میگوید: «این بچه بره زندان ؟ این اونجا میشه انباری.»
«انباری» در زندان مردها، فردی است که قربانی سوءاستفاده جنسی میشود و کارگردانی که درباره قاچاق مواد مخدر فیلم میسازد، اگر لایههای زیر و بَر بزهکاری را نشناسد، نمیتواند چنین مضامینی در فیلمش بگنجاند.
قاچاقچی مواد مخدر، در شدیدترین و خشنترین نوعش، باز هم یک انسان است. انسانی با امیال انسانی که زیبایی و زشتی را تمییز میدهد و پلشتیهای حرفهاش، باز هم مانع آن نیست که گاهی، سرکی به آن گودال مدفن آخرین ذرات انسانیت بکشد. در اغلب فیلمهای سینمای پس از سال ۱۳۵۷ درباره اعتیاد و مواد مخدر، این نکته یا بهطور کامل در نگاه کارگردان سانسور شد یا با بیرحمانهترین شکل، مغفول ماند. قاچاقچی مواد مخدر، مثل یک قاتل اجارهای است. فردی که پول میگیرد تا آدمهای ناشناس را بکشد. حتی قاتلهای اجارهای هم مسلک دارند. سالها قبل که به پاتوق گردنه تنباکو رفته بودم، رضا؛ صاحب پاتوق از مرامش میگفت؛ از اینکه به بچهها جنس نمیفروشد، به زنهای تازه وارد جنس نمیفروشد، از اینکه هر چند وقت یکبار، به زنهای پاتوق، نفری یک گرم جنس مجانی میدهد که بابت خماری، گرفتار تحقیر و طعن مشتریان جنسیشان نشوند و وقتی وارد پاتوق شدم و سراغ زنهای پاتوق را میگرفتم، همین طور که از مخفیگاهش خارج میشد، داد زد از دور «مبینا رو ببرین. اون خیلی جوونه. حیفه هنوز برای اینجا. ۱۸ سالشم نیست. اونو ببرین.» و مبینا، رفته بود وسط شهر دنبال مشتری که خرج موادش در بیاید.
سکانس دیگری از همین جنس را میتوان در دقایق پایانی فیلم دید؛ خاکزاد، در آخرین ملاقات پیش از اعدام با خانوادهاش، با حوصله در نمایش ناشیانه برادرزاده خردسالش که تازه تمرینهای ژیمناستیک را شروع کرده، غرق میشود و حتی فکر کردن به فرداهایی که نیست هم نمیتواند نگاه قاچاقچی را از تماشای آکروبات کودکانه پسرک منصرف کند؛ قاچاقچیای که میخواهد این برادرزاده، آخرین تصویر چشم و حافظهاش از عمویی که دیگر نخواهد بود، عموی مهربان پرتوجه خانواده دوست باشد. شخصیتسازی کارگردان در صحنههای مشابه وقتی پای دغدغههای خانواده وسط میآید بسیار مثال زدنی است؛ خاکزاد قرار است اعدام شود، ولی به قاضی پروندهاش التماس میکند که مادر و پدر پیر و علیلش را از خانه اعیانی که برایشان فراهم کرده، بیرون نیندازد و از مصادره این ملک منصرف شود. خاکزاد حتی حاضر میشود به ازای راضی کردن قاضی برای چشمپوشی از شمارهگذاری این ملک، ایام کودکی نکبتبار و چرک در آن خانه و کوچه گنداب زده را بازخوانی کند که در نهایت هم فایدهای ندارد و روایت سرنوشت خانواده خاکزاد با تصویری از معبر یک نفره کوچه و قدمهای لَخت خانواده به سمت بنبست به پایان میرسد. این تصاویر متحرک، برخلاف باور عموم، شعارزده نیست و باید آنها را به همان زاویه نگاه روانشناسانه کارگردان گره زد؛ زاویه نگاهی که بافت وجدان آشوبزده مامور دستگیری خاکزاد را هم زیر ذره بین میبرد در ثانیههای پایانی فیلم؛ زمان اجرای حکم که از پشت بام محوطه اعدام، ناشاد و درهم شکسته و انگار آماده سوگواری، قدمهای آخرینِ محکومی را که به سمت مرگ میرود، میشمارد. شاید قیاس مناسبی نباشد؛ در فیلم بینظیر «دانی براسکو»، مامور پلیس که با تلاش فراوان و از طریق جلب اعتماد یک خرده تبهکار، وارد باند مافیای نیویورک میشود تا در لحظه موعود، اعضای اصلی شبکه باند را به دام بیندازد، میداند که در صورت لو رفتن هویتش، آنکه تاوان مرگ خواهد داد، همان خرده تبهکاری است که او را به حلقه مافیا وارد کرده است. پس از دستگیری اعضای باند، تماشاگر با آخرین دقیقههای زندگی خرده تبهکار تنها میماند، دقیقههایی که میتوانست با تصمیم متفاوتی؛ با فرار، با خودفروشی و آدمفروشی، رنگ دیگری بگیرد. خرده تبهکارِ تنها، پس از تماشای فیلمی از حیات وحش پای تلویزیون، محتویات مختصر جیبش را روی کنسول کنار درِ خانه خالی میکند و کلتش را برمیدارد و درِ خانه را پشت سر و رو به چشمان خیس تماشاگر میبندد. کارگردان فیلم، در این فیلم جای برنده و بازنده را به زیبایی عوض میکند. خرده تبهکار که حسرت «مرد اول» شدن برای سرشبکه را با خود به گور مرگ میبرد، حتی در خفا و حتی در زمانی که «شبکه»، به برکت اعتماد نابخردانه او متلاشی شده، وجدانی را که وقت عملیات تبهکارانه، گم و گور میشود، ناظر بر تمام لحظههای زندگی میبیند. همان وجدانی که متعهد شده در قبال کوچکترین اشتباه، به مجازات مرگ تن بسپارد و دانی براسکو؛ مامور نفوذی که بابت این گرهگشایی برای پلیس، مدال و ترفیع میگیرد، در آخرین ثانیههای فیلم، ناشاد، فروریخته و تلخ، کنار پنجرهای ایستاده، به جعبه مدال نگاه میکند و به دوردست خیره میشود.
«ابد و یک روز» را باید دید. شاید دو بار. «متری شیش و نیم» را باید بارها دید. جملهها را باید چند بار شنید و مقصد چشمها را پیدا کرد. در این نوشتار، به هیچ وجه فن فیلمساز مورد تایید و تکریم نیست. اهالی سینما باید دست به کار تجزیه فن «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» باشند. حتی اینکه چرا به ساخت این فیلمها؛ به خصوص به «متری شیش و نیم» مجوز داده شده هم موضوع این نوشتار نیست و به عنوان یک خبرنگار، میتوانم مدعی باشم که «متری شیش و نیم» را خیلیها هم نباید ببینند؛ فیلمی که بدون هیچ لفافی، صحنه ذوب شدن متآمفتامین در حباب بلورین پایپ و سُر خوردن دوا روی کفی و تبدیل احوال نَسَخی به نشئگی را به نمایش میگذارد، در جامعه ایران که فتیله باروت اندود آسیبهای اجتماعی، آستانه خانهها را هم رد کرده و به پاتختی کودک و نوجوان دبیرستانیمان رسیده، خیلیها هم نباید «متری شیش و نیم» را ببینند. حتی با وجود آنکه هر دو فیلم، راوی نسخه سانسور شده واقعیت آسیبهای اجتماعی در جامعه ایران است با این تفاوت که نزدیکترین و منحصرترین بَدل از جریان خزنده و پیش رونده درد زیر پوست این شهر خاکستری را، تعریف میکند.
منبع :اعتماد، بنفشه سامگیس
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- سعید روستایی با فیلم «متری شیش و نیم» به مراسم جوایز سزار دعوت شد
- نمایش ۲ فیلم ایرانی در بخش مسابقه سیوهشتمین جشنواره فیلمهای پلیسی فرانسه
- برترین بازیگران زن سال ۹۸ (۲)/ پریناز ایزدیار، باران کوثری
- مسافران ایرانی جشنواره ونیز چه کسانی هستند؟
- یک تکه کفن/ نگاهی به فیلم «متری شیش و نیم»
- از رکوردزنی «متری شیش و نیم» تا فروش ۱۲۱ میلیاردی/ نگاهی به اتفاقات ۱۰۰ روز نخست سینمای ایران
- روستایی با «متری شیش و نیم» در سودای شکستن رکورد «فروشنده»
- کمپانی معتبر فرانسوی حق پخش «متری شیش و نیم» را خرید
- «متری شیش و نیم» رکورد زد، «تگزاس ۲» ۱۰ میلیاردی شد/مرور فروش هفتگی سینمای ایران
- نگاهی به فیلم «متری شیش و نیم»/ داستان آدمهایی که نادیده گرفته میشوند
- رقابت جذاب «تگزاس ۲» و «متری شیش و نیم»/ گزارش فروش سینمای ایران در هفته گذشته
- «متری شیش و نیم» رکورد «فروشنده» را زد/ مروری بر فروش هفتگی سینمای ایران
- «ژن خوک» اوج گرفت، «رحمان ۱۴۰۰» صدرنشین ماند/ مرور فروش هفتگی سینمای ایران
- تعقیب و گریز در صدر جدول فروش فیلمها ادامه دارد/ «متری شیش و نیم» دو میلیارد تومان فروخت
- گلایه سردار ایوب سلیمانی از عوامل «متری شیش و نیم»
نظر شما
پربازدیدترین ها
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- حضورهای بین المللی فیلم کوتاه تامینا
- گلدن گلوب اعلام کرد؛ وایولا دیویس جایزه سیسیل بی دمیل ۲۰۲۵ را میگیرد
- درباره «قهوه پدری»؛ قهوه بیمزه پدری
- «کارون – اهواز» در راه مصر
- اختتامیه جشنواره «دیدار» ۱۷ دی برگزار خواهد شد
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «مجمع کاردینالها»؛ موفقیت غیرمنتظره در گیشه و جذب مخاطبان مسنتر
- مدیر شبکه نسیم توضیح داد؛ مهران مدیری، جنابخان، فرزاد حسنی و چند برنامه دیگر
- تاکید بر سمزدایی از سینما و جشنواره فجر/ علیرضا شجاع نوری: ادغام جشنوارهی ملی و جهانی فجر سیاسیکاری بود
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ جادوی «شرور»؛ داستانی از دوستی، تفاوتها و مبارزه با تبعیض
- برای پخش در سال ۲۰۲۵؛ پسر شاهرخ خان برای نتفلیکس سریال میسازد
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «گلادیاتور ۲»؛ بازگشتی باشکوه به کُلُسیوم و سنت حماسههای سینمایی
- اعلام نامزدهای چهلمین دوره جوایز انجمن بینالمللی مستند/ محصول مشترک ایران و انگلیس در شاخه بهترین مستند کوتاه
- اصغر افضلی و انیمیشن «رابینهود» در تازهترین قسمت «صداهای ابریشمی»
- جایزه جشنواره آمریکایی به پگاه آهنگرانی رسید
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ از فرصت ثبت نام فیلمها تا داوری عوامل بخش نگاه نو
- نمایش بچه / گزارش تصویری
- اهمیت «باغ کیانوش» در سینمای کمدی زدهی این روزها
- برای بازی در فیلم «ماریا»؛ نخل صحرای پالم اسپرینگز به آنجلینا جولی اهدا میشود
- اکران فیلم علی زرنگار از اواخر آذر؛ «علت مرگ: نامعلوم» رفع توقیف شد
- مانور آمادگی همراه اول برای رویارویی با بحران؛ تمرینی برای پایداری ارتباطات
- بررسی هزینه و درآمد تولیدات ۳ سال اخیر؛ حساب کتاب فارابی جور است؟
- در اولین روزهای اکران بینالمللی؛ «گلادیاتور۲»، ۸۷ میلیون دلار فروخت
- اعضای شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم فجر معرفی شدند
- نامزدی ۲ جایزه آمریکایی برای «دوربین فرانسوی»
- «شهر خاموش» بهترین فیلم جشنواره نوستالژیا شد
- فروغ قجابگلی بهترین بازیگر جشنواره ریچموند شد
- «تگزاس ۳»؛ کمدی از نفس افتاده یا موفقیت تکراری؟
- روایتی از سه نمایشنامه از محمد مساوات روی صحنه میرود
- «کارون – اهواز» در مراکش