تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۷/۲۰ - ۰۸:۰۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 123188

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه

*به بهانه هفته کودک با گربه های اشرافی دیزنی در آستانه پنجاه سالگی

چه چیز گربه‌های اشرافی (۱۹۷۰) را در گذر سال‌ها این اندازه ماندنی کرده؟ والت دیزنی شاهکارهای کلاسیک خاطره انگیزتر دیگری هم دارد که به طور قطع در صدر اولویت هر فیلم بینی قرار می‌گیرد اما چرا از این کارتون آمیخته به دنیای جاز نمی‌توان به سادگی گذشت؟ شاید بخاطر سرزندگی ذاتی اش یا بازخوانی تازه‌اش از داستان شاهزاده و گدا مارک تواین.

ولفگانگ رایترمن کارگردان سرپرست مجموعه سعی کرد گونه‌ای رهایی و آزادی از قید و بندهای سنت انیماتورسازی بعد از مرگ دیزنی به تصاویر ببخشد. در نبود پدر و بنیانگذار کمپانی، شاگردان حرف گوش کن سابق فرصت آن را داشتند داشته های خود را با صراحت و استقلال بیشتری نمایش دهند. نمایش گربه‌های ولگرد هیپی و راه یافتن جاز به بنیان داستانی فیلم، نخستین قدم بود. انیماتورها سعی کرده بودند با گربه‌ها همان طرح و برنامه‌ای را پیاده کنند که پیش از این با سگ‌ها، در صد و یک سگ خالدار (۱۹۶۱) کرده بودند. ترفند مورد نظر آنها گرفت. فیلم فروخت و راه را برای فیلم های مشابه بعدی، پرسر و صداترین‌شان رابین هود ( ۱۹۷۳ ) باز کرد.
همچون فیلم قبلی، کتاب جنگل ( ۱۹۶۷ ) چهره های مشهور دنیای نمایش و سرگرمی کار صداپیشه گی فیلم را انجام دادند. ترانه عنوان بندی را موریس شوالیه خواند با صدایی که حال و هوای پاریس ۱۹۱۰، زمان وقوع داستان را زنده کند. برای اولین بار نشانه هایی از دنیای بیرون می‌دیدیم که پیش از این حتی اشاره‌اش در درون دنیای محافظه کارانه دیزنی بعید بود.
از سبک گوتیگ‌وار نقاشی‌های فیلم زیبای خفته ( ۱۹۵۹ ) فاصله گرفته شده بود. کارهای انیمه و طراحی و رنگ‌بندی شخصیت‌ها و محیط پس‌زمینه داستان را انگار چند هنرمند خیابانی کار کرده بودند. این اولین روی خوش نشان دادن دیزنی به دنیای مدرن و سبک های نقاشی انتزاعی بود. در تصاویر سیالیتی وجود داشت که انگارهیچ قانونی یارای به بند کشیدن آن را نداشت.
این بی پروایی در انیمه کردن شخصیت ها به کاراکترسازی شخصیت‌های داستان نیز راه پیدا کرده بود. تابویی نبود که زیر پا گذاشت نشود. از لمس بدن دوشس مادر سه گربه توسط توماس، گربه ولگرد، تا گربه های ژولیده و کثیفی که جاز می‌زدند و نقش مهمی در از بین بردن عامل شر داشتند. از سویی عامل شر نه در بیرون خانه که در درون خانه بود. ادگار مستخدم بدجنسی که در فکر از بین بردن گربه‌های خانمش و بالا کشیدن ثروت او است مهمترین عامل خطر بود. خانه دیگر جای امنی نیست. باید از آن بیرون زد و جای امنی را گوشه‌ای دیگر از آن پیدا کرد.

در ۱۰۱ سگ خالدار ، توله سگ‌های بازیگوش ربوده شده، باز به خانه صاحب خود برمی‌گشتند. زندگی به همان روال سابق ادامه پیدا می‌کرد. نشانه‌های بیرون خانه همچون چیزی خطرناک تصویر می‌شد.
در گربه‌های اشرافی دنیای بیرون جای امن‌تری است. این از تمایلی ناخودآگاه برای باز کردن درهای آشتی با تحولات دنیای بیرون خبر می‌داد. آزمودن سبک های تازه در انیمه سازی و فرصت دادن به تخیل مخاطب کودک تا با چیزی فراتر از جادو و افسانه قصه‌گویی سنتی آشنا شود. دنیا در حال پوست انداختن بود. طلیعه های آن، سد نفوذ ناپذیر دیزنی را هم درهم شکسته بود.

گربه‌های اشرافی ستایشی است از موسیقی جاز. گونه‌ای موسیقی که سیالیت و بداهه نوازی در آن حرف اول را می‌زند. سبکی موسیقیایی تازه وارد شده به دنیای هزار رنگ دیزنی داشت با دمیدن انرژی تازه به باند صوتی فیلم انقلابی در دنیای انیمیشن ایجاد می‌کرد. چیزی شبیه گونه‌ای سرخوشی ره‌آورد زندگی مدرن. مثل این بود که زیبای خفته در دنیایی تازه بیدار شود و جهانی آکنده از ترانه و آواز سرخوشی در اطراف ببیند. چیزی که در طراحی کاراکترهای هیپی‌وار دوستان توماس نیز رعایت شده بود. آنها شبیه مشتی لات تصویر می‌شوند. گربه‌هایی آدم نما بی‌اعتنا به آداب اشرافی. گربه‌های ژولیده‌ای که قرار است تعریفی تازه از واژه هیپی ارائه دهند. دیزنی داشت هیپی گری و ملزومات زندگی مدرن را وارد افسانه‌های خود می‌کرد.

برای رفتن به دنیای قصه‌ها نیاز به نشان دادن کتاب داستانی باز شده صحنه های ابتدایی فیلم‌ها نبود. خود واقعیت تبدیل به جادو شده بود. خیال از دل کوچه‌های کثیف اما شاد محله‌های دود زده پاریس جلوه نمایی می‌کرد. قصه‌های خیالی جدید دیزنی قرار بود زندگی در دنیای واقعی را به بچه‌ها بیاموزد. این جسارتی تازه در قصه‌گویی بود. بیرون کشیدن جادو از دل واقعیتی که در آن زندگی می‌کنیم.

این به واسطه موسیقی جاز امکان‌پذیر شده بود. نواهای جاز ، تصاویر تخت و رنگ‌بندی‌های سرد و ساده فیلم را عمق و غنا می‌بخشید. پاریس تازه‌ای در دنیای کارتون ظهور کرده بود و داشت قلب بچه‌های دنیا را تسخیر می‌کرد. نیاز به حضور شاهزاده‌ای برای رهانیدن پرنسس به خواب رفته نبود. فقط کافی بود از دل خانه امن سابق بیرون بزنیم. دنیای خیال و افسانه خودش به ما خوشامد می‌گفت. این دنیایی بود آکنده از رقص. یک کاباره یا سیرک سیار در دنیای کودکانه. آمیختن بزرگسالی به کودکی و رسیدن به کمیایی که به آن خیال و افسانه می‌گویند.

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها