تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳ - ۱۱:۱۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 111601

سینماسینما، لادن موسوی

۱- دفعه آخرى که ایران بودم، دو سه بار رفتم سینما! نمی گویم چه فیلم هایی را و کار چه کسانی را دیدم، چون اصلا ربطی به این نوشته ندارد، ولی راستش از هر چه فیلم دیدن و سینما رفتن بود پشیمان شدم. پیش خودم گفتم این ها که مثلا فیلمسازان تثبیت شده و درست حسابی ما هستند کارشان این شده است پس واى به حال بقیه… جشنواره فجر را نبودم و در سفر اخیر هم سینما نرفته بودم. فکر کنم چشمم ترسیده بود … تا اینکه بالاخره با یکی از دوستان رفتیم پردیس سینمایی ارگ و «مترى شیش و نیم» سعید روستایی را دیدم. قبل از هر چیز گله دارم از مسئولین این سینما که هنوز تیتراژ آخر فیلم شروع نشده، درهاى خروج را باز کردند و چراغ ها را روشن … بعد از چند ثانیه هم که کلا فیلم را قطع کردند. حتی قبل از اینکه اسم هاى اصلی مثل آهنگساز موسیقی متن و تدوین گر نوشته شود. حالا بگذریم از بقیه عوامل فیلم، کادر فنی و دستیاران و … که غیر از تیتراژ فیلم هیچ وقت، هیچ کجا اسمی ازشان برده نمی شود و شاید تنها موقعی که می توانند حس مشارکت در فیلم را احساس کنند همین وقت است.

در کجاى دنیا همچین کارى را با یک اثر هنرى و هنرمندان می کنند؟ تازه در نظر داشته باشید که در خیلی فیلم هاى هالیوودى و اروپایی، در یک فیلم گروه اول و گروه دوم وجود دارند و گاهی طول تیتراژ چندین برابر تیتراژ فیلم هاى ما هستند. این یعنی احترام گذاشتن به یک عده که کار کرده اند و سهیم بوده اند، هر کدام در حد و اندازه خودشان، تا این فیلم توانسته با وجود مشکلات کنونی سینماى ایران (که همه کمابیش به آنها واقفیم) تولید شده و روى پرده بیاید. براى فیلم به عنوان یک اثر هنرى و گروهی که روى آن پروژه کار کردند احترام قائل بودن حداقل مسئولیت سالن هاى سینماست. این ها را گفتم چون اگر نمی گفتم در دلم می ماند. اما از حرف اصلی که فیلم «مترى شیش و نیم» است دور نشویم.

۲- من فیلم قبلی آقاى روستایی را دیده بودم و مثل همه خیلی خوشم آمده بود و باز هم مثل همه منتظر بودم تا ببینم آیا این فیلم اول یک استثنا بوده است و یا نه؟ مخصوصا با آن تعداد جوایز و سطح توقع دوستان و آشنایان (مخصوصا سینمایی ها) می گفتند «مترى شیش و نیم» فیلم خوبی است ولی نه خیلی و یا بد نیست. هیچ کس هیجانی را که موقع حرف زدن از «ابد و یک روز» را داشت را نداشت اما! خلاصه این که بی هیچ توقعی به دیدن فیلم نشستم و اما… سکانس شروع فیلم که با ورود مأموران به خانه مواد فروش خرده پا و با دوربین روى دست کار شده بود اول به نظرم خوب آمد، با دکوپاژى اکشن و در حد هالیوود. اما این آخر سکانس بود که من را کاملا شوکه کرد. به جرات می توانم بگویم که شروع این فیلم یکی از بهترین شروع هاى تاریخ سینماى ایران است. (حداقل در سطح سواد من و فیلم هایی که دیده ام) نکته مهم در مورد سکانس آغازین این است که وجودش فقط براى تاثیر گزارى روى تماشاگر نیست و گره اى است که در تمام طول فیلم حضور دارد و در جلو بردن داستان مهم است.

این بار هم سعید روستایی با بازى گرفتن هاى خوب، قاب هاى دقیق و مخصوصا دیالوگ هاى روان، زنده و متناسب با نقش توانسته تمام شخصیت ها و کاراکتر ها را واقعی و باور پذیر کند. آن هم نقش هایی مثل پلیس و مواد فروش و رئیس باند قاچاقچیان و معتادان که به راحتی می توانند تبدیل به تیپ شوند و سطحی. این کارگردان و فیلمنامه نویس جوان نشان داده که «ابد و یک روز» یک اتفاق نادر نبوده. شخصیت هاى اصلی همگی به معناى واقعی انسان هستند، با خوبی ها و بدى ها، سپیدى ها و سیاهی ها، تصمیمات درست و غلط. خاکسترى اند همه، مثل مردم واقعی این شهر شلوغ و دود گرفته که هر کدام دنبال زندگی خود هستند. هر کس می خواهد گلیم خود را از آب بکشد، حالا به هر طریقی که می تواند.

۳- «مترى شیش و نیم» فقط داستان ناصر خاکزاد و دستگیرى او نیست. داستان قاچاقچیان بدجنس و پلیس هاى وظیفه شناس نیست. این فیلم داستان جمعی از مردم این شهر و کشور است که دیگر کسی نمی بیندشان. ترجیح می دهیم که نبینیمشان. معتادانی که هر روز بیشتر و بیشتر می شوند.

یکی دیگر از سکانس هایی که به شدت تاثیرگذار است وقتی است که این معتادان را در اداره آگاهی، در سالنی جمع کرده، لخت و بازرسی می کنند، قبل از انتقالشان به بازداشتگاه.
حضور آن همه آدم لاغر و مریض و گاها رو به مرگ، فشرده در هم و در انتظار، من را به یاد فیلم هایی مثل «فهرست شیندلر» و «پسر سل» انداخت و تصویرى که از اردوگاه هاى کار اجبارى و مرگ مثل اوشویتز و … دیده ایم.
این آدم ها محکوم به مرگند نه به دلیل اشتباهات و خطاهایشان، بلکه به دلیل جبر زمانه .کسانی که حتی اگر نمیرند و آزاد شوند هم دیگر هرگز به زندگی عادى بر نمی گردند .تجربیات و سرنوشت، تلخی و سیاهی، یاس و ناامیدى، سیاهی و سایه مرگ تا ابد بر روحشان خالکوبی شده است. کسانی که دیگر زندگی نمی کنند، مرده هاى متحرکی هستند که در بیغوله ها، در تاریکی هاى این شهر و کشور روى هم تلنبارشان کرده اند، قایمشان کرده اند تا چهره شهر را کریه تر از این نکنند و کسی سراغی از آنها نمی گیرد مگر به شکل طعمه…

تشابه این افراد و موقعیتشان با زندانیان اردوگاه هاى مرگ بار دیگر در سکانسی که صد ها تن از آنها در اتاقی به هم فشرده هستند و ناصر به رویشان آب می پاشد و همه براى قطره اى آب به سمت او می آیند و یا زمانی که در اتاق هاى بازداشتگاه را باز می کنند و همه به سمت میله ها هجوم می آورند و همدیگر(و ناصر) را تا حد مرگ له می کنند، به چشم می خورد. دگرگونی انسان ها به حیواناتی بی عقل و احساس که حتی دیگر مرگ و زندگی هم نوعشان و حتی خودشان هم برایشان مهم نیست.

می بینیم که همه، از معتادان بی سواد و بیغوله نشین گرفته تا رییس قاچاقچیان و مأموران پلیس و همه و همه، به اجبار و با گذشت زمان به این رسیده اند که اگر می خواهند خورده نشوند و در این جنگل سیاه زنده بمانند، باید فقط به فکر خود باشند و دیگر هیچ! هر کس پایین تر از خود را می زند و از بالاسرى اش تو سرى میخورد. نارو زدن و بی وجدانی جزو لاینفک زندگی همه شده است. استفاده از معتادان و کارتن خواب هاى واقعی این صحنه ها را زنده تر و واقعی تر کرده است.

۴- حرف دیگر فیلم که به نظرم به همین اندازه و شاید هم بیشتر مهم است مسئله اعدام است. سعید روستایی این سوال را مطرح می کند که آیا گرفتن زندگی یک انسان، به اسم قانون درست است؟ حالا آن آدم هر که می خواهد باشد و هر کارى که کرده است. مگر ما خدا هستیم که براى مرگ و زندگی یک نفر، که هر چه باشد، هر چه قدر هم پست و وحشی و آدم کش، باز هم انسان است و آفریده و تجلی خداوند، تصمیم بگیریم؟ کارگردان به خوبی موفق می شود تا حس همذات پندارى را حتی با ناصر خاکزاد در دل تماشاگر زنده کند تا همه ما در خودآگاه یا ناخوداگاهمان به این مسئله فکر کنیم! فرق ما با ناصر و خفاش شب هاى تهران و امسال آنها چیست اگر ما هم مثل آنها براى مرگ و زندگی دیگران تصمیم بگیریم؟ بگذریم از اشتباهاتی که در تمام دنیا به کرات اتفاق افتاده و قاتلینی که چند ده سال بعد معلوم شده بی گناه بوده اند.

فیلم بردارى خوب هومن بهمنش و تدوین درست بهرام دهقانی هم البته در تاثیر گذارى این فیلم مطمئنا نقش بزرگی دارند. مطمئنا یک فیلم خوب بدون درست و به جا بودن تک تک المان ها نمی تواند به وجود بیاید. نوید محمد زاده و پیمان معادى و دیگر بازیگران فیلم که عمدتا ناشناخته هستند تقریبا همگی (به غیر از وکیل ناصر و دکتر آگاهی و یکی دو نفر دیگر) توانسته اند وارد دنیاى کاراکترشان شوند و از یادمان ببرند که بازیگرند.

۵- شاید اگر گاهی دکوپاژ فیلم ساده تر بود و دوربین کمتر به چشم می آمد فیلم می توانست حتی از این هم بیشتر واقعی شود دکوپاژ بعضی مواقع زیادى پیچیده است و توجه را از فیلم می گیرد. (مثل وقتی که دوربین از معتادان بازداشت شده می گذرد، به بالا تیلت می کند و همزمان می چرخد و می چرخد و به سمت بالاى پله ها میرود.)

دیگر این که به نظر من اگر فیلم بعد از سکانس ملاقات ناصر و خانواده اش و ژیمناستیک رفتن برادرزاده اش، که لباس هایش را جمع می کند و بیرون می رود تمام می شد، ساده تر و تاثیر گذارتر می بود. سکانس اعدام و پیمان معادى در فکر که به معتادى در خیابان پول می دهد و … کمی زیادى است و اصرار بر تحت تاثیر قرار دادن و اشک در آوردن تماشاگر دارد انگار. در صورتی که به نظر من ندیدن یک صحنه گاهی می تواند بیشتر تاثیر گذار باشد و در ذهن ماندگارتر. (مثل بچه رز مارى که رومن پولانسکی ما را از دیدنش، حتی براى لحظه اى هم محروم می کند و آن فیلم را تبدیل به یکی از ماندگارهاى تاریخ سینماى جهان)

این نکات کوچک در کارگردانی روستایی اما مرا به یاد کارگردان محبوب من در نسل جوان دنیا، زاویر دولان، کارگردان نابغه و جوان کانادایی می اندازد. او هم در فیلم هاى اولش گاهی چیزهایی زیادى داشت. انگار می خواست همه چیز را بگوید و نشان بدهد؛ از ترس اینکه نکند تاکیدش کافی نباشد. اما تجربه این اشکالات کوچکش را هم محو کرد تا در ادامه شاهکارى هایی مثل «مامی» و «فقط آخر زمان» را بسازد. فکر می کنم، با توجه به دو فیلم اولش، سعید روستایی هم می تواند همان راه صعودى دولان را طی کند و در هر فیلمش بهتر و بهتر شود.

۶- خوشحالم که به سینما رفتم و این فیلم را دیدم. آشتی کردم با سینما انگار. حالا دلم می خواهد باز هم به سینما بروم و فیلم هاى این چنینی ببینم. فیلم هایی که برایشان فروش و جشنواره و … مهم نیستند. مهم مردم ایرانند و مشکلاتشان. نشان دادن فراموش شدگان و نامریی هاى این سرزمین. فیلم هایی که قصد زیبا نمایی و یا زشت نمایی ندارند. فیلم هایی که قصد درس دادن ندارند. به دنبال دادن راه حل نیستند و فقط می خواهند سوال هایی را مطرح کنند که دیگر از خودمان و از مسئولان نمی پرسیم. فیلم هایی که مجبورمان می کنند تا چشم هایمان را باز کنیم و ببینیم زخم ها و زشتی هاى این جامعه را، بدون اینکه به دنبال مقصر باشند و یا قصد امید واهی دادن داشته باشند .فیلم هاى اجتماعی واقع گرا که این روز ها کم و کمتر شده اند و جایشان را به فیلم هاى شعارى، دروغین و یا مثلا کمدى هاى بی سر و ته داده اند.

«ناصر خاکزاد» مرد اما به قول خودش اون می میره ولی فردا یکی دیگه جاى اون رو می گیره و بازم «قیمت شیشه میاد پایین». پس شاید به جاى کشتن ناصر ها بهتر باشه فکر دیگرى کرد. اگر می خواهیم که شهر و کشورمان تبدیل به جهنم نشود، باید به جاى پاک کردن صورت مسئله فکر کرد و مسئله را حل کرد.

۵/۶- و حرف آخر اینکه قبل از دیدن فیلم قصد نوشتن در موردش را نداشتم. بعد از دیدن فیلم این تصمیم را گرفتم. اولا چون دیدن این فیلم بعد از مدت ها ذوق زده ام کرد و دوست داشتم این خوشحالی رو با بقیه تقسیم کنم. بعد هم بگویم دوستان، کم لطفی نکنید واقعا! مگر ما سالی چند تا فیلم خوب داریم؟ خوبه که خوب ها رو تشویق کنیم و بهشون افتخار. به این امید که تعداد کارگردان ها ى جوان با استعداد ها و فیلم هاى با کیفیت این چنینی روز به روز بیشتر شود در سینماى ایران. راستی … واقعا خسته نباشی آقاى کارگردان!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها