تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۱۱ - ۱۷:۵۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 99140

سینماسینما، عزیزالله حاجی مشهدی:

 

در سال ۱۳۵۲، با ساختن فیلم ساده و روان و متفاوتی چون «یک اتفاق ساده»، اتفاق بزرگی در سینمای ایران رخ داد، که به اذعان کارگردان چنین فیلمی، نشان می دهد که می توان اثر متفاوت و ارزنده ای را بدون تکیه بر فیلمنامه ای از پیش تنظیم شده یا فیلمنامه ای تنها بر پایه داستانی با فراز و فرودهای معمول داستان های آشنا، تولید کرد. فیلمی که در عین سادگی و بی پیرایگی، دلنشین و تاثیرگذار نیز باشد.

با نگاهی گذرا به فیلم «یک اتفاق ساده» درمی یابیم که سهراب شهیدثالث این فیلم را تنها به عنوان نوعی گزارش روزانه از زندگی ساده و تکراری محمد زمانی – پسربچه ای در بندر ترکمن- ساخته است.

این کارگردان جوان، در آغاز راه خود سعی در ثبت لحظه های مستندگونه زندگی در  فیلم هایش دارد. به همین روی کمتر اتفاق می افتد که بر اصل رخدادهای واقعی چیزی بیفزاید. به دیگر سخن، او در هنجارهای آشنا و معمول زندگی، تغییر و تبدیل معناداری ایجاد نمی کند، بلکه از نگاهی دیگر و با برداشت تازه ای از زندگی آدم ها سخن به میان می آورد. کار او دستکاری در واقعیت ها نیز به حساب نمی آید. چراکه او واقعیت ها را دگرگون نمی کند، بلکه از زاویه های تازه و ناشناخته ای به واقعیت های زندگی نظر می افکند. شاید درست به همین دلیل است که حتی گزارش روزانه زندگی یک دانش آموز در بندر ترکمن، با وجودی که به ظاهر نمایش پُرملال لحظه های بسیار ساده ای از زندگی اوست، این چنین سرشار از گیرایی و کشش و جذابیت می شود.

شهیدثالث در نمایش لحظه های زندگی آدم های چنین فیلمی، ناگزیر دست به انتخاب می زند. یعنی در عین حال که زندگی ملال آور و تکراری و یکنواخت زندگی پسرک را به تصویر می کشد، از سوی دیگر، سعی دارد تنها بریده هایی از زندگی پرملال پسرک را به نمایش بگذارد. شاید بسیار کسان چنین شیوه ای را تا حدودی مغایر و متفاوت با واقع گرایی به حساب آورند، درحالیکه شهیدثالث با وفاداری به واقع گرایی، می کوشد در جریان واقع نمایی های هنرمندانه خود، تنها به ثبت و ضبط مستندگونه زندگی آدم ها اکتفا نکند و در تولید فیلم هایش به نمودهایی از خلاقیت ها در آفرینش اثری هنرمندانه و غیرکلیشه ای توجه داشته باشد. کاری که تا حدود زیادی غیرمعمول و در عین حال برای بسیاری از ساده اندیشان، عملی آسان و گاه پیش پاافتاده به نظر می رسد. چراکه آنان، نمایش ساده و بی پیرایه زندگی را کار پیچیده ای تصور نمی کنند. غافل از اینکه غیرداستانی بودن فیلمی چون «یک اتفاق ساده» در مقایسه با سینمای داستان پرداز و قصه گوی همان روزگار، به همراه استفاده از چهره های ناآشنا و نابازیگرانی که برخی از آنان برای نخستین بار دوربین فیلمبرداری را از نزدیک می دیدند، تولید چنین اثری را به جریان تولیدی سهل و ممتنع بدل می کند. کاری که از شدت سادگی و معمولی بودن بسیار پیچیده و دشوار نیز به نظر می رسد! همین فیلم ساده و صمیمی نه تنها در دومین جشنواره جهانی فیلم تهران (در سال ۱۳۵۲) جایزه بهترین کارگردانی را از آن خود کرد، در سال های بعد نیز در چند جشنواره جهانی، ازجمله لندن، برلین، سیدنی و آدلادید شرکت کرده و درخشش چشمگیری پیدا می کند.

از سوی دیگر، در سال ۱۹۷۷، برای سینما – تئاتر ملی لندن نیز به نوعی، آشنایی با فیلم های شهیدثالث، همچون کشف ستاره ای ناشناخته در آسمان تیره بود. کشف چهره ای که این گونه با زندگی و آدم هایش رفتاری طبیعی دارد و موقعیت های دشوار آدم ها را در شرایط طبیعی زندگی شان با کمترین تغییر و تبدیلی به تصویر می کشد.

شهیدثالث بی آنکه بخواهد شعار سیاسی گل درشتی را در فیلم خود مطرح کند، به گونه ای غیرمستقیم از شرایط دشوار اقتصادی و تفکرات سیاسی رایج جامعه روزگار خود که ناگزیر بر زندگی کودک فیلم او نیز تحمیل می شود، سخن می گوید. مرگ مادر با سخنی که از زبان معلم می شنویم (عیب نداره! هر آدمی یک روزی میمیره، عیب نداره!) اتفاقی به راستی ساده تلقی می شود و حقیقت به همین سادگی در هاله ای از فراموشی، ناپدید می شود!

در فیلم، با کمترین حجم گفت و گو و نیز موسیقی رو به رو می شویم. شاید بیشترین حضور با تصاویر به ظاهر تکراری، از تلاش های روزانه و بسیار معمولی کودکی باشد که جز رفت و آمدهای روزانه، مشق نوشتن، غذا خوردن و کارهایی از این دست باشد، که تماشای دوباره و بازسازی شده این لحظه های آشنا و تکراری، ممکن است برای بسیاری از تماشاگران چنین فیلمی سخت ملال آور باشد.

از مولفه های آشنا و در عین حال تا حدودی نامتعارف چنین فیلمی در مقایسه با فیلم هایی که در دهه ۵۰ در سینمای ایران ساخته می شد، میتوان به برداشت های بلند و طولانی، نماهای باز و دور، نمایش فضاهای ساکن، ضرباهنگ کند و تاکید آشکار بر لحظه های دیرگذر و فضاسازی سرد با استفاده از رنگ و نور سرد و دلمرده اشاره کرد که از قضا بدون توسل به موسیقی و افکت های صوتی، از هر گونه احساسات گرایی فاصله می گیرد و تاثیرگذار می شود.

انتخاب موقعیت مکانی منحصر به فرد و متفاوتی مثل بندر ترکمن (بندر شاه) در نزدیکی گرگان، به دلیل بافت خاص بناها و فضای ساکن و راکد آن در فیلم، چنان حال و هوای متفاوتی ایجاد می کند که در کنار نگاه خاص شهیدثالث در پرداخت یک موضوع به ظاهر ساده و معمولی، گویی از جغرافیایی ناشناخته و بکر که فضای سرد و ساکت فیلم های اوزو را به یادمان می آورد، داستانی ناشنیده به تصویر کشیده می شود!

فیلم اگرچه به یکی از اصلی ترین ویژگی های یک کار تجربی یعنی «کم گویی» و «کمینه گرایی» در گفت و گوی آدم ها به شدت وفادار مانده است، با این همه در معارفه آدم های مرتبط با زندگی محمد زمانی – پسرک دانش آموز داستان خود- بسیار درست و سنجیده عمل می کند. از پدرش که به صید غیرقانونی ماهی سرگرم است گرفته، تا مادرش که در بستر بیماری و در آستانه مرگ است، به خوبی به تماشاگر فیلم معرفی می شوند و میزان تاثیرگذاری این اثر ساده تا حد یک نمایش تراژدی بالا می رود و در تمام لحظه ها، از فضای آشنا و صد البته تلخ و واقع نمای زندگی فرودستان جامعه تصاویری واقعی و باورپذیر ارائه داده می شود.

در جای جای فیلم نشانه های آشکاری از گرایش های «نوواقع گرایانه» (نئورئالیستی) شهیدثالث در استفاده از بازیگران غیرحرفه ای و نابازیگران بومی و… را با توجه به ویژگی های شاخص سینمای نوواقع گرای ایتالیا، میتوان در قالب اثری مستندنما، به خوبی شاهد بود. در شخصیت پردازی محمد به گونه ای عمل شده است که گویی با کودکی رو به رو هستیم که به دلیل مجموعه درد و داغ هایش، با همان قد و قواره و جثه کودکانه اش هر روز پیر و پیرتر می شود! شاید کمک کردن او به مادر بیمار و در بستر مرگش، مهم تر از درس و مشق و مدرسه اش باشد. او با غرق شدن در واقعیت های عریان زندگی، گویی با نوعی تنازع بقا، در کودکی خویش، پیر شدن را تجربه می کند!

منبع: ماهنامه هنر وتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها