سینماسینما: میثم قاسمی، روزنامهنگار، در همشهری نوشت:
جمشید هاشمپور که آن – به قول مرحوم ملاقلیپور – لولهبخاری را میگذاشت روی دوشاش و به هلیکوپتر دشمن شلیک میکرد، تماشاگرها دست و سوت میزدند. همان سالها ابوالفضل پورعرب، مرد همیشهداماد سینمای ایران بود با کت و شلوار سفید و کمی بعدتر حمید گودرزی جایش را گرفت با همان لباس درحالیکه زیر باران، دستهگلی را به معشوق میداد و گریه میکرد.
اینها قهرمانهای فیلمهای آن دوره بودند. بهخاطر جو آن سالها کمتر زنی تا این اندازه، میتوانست بهعنوان قهرمان معرفی شود؛ اما بودند چند نفری که تصویر حتی کوچکشان بر سردر سینماها، تماشاگر را به سمت گیشه بکشاند. اما آخرین نسل از قهرمانهای سینما وقتی پا به سن گذاشتند و دیگر نتوانستند همان نقشهای همیشگی را بازی کنند، دیگر کسی جایشان را نگرفت. سینما نه قهرمان فیلم جنگی داشت و نه داماد همیشهعاشق؛ به جایش پر شد از ضدقهرمانها؛ مردان عصبانی بیرحمی که کتک میزنند؛ جوانهای شکستخوردهای که ادای عصیان کردن را درمیآورند اما حتی جنم و جربزه همین کار را هم ندارند. اصلا به قد و قوارهشان نمیخورد که نقش زدن زیر میز را بازی کنند. آنها حداکثر میتوانند شاکی و مستاصل باشند؛ بیجا فریاد بکشند و در نهایت در افق محو شوند.
سینمای بدون قهرمان، یکی دیگر از مشکلات امروز سینمای ایران است. هفته قبل درباره انبوه فیلمهای اجتماعی نوشتم که فقط به کار گریاندن مخاطب میخورند و تماشاگر خسته از مشکلات، دیگر دوست ندارد گریه کند. اما در همین سینما هم قهرمانی وجود ندارد.
قهرمانان فیلمها حتما نباید واقعی باشند؛ حتی شاید از زندگی روزمره فاصله داشته باشند؛ یا قدرتهایی جادویی باشند؛ شکستناپذیر و همیشه پیروز. مردم هم میدانند که چنین کسی در دنیای واقعی وجود ندارد؛ اما در زندگی عادی نیاز به قهرمان دارند. آیا جز بچههای کوچک، کسی هست که فکر کند سوپرمن یا بتمن واقعا وجود دارند؟ پس چرا این دو ابرقهرمان تا این اندازه طرفدار دارند؟
دنیای امروز، قهرمانها را از زندگی عادی بیرون کرد و آنها را به پردههای سینما فرستاد. دیگر کسی در دنیای واقعی در انتظار قهرمانی نیست که بیاید و مشکلات را یکشبه حل کند؛ اما تصور چنین موجودی لذتبخش است و چه جایی بهتر از سینما برای خیالپردازی؟
و قهرمان سینمای ایران کیـست؟ چهکسی میتواند ساعتی ما را از زندگی روزمره جدا کند و همان کارهایی را انجام دهد که از دست کسی ساخته نیست؟ کارهایی که شاید هم بتوانیم انجام بدهیم اما جراتش را نداریم.