ترافیک و استرس، تازیانههای سهمگین کلانشهر بیروح و رحمِ تهران، که هر روز و هر ساعت بر گُردههامان فرود میآیند و ما را همچون بردگانی ماشینزده و ملول به اسیری زمان میبرند…
سینماسینما، شادی حاجی مشهدی: در این میانه اما… که شتابان به سوی کارهای ناتمام یا آشیانههای دوردستمان، در حرکت و جوششیم، اگر رخصتی باشد تا لختی در خیابان، کوی یا برزنی، که از آن آوای موسیقی برمیخیزد، درنگ کنیم، رنجش این تازیانهها را بر تن و روان رنجورمان کمتر حس خواهیم کرد.
تمرین برای ایستادن، شنیدن و نوازش کردن روح خستهمان، نوشدارویی است که نخستین بار، از سوی زینب تبریزی، فیلمساز جوان و سینماخوانده و موسیقیدوستِ تبریزیالاصل تهراننشین، برای ما تجویز میشود.
نسخه این فیلم ساز خوشفکر و اخلاق، دیدن فیلم «والسی برای تهران» و شنیدن قصه نوازندگان خیابانی است. قصهای که اگرچه بر پایه همراهی با یار دیرینِ خیابانهای شهر، نوازنده چیرهدست آکاردئون – مهرداد مهدی- شکل گرفته است، اما برای نوشتن کتاب پربرگِ ناگفتههای موسیقی خیابانی، پیشدرآمدی کوچک است.
به بهانه اکران این فیلم از گروه هنر و تجربه، به سراغ فیلمساز شهری و ماجراجویش رفتیم تا با او درباره این داستانها و دردها گپ بزنیم.
شنیدم که در فرصتی اندک و بهطور اتفاقی برای اکران فیلمتان در هنر و تجربه اقدام کردید؟
(میخندد)… ثبتنام «والسی برای تهران» برای اکران داستان جالبی دارد…
جالب بود که چند وقت پیش، نامهای از طرف آقای دوایی به دست هنر و تجربه رسیده بود که از فیلم خوششان آمده بود و برایم سوال بود، ایشان که اصولا در ایران زندگی نمیکنند، چطور فیلم را دیده بودند. حدس زدم که چون فیلم در چند جشنواره دیگر هم نمایش داده شده بود، ایشان بدون ارتباط با ما، آن را دیده و پسندیده بودند. سپس آقای صانعی مقدم با من تماس گرفتند که مراجعه و ثبتنام کنم. راستش درست وسط فیلمبرداری فیلم جدیدم بودم و به دلیل فرصت کمی که داشتم، مجبور شدم حتی آفیش همکارانم را در روز فیلمبرداری کنسل کنم و برای ثبتنام «والسی برای تهران» بروم.
فیلمساز خیابانی یا مستندساز ماجراجو؟ مسئله این است… چطور زبان سینما را برای گفتن حرفهایتان انتخاب کردید؟
من متولد سال ۶۵ در تهران و اصالتا ترک تبریز هستم. قصه ورود من به سینما، خودش یک درام است که همیشه دلم میخواسته دربارهاش فیلم بسازم، شاید قصه خیلیها باشد. من در خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدم و دلم میخواست وارد رشتههای هنری شوم. اما خب همانطور که میدانید، از طرف خانواده و اطرافیان برای ورود به رشته هنر همیشه مقاومت وجود دارد. اجبارا، ریاضی خواندم و با افسردگی زیاد از این رشته بیرون آمدم و تصمیم گرفتم تغییر رشته بدهم و هنر بخوانم. عاقبت با تعداد ساعات زیادی درس خواندن و امید خانواده برای اینکه در رشته هنر قبول نشوم (با خنده)، سینما قبول شدم.
شروع کار حرفهای شما از چه سالی بود؟
من در دانشگاه هنر، گرایش تدوین خواندم و در حین تحصیل با بودجههای کم تست میزدم، یا کارهای دانشجویی میساختم. نزدیک به زمان ارائه پایاننامهام با آقای خوشدل آشنا شدم. اغلب فیلمهای تجربی و داستانی ساخته بودم و در دوره چهار، پنج ساله تحصیلم هم فیلم مستند کار نکرده بودم. تا اینکه به پالیز خوشدل گفتم دلم میخواهد یک فیلم مستند کار کنم.
اولین سوژه مستندتان چه بود؟
آن سالها در موبایل و فضای مجازی یک فیلمی بلوتوث میشد که در مورد یک گروه پارکورباز بود. به آقای خوشدل نشان دادم و گفتم بیایید در مورد این بچهها فیلم بسازیم. به این ترتیب، اولین کار مستندِ مشترک من و ایشان، به نام «سلاطین خیابانها» در سال ۸۹ ساخته شد. فرم جدیدی که کمتر دیده شده بود و جوایزی که این فیلم دریافت کرد، باعث شد من بیشتر برای تولید فیلم مستند ترغیب شوم.
«سلاطین خیابانها» چه جوایزی گرفت؟
این فیلم در جشنواره حقیقت آن سال اجازه نمایش پیدا نکرد، اما از سوی چندین جشنواره دیگر مثل جشن تصویر سال و جشن منتقدان و نویسندگان سینمایی و بهترین فیلم دانشجویی تقدیر شد و جایزه گرفت. این فیلم خارج از ایران هم رفت و باعث شد فعالیت حرفهای من بهعنوان یک مستندساز ادامه پیدا کند و شناخته شوم.
چرا سوژههای خیابانی برایتان جذاب است؟
واقعا سوژه خیابانی برایم جذاب است. راستش، من همیشه در کوچه و خیابان پرسه میزنم و دنیا را میبینم و دقت میکنم. از کودکی هم در این محیطها بازی کردم و رخدادهای شهری و خیابانی برایم همیشه جالب بوده. گویی شریک شدن در رویدادهای شهری و دنیای رهگذران تکههایی از خود زندگی است.
همکاری مشترک دیگری هم با آقای خوشدل داشتید؟
بله، دومین تجربه مستندم و فیلم دیگری که با هم کار کردیم، به نام «شورش رنگها»ست، که در مورد گرافیتیها و کلا هنر و هنرمندان خیابانی است، که به دلیل مشکلات و ممیزیهای زیاد هنوز خروجی ندادیم.
موضوع جذابی به نظر میرسد، آیا تدوینش تمام شده؟ همه کار در ایران میگذرد؟
بله، تقریبا ۹۰ درصد آن تمام شده و تنها بخش کوچکی از فیلمبرداری باقی مانده است. باید بگویم همه کار در ایران میگذرد، ولی برنامهای برای نمایشش در ایران ندارم و ترجیح میدهم مسکوت بماند.
