سینماسینما، ندا قوسی
«انگ» یا «استیگما»، به نشان یا داغ ننگی گفته میشود که با آهن گداخته یا بریدگی روی بدن و پیشانی بردگان یونانی میزدند و به این وسیله آنها را از مردم آزاد متمایز میساختند. البته در حال حاضر افراد با آهن گداخته نشانهگذاری نمیشوند، بلکه انگ و داغ ننگ بر روان و جان آنها زده میشود.[…] در حقیقت استیگما ویژگی بسیار منفی و نامطلوبی است که یک کنشگر را از دیگران جدا میسازد و او را به شکل خطرناک، عجیب یا ضعیف جلوه میدهد. (border-ensani.ir)
شاهین، یک گوسفند
نوید محمدزاده، یک نابغه تمامعیار در عرصه بازیگری است؛ او میتواند ظرافتها و جزئیاتی وارد اکتهایش کند که شاید تنها در ذهن و خیال فیلمنامهنویس میگذرد و مکتوب کردن این خصایصِ نادر، تا حدی غیرممکن است و برای اجرایی کردن و بروز دادنشان، بیگمان نیاز به یک نبوغ است که محمدزاده نشان داده آن را داراست. مسئله جالب توجه این است که او هوش سرشار و ذکاوت بالایی به عنوان یک بازیگر دارد، اما بهدرستی، بهاندازه و بهجا، این هوش، تفکر و اندیشه را از نقش و پرسوناژ مورد اکتش خارج میکند و تماما با غریزه وارد آن میشود؛ ارجاع به نمایش «دل سگ»، نوشته و کارگردانی محمد یعقوبی که بر اساس رمانی به همین نام از میخاییل بولگاگف در تابستان ۹۳ بر صحنه رفت. بازیگر مذکور در آن نمایش نقش حیوانی را بازی میکرد که تبدیل به انسان شده. او دقیقا توانسته بود مرز انسان و حیوان را بشکند و سگی باشد که آدمیت را زندگی میکند. و حال در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» کار سختتری انجام داده، برای اینکه اولا، نشان دادن دنیای غیرانسانی و حیوانی در مدیوم تصویر (بهخصوص سینما)، بسی دشوارتر از صحنه تئاتر است، چراکه ریزترین جزئیات از نینی چشم بازیگر یا حرکات جزئی انگشتان، بهوضوح نمایش داده میشوند و او چقدر مسلط، در جای مناسب مختصر و در صورت لزوم اگزجره، کنشهای گوسفند شدن را نشان داده، حتی بهتر از سگ بودنش در آن نمایش. دوم اینکه، حالا دیگر محمدزاده را خیلی خیلی بیشتر از آن سالها میشناسند که فقط تئاتر بازی میکرد. شاید شاهنقشش در «عصبانی نیستم»، به خاطر توقیف آن فیلم، در زمان مناسب اکرانش دیده نشد (در واقع وقت درستی دیده نشد)، اما بعدتر، کارهای خارقالعادهای کرد؛ مثلا در «ابد و یک روز»، چنان آن آدم همه جور مخدر کشیده را نقش آفرید که اهل سینما بعید میدیدند بتواند باز هم کار درست و درمانی، به اندازه آن نقش ایفا کند. ولی باز هم او بازی ماندگار و دیدنیاش را بر پیشانی فیلم «مغزها…» حک کرده؛ چشمان مات و بیسو، دستان آویزان و کرختشده در پشتش، دندانهای چرک و خراب، دهان نیمهباز با حالتی بلاهتآمیز و آن پیشانی مُهرخورده، فرمی نافرم به او داده که شاهینِ آن دیوانهبازار را از دیگرانی که میخواهد یا نمیخواهد همچون آنها باشد، متمایز میکند؛ و اینچنین از پس «شاخ نقش» فیلم برآمده.
شکور، یک چوپان
فرهاد اصلانی سالهاست که ثابت کرده بازیگر کاربلدی است. وقتی اوایل کارش مقابل دوربین کارگردانی مانند داوود میرباقری قساوت و کراهت یزید را در مجموعه «امام علی» بازی کرد، یا هنگامی که رضا، جوان فقیر ولی عاشقپیشه «روسری آبی» را مقابل دوربین بانوی کارگردان رخشان بنیاعتماد، نقش آفرید که عاشق و دلباخته نوبر کردانی، دختر غربتی و پاپتی بود، میشد حدس زد که با هنرمندِ هوشمندی روبهرو هستیم که نقشهای رنگارنگی خواهد زد بر پهنه بازیگری سرزمینمان. او در «مغزها…»، عجیب و خوفناک ظاهر شده، همچون «گادفادری» ایرانی؛ زاغهنشین کلهگندهای که قساوت و سنگدلی چسبیده به نقشش. اخوی بزرگتری که نشسته، با خونسردی، آرام آرام غذا میخورد و دو، سه متر آنورتر، برادر نوجوانش، به دستور او، خواهرش را خفه میکند. صاحب آشپزخانهای که زیردستش را وادار میکند مقابل او و دیگران اجابت مزاج کند، تا آنچه را از مواد کش رفته، بیابد. و بیرحمانهتر از همه، شیوه افشای راز نابرادر بودنش با شاهین و از همه بدتر آنچه با کودکان و نوزادان فروختهشده یا دزدیدهشده آن بیغوله میکند، تا بلکه آیندهای خودخواسته برای آن مثلا آیندهسازان(!) رقم بزند. او با آن هیبت چاق و لَشوارش، تبدیل به چوپانی قسیالقلب و ناجوانمرد شده که طمانینه و لَختیاش تناقض قابل اعتنایی با فرزی و زرنگی کاراکتر شاهین پیدا میکند. این همه چاقی شاید به درد این نقش و بسیاری اکتهای دیگرش بخورد، اما تماشاگر علاقهمند به این بازیگرِ حرفهای نگران میشود نکند سلامت این مرد هنرمند به خطر بیفتد، مانند ماجرای غمانگیزی که برای لوون هفتوان پیش آمد.
مرتضی، شهروز، شهره و بقیه گوسفندان
نوید پورفرج بازیگر تازه به ظهور رسیده خوشچهره و خوشاستایلی است که حسرت و عقده نداشتههای نقشش را در این فیلم خوب به جا آورده و نمایش داده؛ او که چهره مقبولی دارد و اصلا جوان خوشتیپی به حساب میآید، با گریم سخت و چرکی که گرفته، کاملا بیشباهت شده به پسری که نامش نوید میتواند باشد. او دقیقا آن آدم است، مرتضایی که کِیف میکند دیگرانی که «ژن خوب» دارند، به آرزوهایشان نرسند. لات آسمانجلی که تماشاگر میترسد سوار بر موتور در اطرافش ببیند، چراکه انگاری واقعا مغزش زنگ زده. پسر بیسامانی که با دیدن رابطه پدری و پسری، دلش قنج میرود و چه خوب که فیلم در پایان، او را از این نسبت خونی بینصیب نمیگذارد.
مهیار راحتطلب هم نویدِ خوشایندی است برای سینمای ما؛ شهروز، نوجوان کمحرف ولی یاغی و عاصی، که قرار است چوپان نااهلتر و ناجوانمردتری شود در آینده؛ این را با قساوت و شقاوتی که در خفه کردن خواهرش نشان داده، میتوان کاملا پذیرفت. حضور او در پایان فیلم، ذهن و تن هر تماشاگری، از هر سنخ را میلرزاند که اگر همچون شهروزها در این جامعه ببالند و فردا و فرداها سری در سرها درآورند، چه فجایعی پیش خواهد آمد.
مرجان اتفاقیان بازیگری است با چهره معمولی که اتفاقا نقشی غیرمعمولی را بازی کرده. او در لحظات سخت و انفجاری، توان و استعدادش را ماهرانه بروز داده است. کاراکتر شهره نه شبیه سمیه «ابد و یک روز» است، نه تناسبی با دختر کشتهشده فیلم «خانه پدری» دارد؛ او عینا مانند آدمهای اطرافش است، آدمهایی که در منجلاب دستوپا میزنند و هرچه بزک دوزک میکنند و موهایشان را هفت رنگ، مفرّی نمییابند از ته دنیا. قربانیانِ مفهوم تحمیقکنندهای به نام «غیرت» که اگر خدا بخواهد و جوانمردی پیدا شود و یار و همراهشان گردد، شاید حیات اینجور دخترکان نیز اندکی عوض شود. (شهره – شخصا برای من- یادآور دختر مقتول و مدفونشده کتاب «طوبی و معنای شب» از شهرنوش پارسیپور است که توسط پدر کشته میشود و دفن میگردد و روحش زندگی تمام آدمهای داستان را تحتالشعاع قرار میدهد.)
فرید سجادی حسینی مرد موقر و متشخص و کارگردان و دستیار کارگردان حرفهای، نقش گوسفند پیر و فلکزده را خوب ادا کرده؛ زبالهگردی که ادعای هیچچیز ندارد و خودش هم اعتراف میکند: «ما که آدم نبودیم و ادعاشم نداشتیم!» پدر نکبتزده فیلم، دقیقا نماد انفعال و کمشعوری برخی از همنسلانش است که با بی مغزیِ خود آتشها به پا کرده و سوزاندهاند، و اکنون هر چه هم پشیمان باشند و هر قدر رقتانگیز اعتراف کنند به این ندامت، داغ ننگی که بر پیشانی نسلهای پس از خود نشاندهاند، هنوز و بعد دامنگیر خواهد بود.
و لادن ژاوهوند، اتفاقی نادر در سینمای ایران، شاید روزگاری بازیگر شدن -اصلا قاطی آدمهای جامعه شدن- این گونه انسانها، خواب و خیال به نظر میرسید. انسانهایی که خوردن انگ اعتیاد، بیخانمانی، کارتنخوابی و هزار داغ دیگر، آنها را از داشتن یک زندگی نرمال
معمولی جدا میساخت، چه رسد که نقش اصلی بازی کنند در یک فیلم پروپیمان و درست و حسابی. امید که همچون او، طعم خوب زندگی کردن و در اجتماع زیستن را تجربه کنند. بازی او آنقدر برقرار است که میتوان با اطمینان گفت یک ایفاگر نقش مادر، اضافه شده به جمع بازیگرانمان.
و…
هومن سیدی و بقیه آدمهای پشت دوربین
هومن سیدی هنرمند آزاد، رها و جسوری است که مهمترین خصیصه سینماییاش، شکستن مرزهای میان واقعیت و خیال است، او بی هیچ واهمهای خطوط قرمز را میشکند. شاید به همین دلیل در گفتوگوی مطبوعاتی فیلمش در جشنواره فجر، اشاره کرده بود که فیلم مربوط به زندگی لادن ژاوهوند را او نمیتواند بسازد، چراکه اگر چنین کند، به طور حتم جایش پشت میلههای زندان خواهد بود!
پیشرفت هرروزه تکنولوژی باعث شده دسترسی به همه جور اطلاعات، در طرفهالعینی اتفاق بیفتد. کافی است نام و نشانی کوتاه را در موتورهای جستوجوگر سرچ کنیم، آنگاه دریایی از اطلاعات -راست و دروغ- را میتوانیم مقابل خود ببینیم. چیزی که تا همین ۱۵، ۲۰ سال پیش، محال و غیرممکن به نظر میرسید. مثلا وقتی «کافه ستاره» (۱۳۸۴) را دیدیم، در آن زمان چه کسی گمان میبرد که کپی برابر اصل فیلم مکزیکیِ «کوچه میداک» (۱۹۹۵) باشد. یا اصلا چرا راه دور برویم، کسی به ذهنش هم نمیرسید که درصد بالایی از داستانها و حکایتهای سریال «پاورچین» (۱۳۸۲)، عینا از ماجراهای سریال «دوستان» (Friends) (1994-2004) برداشته شده باشد. اما امروزه به سهولت، به چنین اطلاعاتی میتوان دست یافت. اما سیدی فیلمسازِ بیپروا و نترس میتواند دنیای فیلمهایی را که دیده یا داستانهایی را که خوانده، با مهارت تغییر دهد و درست و دقیق ایرانیزه کند؛ چنین خصوصیتی نهتنها بد نیست، بلکه استعدادی شگفتانگیز به حساب میآید و جای سوال دارد که چطور و چرا بابت این توانمندی، این همه به او طعنه میزنند و نقدش میکنند؟! سیدی خوب میبیند، خوب میشنود و خوبِ خوب بلد است ماجراهای اطراف و دنیای زیستهاش را با داستانهایی که دیده، شنیده و خوانده، تلفیق کند و تالیفی درست و حسابی و خوشرنگولعاب از امتزاج همه اینها بسازد. شاید کارهای پیشین او آنقدرها که باید، موفق و کامروا نبودند، ولی هیچگاه آثارش پَرت و غیرمعقول هم نبودهاند و این آخری که اصلا جزو بهترینهاست. «۱۳» (۱۳۹۱)، «فیلم کوتاه در مورد عشق» (۱۹۷۸) یا «چهارصد ضربه» (۱۹۵۹) را در ذهن متبادر میکند. «اعترافات ذهن خطرناک من» (۱۳۹۳) خیلی خیلی یادآور «ممنتو» (۲۰۰۰) است. «خشم و هیاهو» (۱۳۹۴) با آنکه داستانی واقعی از کشور خودمان و از سلبریتیهایمان(!) را بیان میکند، شباهت وافری با سریال تلویزیونی «The Affair» ترجمه شده به «رابطه» (۲۰۱۴) دارد. اتفاقا فیلم اخیرش از همه مستقلتر است، ولی غیرممکن نیست بشود شباهتهایی بین آن و «شهر خدا» (۲۰۰۲)، «دار و دستههای نیویورکی» (۲۰۰۲)، «میلیونر زاغهنشین» (۲۰۰۸)، «عشق سگی» (۲۰۰۰)، همین «ابد و یک روز» (۱۳۹۴) خودمان یا «خانه پدری» (۱۳۸۹) توقیفشده و هزار و یک فیلم و داستان دیگر دید. این شباهتهای ریز و درشت باعث نمیشود به این فیلمِ شگفتانگیز، انگ و مُهر کپی بودن بزنیم، چراکه «مغزها…» کاملا مستقل و آزاد داستانی بدیع را تعریف میکند که اتفاقا از نظر فرم و شکل منحصربهفرد است. «مغزها…» جزئیاتپردازی و چیدمان قابل ملاحظهای دارد؛ آنقدر پردازش آن دقیق و بافکر انجام شده که حتی بیگانگان با دنیای اثر، بیکموکاست میتوانند وارد آن شوند و بی هیچ فاصلهای جهان کج و معوج فیلم را درک کنند. این اثر ناتورالیستیِ تمامعیار با شکافتن دنیای آدمهایش انگار ما را وارد سرزمینِ عجایبی میکند که در آن همه چیز تند و سریع اتفاق میافتد؛ فیلمبرداری لرزان و پُرتحرک پیمان شادمانفر، موسیقی وحشی، زخمهای و کاملا متفاوت بامداد افشار، تدوین درست و حسابی، صدابرداری قابل اعتنا، چهرهپردازی خاص و فراخور و طراحی صحنه و لباس جور و برازنده و… در تبدیل آن به شاهکاری ظریف که شمههای مستندگونه دارد، تاثیر قابل توجهی داشته.
احترام به تماشاگر
قبول داریم که فیلم، اثری شلوغ و پرهیاهوست، اما شلختگی و ولنگاری در آن دیده نمیشود که مخاطب را آزار دهد و از فضا و جغرافیای غیرمعمول آن جدا کند، چراکه فیلمنامهنویس و کارگردان توانسته اجرا و متن را خوب کنار هم چفت کند، طوری که این دو هیچ کجا از هم سوا و جدا، یا سوار سر هم نمیشوند. در واقع این اثر سینماییِ اغراقشده و اگزجره، با تمام بزرگنماییها و گلدرشت بودنش، نهتنها توی ذوق نمیزند، بلکه بیننده را میخکوب، مسحور و مجذوب عالم خود میکند، عالَمی که در آن از داغ پیشانیها گرفته تا جزئیترین خصیصههای آدمها، همه و همه، با وجود سیر در جهانی خارج از تصور و تفکر تماشاگر، او را خیره میسازد تا بداند پشت تمام این عجایبالمخلوقات چه نهفته است و خوشبختانه به بهترین شکل پاسخ قانعکننده به مخاطب میدهد؛ مخاطبانی که در فیلم ذوب شدهاند و آرام و بیصدا نفس میکشند تا ثانیه و لحظهای را از دست ندهند. در واقع «مغزها…» یا بهتر است بگوییم فیلمساز آن، احترام خاصی برای تماشاگرش قائل بوده، چراکه به او اجازه میدهد همچون یک ژورنالیست همراه و وارد داستان شود و خطر کند و در دنیای عجیب سوژههای غریب، از رازهای سربهمُهرشان باخبر شود. اینچنین است که انگار ما به دنبال این آدمهای متفاوت میرویم نه اینکه آنها ما را وادار به تماشا کنند، پس با اضطرابی شیرین و دلهرهای مطلوب به
کشف و شهود درباره زیست این موجودات غیرمعمولی میشتابیم و برای ساعتی چند، از ساعتمان غافل میگردیم و از دنیای اطراف جدا میشویم و درنهایت، با یک پایانبندی درست، تسکین و آرامشی ایجاد میکند و اینطور جایزه همراهی و پیگیریمان را میگیریم و لرزشی که در جانمان افتاده، آرام میشود. این فیلم هیجان کاذب ایجاد نمیکند، حرف حساب میزند. دق نمیدهد، واقعیت را به زبانی هنرمندانه میفهماند. مثل بسیاری از فیلمهای واقعا سیاهنما، تلخِ تلخ کودکان را جلوی چشم مخاطب نمیکشد، کاری که با آن انگار سراسر امید به حیات را برای تماشاگر از بین میبرند و جوانهها و نهالهای تازه را ریشهکن میکنند و ما را ناخودآگاه یاد کودککشیها و کودکآزاریهای هر روز واقعشده کشورمان میاندازند که دلمان را میخراشد و کاری از دستمان برنمیآید برایشان. اما این فیلم، لطیف عمل میکند و همان کودک بیمار را، همان امید ناقص و مفلوج را از میان بیغولهها و چرکها بیرون میکشد و ما را منتظر آیندهای قابل درمان و شاید شفاپذیر میکند و اینچنین است که وازده و دلشکسته با کلی هیجان مهارنشده از سالن سینما بیرونمان نمیاندازد و با داغی سنگین در خیابان رهایمان نمیکند. اتفاقا «مغزها…» دست نوازش میکشد بر داغهای دلمان در یکی از بدترین ادوار این سرزمین.
منبع: ماهنامه هنروتجربه
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- «جنگ جهانی سوم» به هلند میرود
- نامزدی جنگ جهانی سوم در سه رشته در دومین دوره جوایز سپتیمیوس آمستردام
- چهارمین جایزه بین المللی محسن تنابنده برای فیلم جنگ جهانی سوم از جشنواره فانتاسپوآ برزیل
- گفتگوی اختصاصی سینماسینما با علی سرتیپی/ فضای سینما را باید از تنگنظری و فشارها خارج کنیم
- «جنگ جهانی سوم» بهترین فیلم جشنواره استانبول شد
- «جنگ جهانی سوم» از ۲۶ فروردین ماه اکران میشود
- دو جایزه جشنواره لوکزامبورگ برای «جنگ جهانی سوم»
- دلایل ایرنا برای ناکامی «جنگ جهانی سوم» در نامزدی اسکار
- «جنگ جهانی سوم» به چین میرود
- آکادمی اسکار منتشر کرد؛ فهرست رسمی ۹۲ فیلمِ بخش بهترین فیلم بینالمللی
- «جنگ جهانی سوم»؛ یکی از پدیدههای غیرقابل پیشبینی اسکار
- «جنگ جهانی سوم» در شبهای سیاه تالین اکران میشود
- دو جایزه اصلی جشنواره فیلم توکیو برای سینمای ایران
- برای کسب شرایط حضور در اسکار؛ «جنگ جهانی سوم» یک هفته در یک سینما اکران میشود
- «جنگ جهانی سوم» نماینده سینمای ایران در اسکار ۲۰۲۳ شد
نظر شما
پربازدیدترین ها
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
آخرین ها
- «کارون – اهواز» در مراکش
- رونمایی از پوستر انیمیشن «شنگول و منگول» در آستانه اکران
- درباره «اتاق بغلی» اثر پدرو آلمودووار/ مرز باریک دوستی و مرگ زیر جهانی از زندگی و رنگ
- استادان و کارگاههای «سینماحقیقت۱۸» را بشناسید
- بر مبنای آمار سمفا؛ روند صعودی فروش سینماها در هفته گذشته نزولی شد
- محمد شکیبانیا رئیس سیزدهمین جشن مستقل سینمای مستند شد
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
- کارگردان «سه جلد»: اقتصاد سینمای ایران را چند سکانس رقص میگرداند
- نمایش دو مستند از ناصر تقوایی در موزه سینما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ کونان اوبراین، میزبان اسکار ۹۷ام خواهد بود
- «کارمند جماعت» رونمایی میشود
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- دنزل واشینگتن از دنیای بازیگری خداحافظی میکند
- تاد هینز رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم برلین شد
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- ابوالفضل جلیلی مطرح کرد؛ حضور در کلاس بازیگری عامل موفقیت نیست
- نمایش بلندترین سکانس پلان سینمای مستند ایران در آمریکا
- کدام سینما واقعی تر است ؟
- پیدا شدن جسد یک بازیگر در خانهاش
- دیدار اصغر فرهادی با علاقهمندان فیلمهایش در استانبول
- فیلمی که اطلاعاتش مخفی نگه داشته شده؛ لوپیتا نیونگو به فیلم کریستوفر نولان پیوست
- «کتابخانه نیمهشب» روی صحنه میرود
- سه نمایش برای مستند «۹۹-۱۹» در یک هفته
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره فیلم جدید رابرت زمکیس/ «اینجا»؛ یک قرن را طی می کند، اما بدون حرکت دوربین
- سوینا منتشر میکند؛ نسخه ویژه نابینایان «مورد عجیب بنجامین باتن» با صدای مهدی پاکدل
- «پینگو» بعد از ۱۸ سال بازمیگردد
- جوایز اصلی فستیوال فیلم هانوی به «بی سر و صدا» رسید
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز