سینماسینما، علی ظهوری راد :«گزارش فرار یوسفی»، اولین ساخته بلند کارگردانش، داستانی جالب دارد که آن را با ساختار جذابتری روایت کرده است. فیلمی که هم مخاطب را جذب میکند و هم او را غافلگیر میکند. به بهانه اکران این فیلم در گروه هنر و تجربه گفتوگویی با حسین توقیری، کارگردان فیلم، داشتیم تا کمی از حالوهوای آن برای ما بگوید.
آقای توقیری، شما نویسنده، کارگردان، مدیر فیلمبرداری و سرمایهگذار فیلم«گزارش فرار یوسفی» هستید. در ابتدا در مقام نویسنده میخواهم از شما سوال کنم که داستان فیلم از کجا آمد و آیا مابهازای خارجی برای آن وجود داشت که شما آن را با دراماتیزه کردن تبدیل به فیلم کردید و اگر این مسئله واقعیت دارد، چقدر در واقعیت تغییر به وجود آمد تا به متن نهایی فیلم خود رسیدید؟ ضمن اینکه چه مقدار در زمان نوشتن متن به ساختار ویژه فیلم توجه کردید و آن را از ابتدا در فیلمنامه خود گنجاندید؟
واقعیت این است که من زمانی سرباز بودم و آن زمان ما باید گزارشات مختلفی را برای ارائه به فرماندهی آماده میکردیم. یک روز به من گفتند یک گزارش مربوط به سال گذشته را از بایگانی پیدا کن تا با اندکی تغییر آن را به فرماندهی بدهیم. وارد سیستم شدم و کلمه گزارش را جستوجو کردم، سرفصلهای مختلفی با کلمه گزارش برای من پیدا شد. در حال خواندن آنها بودم که به عبارت «گزارش فرار یوسفی» برخوردم. کلا کاری را که بر عهدهام بود، فراموش کردم و این گزارش را باز کردم تا ببینم در چه موردی است. این گزارش در مورد فرار یک سرباز از پادگان بود که بعد از دو ماه آمده و ادعا کرده که پایش شکسته است، اما این ادعا دروغ بوده. البته این قصه هیچ ربطی به داستان فیلم ما نداشت. اسم این گزارش خیلی جذاب بود و من به خودم گفتم این اسم یک فیلم است. درست مانند آن مثل معروف، ما یک دکمه پیدا کردیم و خواستیم برایش لباسی بدوزیم. من قبلا قصهای در مورد شخصی که از زندان فرار میکند و اتفاقاتی برایش میافتد، نوشته بودم و این را به داستان یک سرباز فراری تغییر دادم. البته بخش عمدهای از فیلم ما بههیچوجه به سربازی ربطی ندارد، اما از آنجا که دکمه ما برای شروع کار داستان یک سرباز بود، کمکم در داستان پیشروی کردیم تا به شخصیتهای فیلم رسیدیم. داستان شکل نهایی خود را گرفت و تا جایی که یادم میآید، هیچ عامل خارجی نبود که از آن تاثیر گرفته، یا به عنوان عاملی اقتباسی از آن استفاده کرده باشم، بلکه همه چیز از داستان کوتاههایی که قبلا نوشتم یا فیلمنامههایی که برای ساخت فیلم کوتاه تالیف کرده بودم، بیرون آمد، که همه آنها را جمع کردم. بخشی از عناصر داستانی فیلم از آن متنها و بخشی هم موقع نوشتن خلق شد و فیلمنامه به این شکل حاضر شد.
بخشی از فیلم به شکل خاطرات ویدیویی یک عده شخصیت است. بخشی از فیلم هم همین گزارش است که در مصاحبه با افراد مختلف این گزارش را میبینیم و این دو بخش با یک تدوین موازی به پیش میروند. این ساختار در واقع ادغام دو چیزی است که به نظر میآید نمیتوان آنها را به هم چسباند، اما این اتفاق در فیلم افتاده. آیا در زمان نوشتن متن این فرم به ذهن شما رسید، یا کاملا موقع تدوین به این ساختار رسیدید؟ و اگر از زمان نوشتن به آن فکر میکردید، چند درصد این مسئله در فیلمنامه ذکر شده بود؟
در فیلمنامه قرار بود در این گزارش همه صحبت کنند، یعنی یک سرهنگ نیروی انتظامی درباره اتفاقات شب فرار صحبت کند و یک دکتر هم بیاید و او هم گزارش خود را در این زمینه بدهد. اما من تمام این بخشها را که حتی فیلمبرداری هم شده بود، در زمان تدوین پاک کردم، چون حس کردم شخصیتهای فیلم هستند که باید صحبت کنند و بخش گزارشی فیلم باید به شکلی باشد که انگار ما آن را از روزنامهها میخوانیم. اما قصهای که در فیلم وجود دارد و ایده اصلی فیلم این نبود که فیلمی بسازیم که بخشی از آن گزارش باشد و بخشی از آن پلانهای رئالیستی. خود من به عنوان کسی که فیلم را ساختم، قرار بود اینگونه ظاهر شوم که انگار خود من هم نقش یک کارگردان را بازی میکنم و گویی فیلم یک کارگردان پنهان دارد که او را در فیلم میبینیم و آن شخص من نیستم، بلکه من ادای او را درمیآورم. به این شکل که وقتی فیلم آغاز میشود، صحنههایی را میبینیم که در آن عدهای با هم حرف میزنند و داستان جلو میرود، درحالیکه این بخش مستند نیست و یک فیلم ساختگی است. ضمن اینکه اینجا این سوال به وجود میآید که این متریال را چه کسی جمع کرده؟ جوابش این است که مستندساز این کار را کرده، اما وقتی به این سوال میرسیم که من چه کسی هستم، باید بگویم من کسی هستم که همه اینها را ساختهام، یعنی مستندساز، فضا و آدمها را خلق کردم. در بسیاری از هنرهای مدرن ما هنرمندانی را میبینیم که به صورت خود نقاب میزنند، مثلا عکسهای عکاسی را میبینیم و در ابتدا این برداشت را از آن میکنیم که با یکسری عکس تبلیغاتی طرف هستیم، درحالیکه این عکسها در نمایشگاههای هنری به نمایش درمیآید. اما وقتی به عکسها دقت میکنیم و زیرلایههای آن را کشف میکنیم، میبینیم که در واقع این عکس نقاب یک عکس تبلیغاتی را به چهره زده و اصل ماجرا چیز دیگری است. مثال روشن آن باربارا کروگر، عکاس معروف، است که از مجلات زرد و تبلیغاتی عکاسی میکرد و یک جمله زیر عکسها مینوشت. این در واقع هنرمندی بود که نقاب یک تبلیغاتچی زرد را به چهره میزد تا این دسته از افراد را زیر سوال ببرد. ایده اصلی فیلم ما هم این بود و ما قرار بود فیلمی بسازیم درباره اینکه شخصی مستندی ساخته و در حال روایت آن است که این جریان کاملا دروغ است و همه آن ساختگی است. قرار بود ما نقاب یک مستندساز را به چهره بزنیم و این شکل از مستندسازی را زیر سوال ببریم، چون هر آنچه در فیلم میبینید، ساختگی است. ضمن اینکه دوست داشتیم بیننده فریب بخورد و حداقل تا نیم ساعت اول فیلم باور کند که با یک اثر مستند سروکار دارد و بعد از آن وقتی فیلم را تا انتها ببینند و متوجه تفاوت اسم بازیگران با کاراکترها در فیلمها بشود، تازه به داستانی بودن این فیلم پی ببرد. یکی از دوستان من که در جریان ساخت فیلم نبود و بعدها فیلم را دید، به من گفت وقتی برای اولین بار کار را دیدم، حس کردم تو در جمع دوستانت نشستهای، چند صحنه گرفتهای و با خودت فکر کردی که این فیلمها جذاب است و میتوان از آن فیلمی ساخت. درحالیکه واقعیت ماجرا این است که این افراد همدیگر را نمیشناختند، فقط یکی دو نفر از افرادی که در فیلم میبینیم، قبلا همدیگر را میشناختند، اما بقیه آنها برای بازی در فیلم انتخاب شدند، از روز اول با آنها تمرین شد و جمع بازیگران به شکلی درآمد که در فیلم میبینید.
انتخاب بازیگران در این فیلم بسیار خوب بوده. بازیهایشان با همدیگر هماهنگ است و مشخص است که تمرین خیلی زیادی با هم داشتید، ضمن اینکه نوع روابطی که بین آنهاست و چالشهایی که این رابطهها ایجاد میکنند، با توجه به متنی که برایشان نوشته شده بود، خیلی خوب و باورپذیر از کار درآمده بود. کمی در مورد پروسه کار با بازیگران برای ما توضیح دهید. هم در مورد تمریناتی که داشتید و هم در مورد پروسه فیلمبرداری، چون بخشی از کار در فضاهای باز و سرمای زیاد بود و مشخص است که فیلم راحتی نساختهاید.
انتخاب بازیگرها به این شکل بود که حدود نیمی از فیلمنامه را نوشته بودیم، اما فکر کردیم اگر قرار است این فیلم بیننده را فریب دهد و به بیننده این باور را بقبولاند که یک فیلم مستند است، باید دیالوگها عملا مال بازیگران و برای آنها آشنا باشد. میگویم که۵۰ درصد از فیلمنامه آماده بود، یعنی ما قصه را نوشته بودیم و به خود گفتیم حالا که موقع انتخاب بازیگر است، بقیه مرحله نگارش داستان همزمان با انتخاب بازیگرها نوشته شود و حتی دیالوگها از تمرینها بیرون بیاید که همین اتفاق هم افتاد. یعنی اولین کسی که برای فیلم انتخاب شد، عرفان بختیاری، بازیگر نقش امید، بود. بعد از آن لعیا اسدینژاد انتخاب شد که من او را از سالها قبل میشناختم. زمانی که او ۱۴ سال داشت، من برای فیلم کوتاهی که قصد ساختش را داشتم، به دنبال یک بازیگر زن ۳۰ ساله میگشتم که او آمد و پیش من تست داد. به اندازهای سنش کم بود که به او گفتم تو بازیگر بسیار خوبی هستی، اما سنت آنقدر کم است که من حتی نمیتوانم با گریم تو را ۳۰ ساله کنم. اما از همین تست او همیشه در ذهن من بود و دلم میخواست نقشی در یکی از فیلمهایم داشته باشد. در جریان این فیلم هم او را به شکل اتفاقی دیدم و او را دعوت به کار کردم. ترتیب انتخاب سایر بازیگران در ذهنم نیست، اما آنها هم تکتک به این جمع اضافه شدند. تمرینات را آغاز کردیم که بسیاری از آنها هم تمرینات سختی بود، مثلا عرفان، یکی از بازیگران فیلم، در آن زمان سربازی نرفته بود و یکی از دستیاران من برای اینکه حالوهوای حضور در سربازخانه را برای او بازسازی کند، هر روز هفت صبح او را به یک پارک میبرد و مجبورش میکرد یک ساعت در این پارک بدود و او هم خیلی از این مسئله ناراحت بود، اما ما به او میگفتیم میخواهیم اندکی با فضای پادگان و کارهایی که در آنجا انجام میشود، بیشتر آشنا شوی. حتی کارهای عجیب بیشتری هم از او خواستیم که یک بار در طول تمرینات بهشدت ناراحت شد و شروع به دعوا با من و بقیه بچههای پشت دوربین کرد. با وجود اینکه خودش هم به انجام این کارها رضایت داشت و میخواست نقش را بهتر ایفا کند، اما از این کارها خسته شده بود. جمع جوانانی که در فیلم میبینید و داستان شکل گرفتن آن خیلی جالب است. بسیاری از افرادی که در آن جمع وجود دارند، قبل از فیلم همدیگر را نمیشناختند و بعد از فیلم هم ارتباطی بین آنها به وجود نیامد. این از اقبال ما بود که در آن زمان کوتاه حس دوستی چند رفیق قدیمی بین بازیگران بهخوبی به وجود آمد و من خودم این حس را میدیدم. اما بعد از پایان فیلمبرداری کلا این جمع از هم گسسته شد، حتی وقتی یکی از بازیگران فیلم از ایران رفت و ما میخواستیم برای خداحافظی با او به فرودگاه برویم، وقتی با چند نفر از بازیگران فیلم صحبت کردم تا آنها هم همراه ما بیایند، هیچکدامشان تمایلی به این کار نداشتند. یعنی جمعی که در فیلم میبینید، تنها در زمان ساخت فیلم با هم گرم و صمیمی بودند و این از اقبال ما بود که حس درونی صمیمیت را بین افراد به وجود آوردیم.
فیلمبرداری شما چقدر طول کشید و چه دشواریهایی در این زمینه داشتید؟ چون هم با توجه به سبک کارتان که گفتید کارگردان باید خود را نشان نمیداد و پنهان کردن ساختگی بودن این فیلم چالشهای فنی خاصی برای فیلم به وجود میآورد و همینطور که اشاره کردم «گزارش فرار یوسفی»یک فیلم آپارتمانی ساده نبود و بخش عمدهای از آن در فضاهای خارجی سخت و سردی میگذشت.
در مورد سرمای بعضی از صحنههای فیلم که به آن اشاره کردید، باید بگویم من نکاتی را بعد از فیلم فهمیدم و آن این است که چقدر بچهها من را تحمل کردند. بعضی از بچهها به من گفتند وقتی که در میانه برف فیلمبرداری میکردیم، هوا آنقدر سرد بود که اگر احتیاج به استفاده از سرویس بهداشتی داشتیم، ترجیح میدادیم تا عصر صبر کنیم که به شهر برگردیم و این مسئله را تحمل میکردیم. من خیلی تعجب کردم و به نظرم مهمترین سختی فیلم برای بازیگران هم چنین مسائلی بود. ما بسیاری از صحنههای فیلم را در فضاهای سردی نزدیک کوه و دریاچه فیلمبرداری کردیم که با وجود برف بسیار سرد میشود. البته روز فیلمبرداری بخش کنار دریاچه، هوا به اندازهای سرد بود که من حس میکردم استخوانهایم در حال یخ زدن است و حتی در فیلم هم میبینیم که بازیگران بهسختی در حال بازی هستند و در واقع آن روز سختترین روز ما بود. در کل ما مجبور بودیم یک روزهایی را تکرار کنیم، مثلا ما پلان برف بازی را در دو روز مختلف با یک هفته فاصله گرفتیم. روز اول که فیلمبرداری کردیم، موقع برگشت و بازبینی فیلمها دیدم که حسی که مدنظر من است، یعنی همان حس مستندگونه، در بازی بچهها درنیامده. به همین خاطر تصمیم گرفتم دوباره این صحنه را بگیرم که یک هفته بعد در برداشت دوم ما صحنه خوبی را گرفتیم. روند فیلمبرداری ما به این شکل بود که ما نیاز به برف داشتیم و از شانس ما آن سال هم زیاد برف نمیبارید. خیلی وقتها مجبور بودیم کار را تعطیل کنیم و صبر کنیم تا برف بیاید. گاهی اوقات کمبود بودجه باعث تعطیلی موقت کار میشد. ما باید تامین بودجه میکردیم. اما در کل سختترین پلانی که در فیلم داشتیم و سختی آن اصلا به چشم نمیآید، پلان شروع فیلم یعنی پرواز شخصیت امید بود. البته از نظر کسانی که شاید آگاهی کاملی نداشته باشند، شاید این سختی به چشم نیاید و با خود فکر کنند بازیگر فیلم پرواز با چتر نجات را بلد بوده و توانسته این کار را انجام دهد. درحالیکه به اینگونه نبود. از تابستان ما بازیگر نقش امید را پیش آقای عباسی که یکی از مجربترین مربیان پرواز است، فرستادیم و او آموزش خود را آغاز کرد. من خودم هم هر روز آنجا حضور داشتم و حتی از تمام اینها هم فیلمبرداری میکردم تا شاید صحنه جذابی برای استفاده در فیلم در این میان پیدا کنم. مربی ایشان، آقای عباسی، شخص محتاطی بود، از جمله اشخاصی که اهل ریسک کردن در کار خود نیست. میتوانم به جرئت بگویم حدود۱۰یا ۱۵بار با عوامل برای انجام فیلمبرداری به محل پرواز با چتر نجات میرفتیم و از ایشان میپرسیدیم امروز فیلمبرداری را انجام میدهیم؟ ایشان در ابتدا تایید میکرد، اما کمی بعد با بررسی بیشتر شرایط جوی برمیگشت و به ما میگفت امروز پرواز نمیده! ما هم تعجب میکردیم که معنی این حرف چیست. ایشان مثلا میگفت باد زیاد است، و وقتی ما میگفتیم خود شما با این شرایط میپرید، ایشان میگفتند من زندگی کس دیگری را به خطر نمیاندازم. پس از این رفتوآمدهای متعدد و بیهوده به محل پرواز که حتی یکی از پلانهای پرواز تیتراژ آخر فیلم مربوط به همین روزهاست، توانستیم آن پلان را که زیاد هم در فیلم به چشم نمیآید، بگیریم، و این سختترین بخش فیلمبرداری کل فیلم بود، چون تمام روزهایی که کار کنسل میشد، فقط هزینهای بر دوش گروه ما بود که باید این هزینهها پرداخت میشد. در روزهای برفی کمتر اذیت میشدیم، مثلا وقتی میدیدیم روزی برف آمده، به بچهها اطلاع میدادیم فردا فیلمبرداری داریم، چون ما به برف روی زمین نیاز داشتیم و تنها در صحنه کنار دریاچه باید بارش برف را میدیدیم. شرایط آبوهوایی متغیر باعث نامرتب بودن آفیشهای گروه میشد. گاهی به زمان امتحان بچهها در دانشگاه میخوردیم که در آن زمان من کار را تعطیل میکردم تا آنها بتوانند با خیال راحت به درسشان برسند. بخش مصاحبهها یا همان بخش گزارش فیلم بعد از عید ضبط شد و تداخلی با بخش مستند فیلم نداشت.
آقای توقیری، شما به عنوان سرمایهگذار فیلم، هیچوقت احساس خطر نکردید که فیلم فرصتی برای نمایش نداشته باشد تا بتواند سرمایه شما را بازگرداند؟ اگر این ترس در دل شما وجود داشت، چگونه توانستید با آن کنار بیایید؟
در زمان ساخت این فیلم، این جریان برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلیلش هم این بود که من این فیلم را نساختهام برای اینکه حتما به ماجرای مالی آن فکر کنم. من آدم مرفهی نیستم و میتوانم بگویم که فیلم را به نوعی با مصیبت و بهسختی تمام کردیم. من هر چقدر میتوانستم، قرض کردم تا بتوانم فیلم را بسازم. مسئله اینجاست که فیلم قرار بود سرمایهگذاری داشته باشد، اما بودجهاش جور نشد و دو هفته مانده به فیلمبرداری به ما اعلام کرد که نمیتواند با پروژه همکاری کند، که این شوک بزرگی برای ما بود. درحالیکه فیلمنامه کامل بود، تمرینها انجام شده بود، بچهها وقت گذاشته بودند و به این مسئله فکر کردیم که یا باید فیلم را بهکل رها کنیم، یا اینکه به شکلی پول جور کنیم تا فیلم را حتی با قرض هم که شده، بسازیم. ما فیلم را ساختیم و حتی در همان زمان هم بسیاری از دوستان من این مسئله را به من میگفتند که این کار ریسک بالایی دارد، چون در اولین تجربه فیلم بلند خود بهتر است کاری نکنی که سالها زمین بخوری، اما نگاه من به این مسئله روشن بود و با همان نگاه فیلم را ساختم. سینما درست مانند ساختار بسیاری از فیلمهایی که در گروه هنر و تجربه هم اکران میشود، تا آخرین لحظهاش تجربه است، مگر اینکه المانهایی وارد فیلم شود که ریسک فیلم را پایین بیاورد، مثل حضور بازیگر ستاره در بسیاری از فیلمها که فیلمسازان به امید فروش بیشتر آنها را در فیلم میآورند، یا قصه فیلم را به سمت فضاهای طنز یا سایر فضاهایی که قبلا تجربهاش را پس داده میبرند، تا حاشیه امنیت فیلمشان بالا برود. ما هم در حال تجربه کردن و هم در حال خطر کردن بودیم، اما من هیچوقت با این دیدگاه که کار خطرناکی انجام میدهم، به ساخت این فیلم نگاه نکردم و هیچ احساس ترسی در مورد فیلم نداشتم. وقتی هم فیلم به پایان رسید، مقداری فاصله بین اکران و پایان فیلم به وجود آمد که در آن دوران من خیلی اذیت شدم. دلیلش هم این بود که مدام در یک فضای برزخ به سر میبردم، چون هم خبرهای مثبت بسیار خوب میشنیدیم و هم خبرهای منفی بسیار بد. گاهی پخشکننده معتبری با ما تماس میگرفت و میگفت من قصد پخش فیلم را دارم و بعد از مدتی از ما مجوزهای مربوط به ساخت فیلم را برای پخش میخواست. وقتی در مرحله گرفتن مجوز با مشکل روبهرو میشدیم، نظر پخشکننده تغییر میکرد، و این برزخ بیش از هر چیزی مرا اذیت کرد. اگر به من از ابتدا میگفتند فیلمت به درد نمیخورد، مدتی ناراحتی میکشیدم و بعد آن را فراموش میکردم. اما این برزخ که مدام در آن خبرهای خوب و بد به ما میرسید، بیشتر برای من آزاردهنده بود، چون من فکر هر چیزی را میکردم به جز این مسائل.
منبع: ماهنامه هنروتجربه
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- ارسال ۶۱۴ اثر برای حضور در شانزدهمین جشنواره سینماحقیقت
- با معرفی هیات انتخاب و داوری بخش آثار تجربی؛ فیلمهای تجربی راهیافته به سی و نهمین جشنواره فیلم کوتاه تهران اعلام شد
- فیلم کوتاه «رسیدن» در دو جشنواره اتریشی
- تاملی بر شکلها و شیوههای بیانی تازه و قالبهای نوپدید در سینما/ تجربهگرایی و امید به سینمای آینده
- «مسخرهباز» و تجربهگرایی در فُرم بصری/ نگاهی به فیلم «مسخرهباز»
- «نمای نزدیک»/ سینمای تجربی، رها شده و بی پناه!
- فیکشن بودن را فریاد بزن/ نگاهی به فیلم «گزارش فرار یوسفی»
- گزارشی از دغدغههای یک نسل/ نگاهی به فیلم «گزارش فرار یوسفی»
- آفتاب تنها حقیقتشان بود/ نگاهی به فیلم «گزارش فرار یوسفی»
- ساده و استاندارد/ نگاهی به فیلم «پاسیو»
- گزارش تازه بعد از هفت سال!/ نگاهی به فیلم «گزارش فرار یوسفی»
- مستندنما و داستانپرداز / نگاهی به فیلم “گزارش فرار یوسفی”
- آیدا، امید، معین، مرضیه، سپیده و چند اسم دیگر / نگاهی به فیلم «گزارش فرار یوسفی»
- با بودجه یک فیلم کوتاه، فیلم بلند سینمایی ساختیم/ گفتوگو با کارگردان فیلم «مکان»
- اظهارات داروغه زاده درباره اکران «خانه پدری»، «پارادایس» و «آشغالهای دوست داشتنی»
نظر شما
پربازدیدترین ها
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- حضورهای بین المللی فیلم کوتاه تامینا
- گلدن گلوب اعلام کرد؛ وایولا دیویس جایزه سیسیل بی دمیل ۲۰۲۵ را میگیرد
- درباره «قهوه پدری»؛ قهوه بیمزه پدری
- «کارون – اهواز» در راه مصر
- اختتامیه جشنواره «دیدار» ۱۷ دی برگزار خواهد شد
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «مجمع کاردینالها»؛ موفقیت غیرمنتظره در گیشه و جذب مخاطبان مسنتر
- مدیر شبکه نسیم توضیح داد؛ مهران مدیری، جنابخان، فرزاد حسنی و چند برنامه دیگر
- تاکید بر سمزدایی از سینما و جشنواره فجر/ علیرضا شجاع نوری: ادغام جشنوارهی ملی و جهانی فجر سیاسیکاری بود
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ جادوی «شرور»؛ داستانی از دوستی، تفاوتها و مبارزه با تبعیض
- برای پخش در سال ۲۰۲۵؛ پسر شاهرخ خان برای نتفلیکس سریال میسازد
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «گلادیاتور ۲»؛ بازگشتی باشکوه به کُلُسیوم و سنت حماسههای سینمایی
- اعلام نامزدهای چهلمین دوره جوایز انجمن بینالمللی مستند/ محصول مشترک ایران و انگلیس در شاخه بهترین مستند کوتاه
- اصغر افضلی و انیمیشن «رابینهود» در تازهترین قسمت «صداهای ابریشمی»
- جایزه جشنواره آمریکایی به پگاه آهنگرانی رسید
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ از فرصت ثبت نام فیلمها تا داوری عوامل بخش نگاه نو
- نمایش بچه / گزارش تصویری
- اهمیت «باغ کیانوش» در سینمای کمدی زدهی این روزها
- برای بازی در فیلم «ماریا»؛ نخل صحرای پالم اسپرینگز به آنجلینا جولی اهدا میشود
- اکران فیلم علی زرنگار از اواخر آذر؛ «علت مرگ: نامعلوم» رفع توقیف شد
- مانور آمادگی همراه اول برای رویارویی با بحران؛ تمرینی برای پایداری ارتباطات
- بررسی هزینه و درآمد تولیدات ۳ سال اخیر؛ حساب کتاب فارابی جور است؟
- در اولین روزهای اکران بینالمللی؛ «گلادیاتور۲»، ۸۷ میلیون دلار فروخت
- اعضای شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم فجر معرفی شدند
- نامزدی ۲ جایزه آمریکایی برای «دوربین فرانسوی»
- «شهر خاموش» بهترین فیلم جشنواره نوستالژیا شد
- فروغ قجابگلی بهترین بازیگر جشنواره ریچموند شد
- «تگزاس ۳»؛ کمدی از نفس افتاده یا موفقیت تکراری؟
- روایتی از سه نمایشنامه از محمد مساوات روی صحنه میرود
- «کارون – اهواز» در مراکش