علت کمکاری و گذشتِ مدت زمانی بهنسبت طولانی تا شروع پروژه «والسی برای تهران» چه بود؟
دورهای گذشت و من کار نکردم و به نوعی کمکار شدم، بیشتر به دلیل اینکه پول و سرمایه کافی برای شروع پروژههایی که در ذهن داشتم، نبود. اگرچه همین حالا هم بدون پول فیلم میسازم، درواقع بدهکارم و دارم کار میکنم (با خنده)… اما راستش را بخواهید، دلم نمیخواهد حالت استقلال حرفهایام را از دست بدهم. اینکه خودت تهیهکننده خودت باشی و هر کاری را که دوست داری، بتوانی انجام دهی، خوب است. بهخاطر این شرایط مالی و اصرار دوستان مبنی بر اینکه با مراکز و سرمایهگذاران دیگر هم کار کنم، تصمیم گرفتم به چند مرکز مراجعه کنم.
بهنظر میرسد برای کسی مثل شما که دوست ندارد تابع شرایط معینی باشد، شروع این وابستگی دشوار بود؟
باید بگویم بله و خیلی با خودم کلنجار رفتم تا راضی شوم به این مراکز مراجعه کنم. دوستان و نزدیکانم میگفتند اکنون شرایط تغییر کرده و با آمدن دولت آقای روحانی، افرادی زمام امور را به دست دارند که با هنر آشناترند و روحیات بهتری دارند و من را تشویق کردند تا به مرکز گسترش سینمای تجربی مراجعه کنم. گفتم طرحی را میبرم که خودم دوست دارم بسازم، نه آن چیزی که آنها میخواهند من بسازم. اینطور شد که در ادامه علاقهمندیهایم به سلسه کارهای خیابانی، یک طرح کلی درباره موسیقی خیابانی داشتم که آن را به مرکز دادم و در عین ناباوری با موافقت مرکز روبهرو شدم و گفتند حاضرند برای ساختن این فیلم سرمایهگذاری کنند.
برای نوشتن فیلمنامه چطور با این نوازندگان خیابانی ارتباط گرفتید؟
بعد از موافقت مرکز، باید قصه را مینوشتم. در آن زمان دنبال شخصیتهایی میگشتم که به جای کاراکترهای فیلمم بگنجانم. در همین زمان در فیسبوک صفحهای بود که یک ماه پیشتر راه افتاده بود و در مدت این یک ماه حدود ۱۲ هزار بازدیدکننده پیدا کرده بود، و خب این حجم استقبال خیلی برای من جالب بود. همزمانی مناسبی بود که هم من به دنبال این گروههای موسیقی خیابانی بودم و هم در این صفحه از همه جای ایران فیلم و موزیک ارسال میشد.
به نوعی از این صفحه کمک گرفتید تا بیشتر با موزیسینهای خیابانی آشنا شوید؟
بله، همینطور است. من از این صفحه برای رصد کردن و شناختن این افراد استفاده کردم و با توجه به اینکه دسترسی به این افراد چندان ساده نبود، منبع خوبی شد تا بتوانم موزیکها را گوش دهم و گزینش کنم و با آنها ارتباط بگیرم.
پیش از انتخاب این سوژه و اساسا بهعنوان یک شهروند، چقدر به موسیقی خیابانی توجه داشتید؟
راستش خیلی! البته من هر موزیکی را نمیپسندم. باید موسیقی به گوشم خوب بیاید، حسوحال تازه و بکری داشته باشد.
اصرار برای وجود اولویت، در ظهور موسیقی خیابانی، به نظر تعبیر کودکانهای میرسد، چراکه اساسا نمیتوان برای چنین موسیقی و هنرمندانش تملکی قائل شد.
کاملا همینطور است. در مواجهه با این مدعیان میگفتم که مهم نیست چه کسی اول بوده یا دوم! مهم این است که باید به این نوع موسیقی و نوازندگانش توجه شود. چه فرقی دارد که چه کسی اول شروع کرده باشد. در فیلم هم نمیگوییم چه کسی اول بوده. قطعا این نوع ارائه در هر کشوری یک قدمت تاریخی دارد. ما در فیلم به این معضل میپردازیم که مشکلات این آدمها در جامعه کنونی چیست و برخوردی که با این موضوع میشود، با در نظر گرفتن زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی ما چگونه است.
وقتی کسی حرفی برای گفتن نداشته باشد، معمولا به دنبال این است که با برچسب اول و دوم چسباندن برای خود برند بسازد. مهرداد از این آدمها نیست که مدعی اول و دوم بودن باشد و در فیلم هم میگوید که از سال ۸۰ شروع کرده و سالهاست که این کار را دوست دارد.
گزینش این جنس از موسیقی خیابانی را که مورد علاقهتان بود، در همین صفحه فیسبوک انجام دادید؟
بیشتر کلیپها را میدیدم و آنهایی را که به نظرم خوب میرسیدند، دنبال میکردم، ولی چیزی که خیلی دلنشین باشد و مجذوبم کند، پیدا نمیکردم. تا اینکه چند کلیپ قدیمی از گروهی که مهرداد در آن مینواخت، دیدم و خیلی میخواستم با این آدم آشنا شوم. هیچکدام را نمیشناختم و هیچ نوشته یا معرفی بیشتری هم همراه کلیپهایشان نبود. عاقبت از طریق آقای رامین وفایی، دوست آهنگسازمان در رشت، با آقای علیرضا اجدادی آشنا شدم، که در خیابان لارستان ساز تعمیر میکرد و این بچههای نوازنده سازهایشان را برای تعمیر نزد او میبردند.
آقای اجدادی با بیشتر این بچههای موزیسین آشنا بود و شماره بچههای نوازنده را به من داد، ازجمله شماره اردوان ارجمند.
همان نوازنده قدبلندی که در فیلم گیتار میزند…
بله، همان شخص. من با اردوان که در آن زمان با یک گروه موسیقی در کیش کار میکرد، تماس گرفتم و به او داستان را گفتم. اردوان پس از چند بار تماس گفت برای ملاقات با من تا اواخر تابستان فرصت ندارد، و با توجه به شتابی که من برای شروع تصویربرداری داشتم، شماره یکی از دوستانش را به من داد و گفت که قطعا این نوازنده با من همراهی خواهد کرد. این شخص همان مهرداد مهدی بود؛ همان آکاردئونیستی که من همیشه به دنبالش میگشتم. جالب است که با او قرار گذاشتم و اولین بار به استودیوی درکهاش که در فیلم هم هست، رفتم.
در این ملاقاتها دوربینتان را همراه داشتید؟
معمولا در اولین ملاقاتها نه. دوربین همراهم نمیبرم تا فیدبک منفی ایجاد نشود. بیشتر قصدم آشنایی با کاراکتر است و اینکه او هم این اعتماد متقابل را برای شناختن من پیدا کند. روز اول حدود سه ساعت با هم حرف زدیم و هر دو به این نتیجه رسیدیم که میتوانیم ادامه دهیم.
چرا مهرداد مهدی؟ چه ویژگیهایی در شخصیت او بود که شما را جذب کرد؟
بعد از انتخاب مهرداد مهدی خیلی بحث و جدل داشتم با گروههای دیگری که مدعی بودند. میگفتند ما اول بودیم و چه کسی گفته که مهرداد اول بوده، و خلاصه از اینجور بحثهای کودکانه. راستش را بخواهی، مهرداد یک کاریزمایی دارد که همیشه میگویم وقتی با او حرف میزنی، جذب حرفها و منطقش میشوی. او مفسر خوبی است و خیلی خوب میتواند شما را در مورد مسائل قانع کند. در اولین دیدار هم قول مساعدت به من داد و گفت که خودش هم ساخت چنین مستندی را در ذهن داشته و از انجام هیچ کمکی برای این کار دریغ نخواهد کرد.
بعد از آشنایی با مهرداد مهدی، در فیلمنامه چه تغییراتی باید داده میشد؟ بهنظر میرسد طرح اولیه با آنچه بعدا ساخته شد، تفاوتهایی دارد.
قسمت عمده فیلمنامهای را که در ذهن داشتم، خودم باید پیاده میکردم. اما کمکهای ماهان خمینیپور و دوستان دیگر کار را بهتر کرد. طرح نوشتهشده درواقع یک فیلمنامه سه اپیزودی بود و حالت دایرهوار (سایکلیک) داشت که دو شخصیت دیگر آن، آرش و اردوان، از دیگر نوازندگانی بودند که با مهرداد مینواختند و قصه زندگیشان فیلمبرداری شد و قرار بود کار شود.
ساختار را تغییر دادید و آن دو شخصیت را حذف کردید؟
اعتراف میکنم تصمیم نادرستی بود که من خودخواسته انجام دادم و البته بهاجبار. به دلیل بودجهای که باید به فیلم اضافه میشد و از طرف سازمان گسترش هرگز اضافه نشد، این کار را انجام دادم.
به چه دلیل بودجه این کار را بیشتر نکردند؟
گفتم که میخواهم یک فیلم بلندتر تحویل بدهم. اما آنها اصرار کردند که فیلم نیمهبلند یا کوتاه کافی است. با وارد کردن دو شخصیت دیگر هدفم این بود در ۶۰ ،۷۰ دقیقه زندگی شخصی و حرفهای آنها را با موضوع مشترک موسیقی خیابانی نشان دهم. قصه و حتی فیلمبرداری ما در بستری گسترش پیدا میکرد که مخاطب میتوانست در روند طولانیتری، رخدادها و گذشت مدت زمانی را که بر این آدمها میگذرد، درک کند. اینکه آنها چه سرنوشتی پیدا میکنند. یکی از ایران میرفت، دیگری از کار دست میکشید. دلسردی یا دگردیسی این آدمها را میدیدیم، و من همه اینها را فیلمبرداری کرده بودم. اما به دلیل اتفاقاتی که افتاد و تصمیم اشتباهی که گرفتم، شکل فیلم دچار نواقصی شد که دستکم خودم از آن آگاهم.
شرایط آزاردهنده و سختی است که با وجود داشتن راشها و موقعیتهای خوب و انرژی زیاد که برای این کار گذاشته شده بود، تصمیم به این حذف خودخواسته گرفتید؟
همینطور است، اعتراف میکنم یکی از حسرتها و بزرگترین تصمیم اشتباه من این بود که این فیلم را بلند تدوین نکردم. بسیاری از این فرصتهای خوب از دست رفت که نمیتوانیم دیگر از آنها استفاده کنیم. درنهایت با مهدی باقری، تدوینگر فیلم، تصمیم گرفتیم همان یک اپیزود مربوط به مهرداد را تدوین کنیم و بهعنوان یک فیلم مستقل خروجی بدهیم.
پیش از اینکه بگویید، نقدی به کلیت فیلم داشتم و آن اینکه یک جور پریشانی در قصه و فیلمنامه حس میشود، که شاید دلیلش حذف دو اپیزود دایرهواری باشد که منوط به کاراکترهای دیگر فیلم بوده…
شاید من برای اولین بار است که از رسانهای اعلام میکنم که این فیلم دو اپیزود دیگر هم داشته و این پریشانی که میگویید و اینکه میبینید ناگهان اتفاقاتی میافتد و برای بیننده سوال پیش میآید، دلیلش همین مسئله است. کاملا این نقد را قبول دارم. شاید اگر میتوانستم فیلم را کامل تدوین کنم، این مشکلات به حداقل میرسید. هم شکل ساختار و هم درام در بستر خیلی بهتری شکل میگرفت. روند این تغییرات و درونیات آدمهای فیلم بهتر درک میشد. مثلا درک میشد چرا مهرداد میگوید که دوستانم رفتند و دیگر نیستند… بیننده اگر دیده بود که چرا این بچهها رفتند، خب طبیعتا احساس اشتراک و همدردی بیشتری داشت.
چرا همراهیهای مهرداد در اواخر کار کمرنگ شد و مدت پنج ماه با کار فاصله گرفت؟
این اتفاق برای همه ما پیش میآید، گاهی دلسرد یا ناامید میشویم و لازم است مدتی ناپدید شویم. برای مدت پنج ماه به تلفنهایم جواب نمیداد، البته کاملا درک میکردم و میدانستم که بالاخره جوابم را میدهد.
نماهای معرفی و شروع خوبی دارید، اما نکتهای که برای من سوال بود، اینکه چرا در سراسر فیلم هرگز به منزل مهرداد نرفتید و او را در محیط خانه و خانوادهاش نشان ندادید؟ در شخصیتپردازی مهرداد، ساز آکاردئونش را بهعنوان اِلمان اصلی در نظر گرفتید، خب! علاقهاش را به نوازندگی درک میکنیم و هدفی را که برای برگزاری جشنواره موسیقی خیابانی دارد، میبینیم، اما چرا برای شناخت بیشتر این کاراکتر بیش از این وارد حریم شخصیاش نشدید؟
این کار خیلی تعمدی است. نمیخواستیم وارد حریم خصوصی هیچکدام از این آدمها بشویم. چراکه موضوع اصلی ما موسیقی خیابانی بود و اتفاق و روندی که این آدمها با موزیک دارند طی میکنند.
برای من بیننده ممکن است سوال پیش بیاید که در نشان دادن این پرتره از مهرداد مهدی بهعنوان یک موزیسین خیابانی، در درجه اول عشق به موسیقی اهمیت دارد یا نیاز به کسب درآمد؟ چون در فیلم میشنویم که میگوید دیویدی میفروخته و بعد، از پول پیشِ خانهشان سازی خریده و… خب کنجکاو میشویم که آیا زیرساختهای خانوادگی یا سطح فرهنگی مهرداد چقدر در جهتدهی حرفهای او که همان علاقهمندی به موسیقی و ساز زدن است، اهمیت دارد و چرا کارگردان اشارهای هر چند کوچک به این پیشینه ندارد؟
درست است، شاید این موردی که میگویید، یک نقد درست باشد، اما برای من فیلمساز، هدف فیلم چیز دیگری بود. این فیلم در مورد موسیقی خیابانی است و قرار نبود مهرداد پرتره شود. پیشتر هم گفتم، وارد شدن به این جزئیات با اینکه اهمیت دارد و ممکن است برای درک شخصیت اصلی لازم باشد، اما برای من در اولویت نبود. هدفم بیشتر نمایش روند زندگی یکسری جوان بود که از طریق موسیقی خیابانی ارتزاق میکنند و هدفشان پرفورمنس زنده و ارائه موزیک در خیابان و سطح شهر است. بخش روانشناسی و بازکردن این جنبه از زندگی خانوادگی و فردی این آدمها مدنظر من نبود و به گمانم ما را از هدف اصلی دور میکرد. اینها که گفتید، اهمیت دارد، اما شاید در فیلم دیگری بگنجد که مختص به ریشهیابی و جزئینگری در مورد هر کدام از این کاراکترهاست. چنین نگاهی قطعا جذاب است، اما نمیخواستم از سوژه اصلی دور شوم. میخواستم همه این آدمها را در یک قاب ببینم. اگر این نوازنده خاص پرتره شده و شخصیت مهرداد در آن برجسته است، دلیلش این بوده که دو اپیزود دیگر به نوعی حذف شد و ما باید قصه را در بستری که روایت میشود، بر اساس یک شخصیت پیش میبردیم.
گفتید که میخواهید این فیلم مانیفستی باشد برای توجه دادن و تذکر به مسئولان و کسانی که میتوانند متولی نشر و گسترش موسیقی خیابانی در ایران باشند؟
از نظر من ساخته شدن چنین فیلمی در درجه اول اتفاق بزرگی است و در گام بعدی اکران گسترده آن اهمیت دارد. همین که مردم این فیلم را ببینند، قطعا شروع خوبی است و کسانی را که باید، متوجه میکند و ایجاد این حساسیت میتواند به مثابه تلنگری باشد که ذهنها را آماده پذیرش و گسترش و حمایت از موسیقی خیابانی کند.
برای بهتر دیده و شنیده شدن این گروهها چه میتوان کرد؟
متاسفانه امروزه برای مردم دیدن این نوازندگان تازگی ندارد. شاید اوایل خیلی جالب بود و شگفتزده میشدند، ولی بعد از مدتی دیدن و شنیدنشان عادی شد. دلم نمیخواهد حتی کسانی که موسیقی لسآنجلسی و بهاصطلاح خالتور را اجرا، یا حتی بازخوانی مجدد میکنند، حمایت شوند، میخواهم هنرمندان بفهمند که مردم نیاز به ارتقای فرهنگی دارند و اینکه به موسیقی متفاوت گوش کنند و حق انتخاب بهتری داشته باشند. ما پتانسیل قویای در کشور خودمان داریم، ولی هنوز هم خیلیها بد میدانند که گوشه خیابان ساز بزنند. به عقیده من این کار در همه جای دنیا مرسوم است و اتفاقا یک حرکت جالب آرتیستی است و جذاب است که قطعهای را که خودت ساختی، با سازت بنوازی. مهرداد نمونه واقعی یکی از این هنرمندان است. او از خیابان شروع کرده، ساز زده و پیشرفت کرده و دومین آلبومش را بیرون داده و قطعا هم دوباره در خیابان ساز میزند.
در فیلم چند نفر از کسانی که با مهرداد ساز میزدند، میگویند که دیگر مایل به ادامه این کار در خیابانها نیستند، دلیل این تصمیم چیست؟
دلیلش اذیت شدن است. اینها بلاتکلیفاند و قانونی وجود ندارد که پلیس اینها را ببرد و اعمال قانونی بکند. برای اینها فقط یک جرم مفروض است و آن سد معبر کردن است؛ که در قوانین شهردار وجود دارد و مهمترین مخالفان و مزاحمان این بچههای نوازنده، اکیپها و بازرسان شهرداری هستند، که اغلب با برخوردهای بد آنطور که با دستفروشان دورهگرد برخورد میشود، با این بچهها برخورد میکنند.
این نوازندگان عمدتا تهدید میشوند که سازشان شکسته و دستگیر میشوند. پلیس هم میتواند این آزارها را تشدید کند. علاوه بر این برخوردها، این بچهها راهی برای پیشرفت موسیقی خود نمیبینند و حمایت نمیشوند. کسی نیست که سرمایهگذاری کند و اینها را به جایی برساند. به همین دلیل این گروها بعد از دیدن چنین برخوردهایی اغلب دلزده و ناامید میشوند و تصمیم میگیرند از وطن کوچ کنند.
به نظرتان فردگرایی باعث پیشرفت این نوازندگان است، یا مانعی برای موفقیتشان؟ مثلا اگر عدهای از این نوازندههای خوب مشترکا در یک بند قوی بنوازند، امکان رشد و موفقیت دارند، یا مثل مهرداد بهطور فردی، تا بتوانند سرانجام آلبوم شخصی خود را بیرون بدهند؟
من قطعا نمیتوانم بگویم این خوب است یا بد. در دنیا دیدیم گروههایی بودند که با هم خیلی خوب نواختند و ستاره شدند، مثل گروه پینک فلوید، همین گروه تکتک هم کار کردند و درخشیدند، بنابراین قانون از پیشنوشتهای در این مورد وجود ندارد. خطکشی خاصی هم وجود ندارد که ضامن موفقیت فردی یا گروهی اینها باشد. ضمن اینکه همه چیز به شرایط زمانه و داشتن شانس و استفاده از موقعیتها بستگی دارد.
کوچ معمولا اولین گزینه نیست…
هر کدام از این نوازندهها در مسیر موسیقی یک آرزویی را دنبال میکردند و قاعدتا اینجا این راه را پیدا نکردند تا به آرزوی خود برسند. اغلب نوازندههای این فیلم عاقبت به ترکیه و اروپا مهاجرت کردند. امیدوارم به آرزویشان رسیده باشند. قطعا در خارج از ایران به هزاران دلیل، شرایط برای این بچهها دشوارتر خواهد بود.
وقتی مهرداد به دنبال کسب مجوز برای برگزاری جشنواره موسیقی خیابانی بود و از این بچهها کمک میطلبید، خیلی از این نوازندهها نمیخواستند و علاقهای نداشتند وارد این ماجرا شوند. دلیل این دلسردی و انفعال چیست؟
بله، همینطور است. یک دلیل اصلی ترس بود. ترس از اینکه دستگیر و اذیت شوند، دیگری این بود که دورنمایی از آینده نداشتند و میگفتند خب که چی؟! مردمی نیستند که قدر هنر ما را بدانند و بفهمند، تعداد کمی هستند که بازخورد مناسبی دارند و بقیه بیتفاوتاند.
یعنی مشخصا به نوعی دلزدگی و ناامیدی دچار شدند و این ابهام در سرانجامِ کار، همیشه همراهشان بوده و تکلیف مشخصی ندارند؟!
دقیقا! راستش اسم اولیه فیلم من «بین زمین و آسمون» بود. چراکه فکر میکردم این بچههای عاشق موسیقی به نوعی واقعا بین زمین و آسمان هستند، نه قرار است موزیک پاپ کار کنند که معروف شوند و نه اینکه سنتی کار کنند که دنبالهرو باشند. به نوعی میانهاند و حرف خودشان را میزنند، درد خودشان را دارند. این قبیل بچهها دنبال این هستند که کار نو کنند و اغلب به دنبال اسپانسر هستند که حمایت شوند و کسی نیست که از اینها حمایت کند.
به نظر میرسد برای مهرداد شرایط بهتر از بقیه پیش رفته باشد، او این موفقیت را مدیون این تلاش چند ساله است، یا حمایت دیگران؟
من در جایی هم گفتم و نوشتم که بهشخصه از مهرداد چیزهای زیادی یاد گرفتم. او به دلیل کوشش خودش و پیگیریهای مداوم و امیدی که برای بهتر شدن داشت، موفق شد. بین این بچهها، او تنها کسی بود که همیشه میگفت هرگز از ایران نمیرود و دوست دارد برای مردم کشورش ساز بزند و باقی بماند. این که او پای حرفش ایستاد و جنگید و تلاش کرد و معتقد بود این مردم مخاطبان واقعی هنر او هستند، تحسین برانگیز است.
اصرار و پیگیریهای مهرداد برای برگزاری جشنواره موسیقی خیابانی عاقبت به کجا رسید؟
مهرداد مرتب به مراکز مربوط مراجعه میکرد، از روابطش با کسانی که میشناختیم و مجوزهایی که من برای ساختن فیلم و دیگر موارد در اختیار داشتم، استفاده کرد و رایزنیهایی با افراد مختلف انجام داد. کار فرسایشی و ناامیدکنندهای بود. فکر کنید بعد از هر بار مراجعه، مرتب نه بشنوید، چیزی را بخواهید و نه بشنوید؛ خب درنهایت خسته میشوید و دست از پیگیری میکشید. تمام تلاشها و پیگیریهای مصرانه عاقبت به آنجا ختم شد که مهرداد در جشنوارهای به نام «هنر برای صلح» » که قرار بود با رویکرد دیگری غیر از جشنواره موسیقی خیابانی در فرهنگسرای نیاوران برگزار شود، با تعدادی از گروههای منتخب از نوازندگان خیابانی اجرا کند.
جشنواره «هنر برای صلح» به سودِ مهرداد و نوازندگانش انجام شد؟
شخصی بعد از دیدن فیلم به من خرده گرفت که چرا در فیلمتان هنوز هم میگویید چنین جشنوارهای برای موسیقی خیابانی برگزار نشده؟ چرا به مردم دروغ میگویید، درحالیکه این مجوز را در دست داشتید و فستیوالی هم برگزار شد؟ پاسخ این بود که در همین جشنواره «هنر برای صلح» در شب افتتاحیه، قرار بود تعداد زیادی از این نوازندگان در فضای باز فرهنگسرای نیاوران برای مردم ساز بزنند، که متاسفانه در لحظه آخر از این کار منع شدند. به دلیل اینکه ارشاد اجازه نداد ساز بزنند. مهرداد بسیاری از این بچهها را که قبلا در استودیوی خودش تست و گزینش شده بودند، برای این برنامه پیشنهاد داده بود، لیکن فقط مهرداد و گروهی به نام «نیوش» توانستند قطعاتی را اجرا کنند، آن هم به دلیل جلب توجه مردم و ازدحام زیادی که شده بود، گفتند زیاد شلوغ شده و باید زود تمامش کنید.
اساسا دلیل مخالفت با برگزاری چنین جشنوارهای و ایرادی که مراجع ذیصلاح میگرفتند، چه بود؟
در لحظه آخر که همه استندها چیده شده بود و بچهها شوق اجرا داشتند، مانع شدند، به ما گفتند فقط گروههایی میتوانند بنوازند که پیشتر مجوز آن قطعه را از ارشاد گرفته باشند. حقیقتی که در فیلم هم گفته میشود، این است که هر قطعهای که نوازنده با سازش آن را مینوازد و قرار است به گوش مردم برسد، باید مجوزش را قبلا از ارشاد دریافت کرده باشد و موسیقیای که مجوز ارشاد را ندارد، نمیتواند در یک جشنواره نواخته و اجرا شود. گروه «نیوش» و شخص مهرداد مهدی هم که میتوانند در این برنامه ساز بزنند، به واسطه آلبومهای قبلی دارای مجوز ارشاد است که پیشتر بیرون دادهاند.
ذهنیتی که مهرداد از برگزاری جشنواره موسیقی خیابانی داشت، چه بود؟ مثلا همه ساله در نیویورک یا لندن، برلین یا بارسلون، موزیسینهای زیادی از سراسر دنیا جمع میشوند و در نقاط مشخصی از خیابانهای شهر ساز مینوازند و مردم هم با سلایق مختلف به تماشای آنها میآیند. حتی دولتها حمایت میکنند و به آنها برق و امکانات میدهند… هدف مهرداد از برگزاری چنین رویدادی چه بود؟ آیا شرایط خاصی را طلب میکرد؟
مهرداد به دنبال سازوکار خاصی نبود. او محدودیتهای قوانین و عرف کشور را میشناسد و فقط دوست دارد یک جشنواره کوچک با تعدادی از موزیسینهای خوب، در اشل کوچک در تهران برگزار شود، تا این تابو برای مردم و مسئولان بشکند. هم مردم با این بچهها آشنا شوند و هم خودشان تک تک بهعنوان یک رسانه عمل کنند و از این طریق معرفی و تبلیغی هم صورت بگیرد. دلش میخواست مردم پشت این ماجرا باشند و از آن حمایت کنند. فکر میکرد با تداوم این حرکت، پشتوانه قدرتمندی همچون علاقه و توجه مردم را به همراه خواهد داشت.
وقتی از علاقه و توجه مردم صحبت میکنید، به یاد میآورم که در فیلمتان عکسالعمل آدمها و رهگذران را نسبت به ساز زدن مهرداد با دقت و هدف خاصی انتخاب کردید؛ از شکل مواجهه، تماشا کردن، پول دادن و حالات روحی مخاطبان، غالبا میتوان یک حس بیتفاوتی را نسبت به این نوازندگان خیابانی حس کرد. به نظرتان جامعه ما نسبت به موسیقی بیتفاوت است؟
بله، همینطور است که میگویید، جامعه ما و فرهنگ ما در عین داشتن موسیقی خوب و غنی، متاسفانه نسبت به این مقوله بیتفاوت شده و در فیلم هم میبینیم بسیاری از رهگذران یا در حالوهوای خودشان هستند، یا اصلا توجهی به نوازندگان ندارند. حتی کسانی را دیدم که به محض دیدن این بچهها راهشان را کج کردند تا صدای ساز را نشنوند. هدفم در اصل همین بود، میخواستم این سوال ایجاد شود که چرا به موسیقی آنطور که باید و شاید، توجه نمیکنیم. میخواستم برای مخاطبم این سوال ایجاد شود که چرا من ِ رهگذر وقتی از کنار یک موزیک خوب و متفاوت رد میشوم، نمیایستم و آن را گوش نمیدهم.
پس این تصمیم برای درنگ کردن و گوش سپردن را در جامعه کمرنگ میبینید؟
بله، کمرنگ است، من این علاقه و توجه را ندیده و نمیبینم؛ روزها و ساعتهای زیادی را در پیادهروها بودم و میگشتم و عکسالعمل آدمها و رهگذران را از هر سن و جنس و شرایطی دیده و متوجه شدم آنقدر درگیر زندگی ماشینی خود هستیم و آنقدر مشغول مسائل خود و استرسها شدیم که مجالی برای این مکث و توجه پیدا نمیکنیم. حقیقت این است که این پیادهروها برای ما جای جذابی نیستند و ما میخواهیم هر چه سریعتر از این شلوغی و ازدحام و سروصدا بگذریم و به جایی که میخواهیم، برسیم. البته من به مردم حق میدهم و انتظار ندارم همه مدتها در خیابان بایستند و به موزیک گوش کنند، اما حرفم این است که میشود لابهلای این همه عجله و ازدحام قدری هم ایستاد، یا حتی با یک لبخند یا انرژی مثبت از کنارشان گذشت و حداقل اگر به موزیک این بچهها گوش نمیکنیم، راهمان را هم کج نکنیم، یا به قول مهرداد برای نشنیدن، گوشهایمان را نگیریم. این خیلی بد است که حتی نخواهیم بشنویم.
اگر مردم با موسیقی عجینتر باشند و فضای متفاوتی را در زندگی پرجنبوجوش شهری تجربه کنند، مثلا به نظرتان میشود با کمک این نوازندگان و معجزه موسیقی، تهران را که به گفته برخی آمار پنجمین شهر پراسترس دنیاست، به دهمین شهر و… تبدیل کنیم؟
واقعا همینطور است. ببینید، میشود با این کار، در این شهر شلوغِ پرهیاهو، صداهای خوب را بلندتر کنیم و نشان دهیم که جور دیگر هم میتوان شنید. این حق مردم است و باید موزیک خوب گوش کنند تا هم موسیقی را بهتر درک کنند و هم بدانند فارغ از این همه ازدحام و صداهای گوشخراش یک مکانهایی هست که دنیای متفاوتی دارد و میشود برای مدتی از این استرس و آشوب دور شد و در گوشهای به آوای موسیقی پناه آورد.
کسب درآمد از راه موسیقی چقدر برای این نوازندگان اهمیت دارد؟
شاید بیش از ۵۰ درصد از انگیزه این نوازندگان برای ساز زدن در خیابانها کسب درآمد باشد. به استثنای ایام محرم و صفر که اصولا نمیتوانند در خیابانها ساز بزنند، معمولا این بچهها در طول سال با همین سازها روزگار میگذرانند. مگر درصد کمی از این نوازندگان که نیاز مالی نداشته و اغلب برای همراهی با گروههای دیگر و برای علاقهای که دارند، ساز میزنند. در ایام محرم برای همه این بچهها کار تعطیل میشود و اغلب این نوازندهها حتی در کافهها هم اجازه کار ندارند. تصور کنید یک نوازنده تخصصی و حرفهای یا باید برود و در کافه ساز بزند، یا دو ماه تمام بیکار باشد، درحالیکه مردم در همین ایام حاضرند به هر صدای غیراستاندارد و گاهی غیرموسیقایی گوش کنند. به نظرم میشد نوع موسیقی این ایام هم با سبک و شیوه کار این نوازندگان، با توجه به حالوهوای عُرفی و فرهنگی ملایم یا سوگوارانه، اما درست و کیفی باشد و مسئولان هم بتوانند از کارکرد چنین موسیقیای درست استفاده کنند.
چگونه میتوانیم دنیای صداهای متفاوت را در فرهنگ موسیقی شهریمان معرفی کنیم و تلورانس پذیرش آواها و نواهای کمتر شنیدهشده را بالا ببریم؟
این آشناییزدایی لزوما با زیاد شنیدن موسیقی و با متفاوت شنیدن آن به دست میآید. به نظرم اگر عرصه برای حضور نوازندگان خیابانی بازتر باشد، خودبهخود این رقابت موسیقایی بیشتر و سطح سلیقه و درک مردم هم بهتر میشود.
در فیلم «والسی برای تهران» سرنوشت این بچهها را چطور پیشبینی کردید؟ عدهای بر این باورند که فیلم پایانی نومیدکننده و منفی دارد، من بر این عقیدهام که اینطور نیست… خودتان درباره فرجام موسیقی خیابانی و نوازندگانش در وضعیت کنونی چه نظری دارید؟
برای من پایان این فیلم یک پایان باز است و من سرانجامِ این کار را به مردم سپردم. اگر علاقه و توجه حمایت آنها باشد، اتفاقات خوبی خواهد افتاد و اگر این بیتفاوتی ادامه پیدا کند، شاهد مهاجرت و دلسردی روزافزون این نوازندگان خواهیم بود. تا زمانی که این بچهها حاشیه امنی داشته باشند و بستر مناسبی برای رشد پیدا کنند و به نوعی از طرف مردم و دولت حمایت شوند و مورد بیاحترامی و آزار قرار نگیرند، میشود آینده خوبی برایشان متصور بود. همین که شهرداری و نیروهای امنیتی آنها را دستگیر نکنند و صاحبان مغازهها و بوتیکها در اماکن عمومی به آنها اجازه کار بدهند تا بتوانند با خیال راحت کار کنند، میتوان امیدوار بود که فرهنگ موسیقی خیابانی هم در این مملکت رشد کند و هر روز هنرمندان جدید و تازهنفسی به این جمع اضافه شود.
چرا مهرداد دیگر در خیابان ساز نمیزند؟ موفقیت آلبومش و فروش پرتیراژ آن میتواند دلیل این امر باشد؟
این روزها، مهرداد بیشتر در استودیو موسیقی ضبط میکند و کمتر به خیابان میآید و مشغول کار و فعالیت برای آلبومهای بعدی خود است. به گمانم هیجان زیادی که در سالهای گذشته داشته، کمتر شده و شاید دلیلش این باشد که او به جایی که انتظارش را داشته، رسیده. حالا علاوه بر داشتن درآمد بیشتر، راحتی و امنیت بیشتری هم حس میکند. البته باید از خود مهرداد بپرسید که چرا کمتر به خیابانها میآید. اگرچه مطمئنم که مهرداد هنوز هم بهتنهایی یا با نوازندگان دیگر در مراسم و موقعیتهای مناسب، به خیابان میآید و ساز میزند، چون این کار را دوست دارد و به قول خودش با ساز زدن در خیابانهای شهر حالش بهتر میشود. به نظرم مهرداد و نوازندگان موفق دیگر هر چه دارند، از خیابان دارند.
در تهیه این فیلم به لحاظ فنی با چه مشکلاتی روبهرو بودید؟ برای فیلمبرداری و صدابرداری از گروه نوازندگان و ثبت نامحسوس واکنشهای مردم چه تمهیداتی را انجام دادید؟
برای اینکه ریاکشن واقعی مردم را بگیرم، عمدتا باید مخفی میشدم. مهرداد هم اصرار داشت و میگفت که بهتر است بهطور مخفی فیلم بگیرم، چراکه معتقد بود مردم با دیدن دوربینِ ما، خودِ واقعیشان نیستند و طبیعی رفتار نمیکنند. مثلا در سکانسی که جلوی یک مرکز خرید گروهی همنوازی میکنند، من لابهلای درختها پنهان شدم و فیلمبرداری کردم و میبینید که از خط افق پایینتر و دور از مرکز توجه بهطور نامحسوس عکسالعملها را ضبط میکنم.
شیوه فیلمبرداری ما خیلی پارتیزانی بود و ما باید با گروه نوازندگان میچرخیدیم و در سطح شهر حرکت میکردیم، بنابراین خیلی نمی توانستیم میزانسن خاصی پیاده کنیم. هیچچیز به جز یک دوربین کم کوردر اِنیکس کوچک با یک سهپایه همراه ما نبود و همیشه باید حواسمان به موبایلمان بود تا محل دقیق بچهها را تلفنی به ما اطلاع دهند. با اینکه روی فیلم صداگذاری شده، اما صدای فیلم برای من مطلوب نیست و در عین حال برای این جنس کار، صدا و تصویری بهتر از این نمیشد گرفت. من و پالیز خوشدل با هم میرفتیم و خیلی از سکانسهای سخت فیلم را هم خودم تنهایی فیلمبرداری کردم و همانطورکه میدانید، این قبیل مستندها ابدا نمیطلبد که شما با یک اکیپ و آکسسوار فنی برای گرفتن تصاویر بروید.
بهنظر میرسد با توجه به روحیه ماجراجویی و ریسکپذیریتان، از شرایط سخت تولید و خیابانگردیها و معاشرت با این نوازندهها لذت میبردید؟
واقعا همینطور بود. شرایط تولید این کار سخت اما لذتبخش بود. من در این مدت حقیقتا با این بچهها زندگی کردم و چیزهای زیادی از آنها یاد گرفتم. به نوعی دچار یک جور تحول درونی شدم و از هر کدامشان خاطرات خوبی به یادگار برایم باقی ماند. علاقه قلبیام این است که در فضای مستند باقی بمانم و به همین علت است که سمت سینمای داستانی نمیروم، چون وقتی در دنیای این آدمها کار میکنم، از زندگی هر کدامشان تاثیرات خوبی میگیرم. دوست دارم این تحول درونی را نیز با مخاطبم به اشتراک بگذارم. امیدوارم توانسته باشم این تغییر را با مخاطبم شریک شوم.
به گمانم کپشنهایی که در جای جای فیلم میآیند، میتوانستند حذف شوند. این توضیحات نوشتاری که به مخاطب میدهید، جزو سلیقه فیلمسازی و شکل تدوین شماست، یا کارکرد دیگری برایشان داشتید؟
میخواستم فاصلههایی در فیلم به وجود بیاورم، یک جور نفس دادن و مکث کردن. البته به نوعی سلیقهای هم بود. حتی به تعداد بیشتری فکر کرده بودم که بعدا در تدوین کمتر شد. چون نمیخواستم بیننده فکر کند که کلمات جای تصویر نشستهاند. میخواستم برای بیننده بیشتر شبیه یک شوک باشد. مثل کپشنی که در مورد دستگیری گروه و بردن سازهایشان به بیننده، به نوعی یک شوک میدهد. شاید اگر مثلا تصویر پلیس و این برخورد را میگذاشتم، چنین کارکردی نداشت. علاوه بر این، در بعضی از این کپشنها، از لفظ من استفاده میکنم، چون میخواهم نشان بدهم که فیلمساز هم به نوعی از نظر روحی با این آدمها درگیر شده است.
مختصری هم از کارهایی که در دست تولید دارید، بگویید.
خیلی دلم میخواهد راجع به پروژه جدیدم صحبت کنم. پروژهای که مرا ناگهان از فضای خیابانها جدا کرد و به یک دنیای کاملا ناشناخته و متفاوت برد. تقریبا یک سال است که درگیر این پروژه هستم که ۹۰ درصدش فیلمبرداری شده و مربوط به سرطان پستان است. زندگی دو زن از دو نسل مختلف که به این سرطان دچار شدند. بستر فیلم مستند داستانی است و فضایی شاعرانه و استعاری دارد. این طرح از طرف آقای قاسمخان در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی به من پیشنهاد شد. خودم را یک فیلمساز شهری میدانم و ابدا فکر نمیکردم علاقهای به ساختن چنین سوژهای داشته باشم. اما بعد از مراجعه به یکی از این همایشها، با تعدادی از زنانی که از این بیماری هولناک نجات پیدا کرده بودند- و حالا خودشان نقش امیدبخشی و کمک به بیماران را ایفا میکردند- گفتوگو کردم. بعد از صحبت با این خانمها دیدگاهم خیلی تغییر کرد و مجذوب این آدمها و قدرت جادوییشان برای تحول و بهبود شدم. فیلم قصه تلخی دارد و حدود پنج ماه طول کشید تا فیلمنامهاش را بنویسم. دوست داشتم به لحاظ محتوا و فضاسازی با همه آنچه تابهحال درباره سرطان ساخته شده، فرق داشته باشد. امیدوارم که این فیلم به جشنواره فجر ۹۶ برسد.
اگر از مهرداد مهدی بخواهید برای فیلم جدیدتان آهنگی بسازد، فکر میکنید پاسخ او چه خواهد بود؟
راستش در فکرش بودم و با او هم مطرح کردم و منتظریم تا جلسهای بگذاریم و درباره فضاهای فیلم جدیدم با هم صحبت کنیم. برای من افتخار بزرگی است و فکر میکنم با روابط دوستانه و حرفهای که داریم، این امر محقق شود.
نقش گروه هنر و تجربه را در حمایت از فیلمسازان مستقلی که اغلب فیلمهایشان کمبود سرمایهگذار دارد، یا فرصت اکران مناسب پیدا نمیکنند، چطور میبینید؟
این گروه قطعا باید وجود داشته باشد. تنها جایی که امید داریم آثاری از جنس کارهای من و همکارانم بتواند دیده شود، هنر و تجربه است. امکان نمایش گسترده و اکران عمومی برای فیلمهای مستند و کارهایی با مخاطب کمتر، تنها از طریق این گروه میسر است. متاسفانه مرتب هم میبینیم برایش سنگاندازی میشود. برای کسانی همچون من، این کورسوی امید که جایی برای اکران وجود دارد و تلاشها بینتیجه نمیمانند، مهمترین دلیل برای حفظ و بقای این گروه است.
منِ فیلمساز فیلم میسازم تا درنهایت مردم ببینند، برای خودم که فیلم نمیسازم و اگر قرار باشد کاری تولید شود و نمایش داده نشود، فایده این همه تلاش چیست؟
البته شاید شخصا با برخی سازوکارهای انتخاب و جدول اکران مسئله داشته باشم. مثلا به عقیده من و خیلی از فیلمسازان دیگر بعضی از فیلمهایی که واقعا واجد شرایط اکران هستند، خیلی دیر اکران میشوند و از تبوتاب خودشان میافتند، یا آنهایی که چندان پتانسیل نمایش ندارند، فرصت نمایش و اکرانِ بهمراتب بهتری از برخی کارهای قویتر دارند، و از این قبیل اتفاقها که شاید دلیلش حجم زیاد فیلمهای این گروه و فرصت کم ارزیابی و انتخاب یا محدودیت در تعداد سالنها و سانسها باشد. شاید هم دلایل دیگری دارد که من از آنها بیاطلاعم. اساسا هنر و تجربه، تنها امید فیلمسازان سینمای مستقل و تجربی و تنها جایی است که آثار مستند کوتاه امکان نمایش عمومی پیدا میکنند و قطعا باید حفظ شود و گسترش پیدا کند تا آثار این قبیل فیلمسازان از بلاتکلیفی نجات پیدا کنند و در گنجهها خاک نخورند. چراکه حضور این قبیل آثار در جشنوارههای مختلف، عمدتا توسط خود ما سینماگران یا اهالی رسانه دیده میشود، که طیف کمی از جامعه را تشکیل میدهند و عملا مخاطب عام از دیدن چنین آثاری محروم میشود و بدین ترتیب فیلمسازان هم مجالی برای ظهور و پیشرفت پیدا نمیکنند. بنابراین بقای گروه هنر و تجربه به نوعی بقای کار فیلمسازانِ آثارِ تجربی با رویکردی هنری و متفاوتتر است.
امیدوارم در اکران، از فیلم شما استقبال خوبی شود. اگر حرفی در ذهنتان باقی است که دربارهاش گفتوگو نکردیم، بفرمایید…
چون اولین اکران فیلم من در مهرماه و ایام ماه محرم است، کمی یکه خوردم. دلم میخواست در رونمایی فیلم مهرداد دعوت شود و مثل نخستین رونمایی ما در سینما حقیقت، که به درخواست من روی سن ساز زد، آن روز هم حتما برای عموم ساز بزند که خب در ماه محرم امکانش نیست. بهخاطر اکران فیلمم هیجانزده هستم و امیدوارم موفق باشد. فکر میکنم مخاطب عام بیشتر با این فیلم ارتباط برقرار کند، چون پیش از این هم، پیامهای مثبت و انرژیبخشی از مردم گرفتم که بعد از دیدن «والسی برای تهران» خیلی به من لطف داشتند و حقیقتا این استقبال و علاقه بیشتر از هر جایزهای برای من ارزشمند است. دلم میخواهد مردم پس از دیدن این کار، بیشتر متوجه جای خالی موسیقی خیابانی در شهر خود باشند و با دیدن این هنرمندان اندکی تامل و تحمل بیشتری از خود نشان دهند و با استفاده از ظرفیتهای فضای مجازی به نوعی برای این نوازندهها تبلیغ کنند. برای مهرداد و بچههای دیگری هم که در این راه قدم گذاشتند، آرزوی موفقیت و پیشرفت دارم و آرزو میکنم شرایطی فراهم شود تا این هنرمندان در کشور خودمان فرصت ظهور و شکوفایی پیدا کنند و مجبور به ترک وطن نشوند. همچنین شخصا از همه افرادی که در این فیلم، من را همراهی کردند، واقعا سپاسگزارم، بهویژه از مهرداد مهدی که بهواقع، این فیلم را از او داریم و از همه دوستان و عوامل فیلمم تک به تک تشکر میکنم.
ماهنامه هنر و تجربه
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- محمد شکیبانیا رئیس سیزدهمین جشن مستقل سینمای مستند شد
- عقرب/ نگاهی به فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالی است»
- تمام داشتههای پنهان ما/ نگاهی به فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالی است»
- زندگی به روایت یک زن مُرده/ نگاهی به فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالی است»
- نگاهی به «والسی برای تهران»/ رسم عاشقکشی
- نگاهی به فیلم «والسی برای تهران»/ از صدا افتاده تار و کمونچه
- برگزاری نشست «مانکنهای قلعه حسن خان» و «والسی برای تهران» /واکنش جالب شهرام ناظری به سوالی درباره موسیقی خیابانی
نظر شما
پربازدیدترین ها
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
آخرین ها
- رونمایی از پوستر انیمیشن «شنگول و منگول» در آستانه اکران
- درباره «اتاق بغلی» اثر پدرو آلمودووار/ مرز باریک دوستی و مرگ زیر جهانی از زندگی و رنگ
- استادان و کارگاههای «سینماحقیقت۱۸» را بشناسید
- بر مبنای آمار سمفا؛ روند صعودی فروش سینماها در هفته گذشته نزولی شد
- محمد شکیبانیا رئیس سیزدهمین جشن مستقل سینمای مستند شد
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
- کارگردان «سه جلد»: اقتصاد سینمای ایران را چند سکانس رقص میگرداند
- نمایش دو مستند از ناصر تقوایی در موزه سینما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ کونان اوبراین، میزبان اسکار ۹۷ام خواهد بود
- «کارمند جماعت» رونمایی میشود
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- دنزل واشینگتن از دنیای بازیگری خداحافظی میکند
- تاد هینز رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم برلین شد
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- ابوالفضل جلیلی مطرح کرد؛ حضور در کلاس بازیگری عامل موفقیت نیست
- نمایش بلندترین سکانس پلان سینمای مستند ایران در آمریکا
- کدام سینما واقعی تر است ؟
- پیدا شدن جسد یک بازیگر در خانهاش
- دیدار اصغر فرهادی با علاقهمندان فیلمهایش در استانبول
- فیلمی که اطلاعاتش مخفی نگه داشته شده؛ لوپیتا نیونگو به فیلم کریستوفر نولان پیوست
- «کتابخانه نیمهشب» روی صحنه میرود
- سه نمایش برای مستند «۹۹-۱۹» در یک هفته
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره فیلم جدید رابرت زمکیس/ «اینجا»؛ یک قرن را طی می کند، اما بدون حرکت دوربین
- سوینا منتشر میکند؛ نسخه ویژه نابینایان «مورد عجیب بنجامین باتن» با صدای مهدی پاکدل
- «پینگو» بعد از ۱۸ سال بازمیگردد
- جوایز اصلی فستیوال فیلم هانوی به «بی سر و صدا» رسید
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- نمایش وقتی الاغا عاشق میشوند / گزارش تصویری