سینماسینما، بهمن مقصودلو
کبری امین سعیدی معروف به نام هنری شهرزاد، رقصنده، بازیگر، شاعر، فیلمنامهنویس، نقاش و فیلمساز، پس از ۷۵ سال زندگی پُرفراز و نشیب و سراسر رنج، سرانجام در روز ۲۷ مرداد ۱۴۰۴ در یکی از بیمارستانهای شهر کرمان، زندگی را بدرود گفت و روح آزردهاش پرواز کرد.
شهرزاد زنی خودساخته، هنرمندی نوگرا (مدرنیست) و مقاوم بود که بیش از نیم قرن با کمترین درآمد و بدون برخورداری از مزایای بیمه، دربهدر در پارکهای عمومی و در خیابانهای شهرهای مختلفی چون تهران، طبس، یزد و کرمان زیست و هیچگاه در پیشگاه هیچ فردی، و هیچ یک از مقامهای دولتی سرخم نکرد و به دام فساد نیفتاد.
کبری امین سعیدی در یک خانوادهی فرودست در ۱۸ آذر ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. از کودکی، در چهار سالگی، زیر فشار فقر خانواده در قهوهخانهی پدرش در جنوب شهر، نزدیک راهآهن رقصیدن را شروع کرد. در ۶ سالگی مورد تجاوز قرار گرفت.
شهرزاد تا نوجوانی در همان قهوهخانهی پدر، هم میرقصید و هم تمیزکاری میکرد و در پایان شب، با خستگی تمام، روی یکی از نیمکتهای قهوهخانه میخوابید. خواهر بزرگی داشت که در کودکی فوت کرد و برادرش حسن معتاد و شرور بود که شهرزاد از زخم چاقوی همیشه برهنهی او بینصیب نبود وتا پایان عمرش، شیاری در صورتش به یادگار داشت.
شهرزاد رقصندگی حرفهای خود را در ۱۴-۱۵ سالگی در کافهی جمشید با نام شهلا فردوس در خیابان سیروس لالهزارآغاز کرد.
«من تئاتر بازی میکردم و به خاطر مخارج تحصیلم، اون موقع تحصیل هم میکردم و در خزائلی تهران درس میخواندم. شبانه میرفتم. گاهی با اُرمک مدرسه وارد کاباره میشدم، یه رقصی میکردم و پولش را میگرفتم. عصر هم میرفتم تئاتر، تمرین میکردم. یه سانس یا دو سانس هم تئاتر بازی میکردم.» (لبهی تیغ: میراث بازیگران زن سینمای ایران، بهمن مقصودلو، ۲۰۱۷٫)
شهرزاد از سال ۱۳۴۵ با گرفتنِ نقشهای کوتاهی که همواره بارقص همراه بود، در فیلمهای: «بیعشق هرگز» (۱۳۴۵)، «عروس تهران» (۱۳۴۶)، «هفت دختر برای هفت پسر» (۱۳۴۷)، «جدایی»، «دنیای پُر امید»، «روسپی»، و «شکوه قهرمان» (۱۳۴۹) به سینمای ایران راه یافت.
قیصر
شهرزاد ادامه میدهد: «توی یکی از این شبها یکی از این آقایان سینمایی، مال استودیوی آریانافیلم، اومدن سراغ من، که یه فیلمی داره ساخته میشه («قیصر») میخواهیم تو اون فیلم برقصی و بازی کنی.
گفتم: میام. بعد رفتم تو استودیو آریانافیلم و این آقای کارگردان را دیدیم. برخورد چندان خوبی نداشت. اما خیلی ببخشید، لاتمسلک بود. آقای بهروز وثوقی هم بودند. بعد قرار گذاشتیم ما تو اون فیلم بازی کنیم.» (لبهی تیغ).
شهرزاد در ادامه میگوید: «بعد رفتم یه خورده فکر کردم، گفتم اینم که مثل بقیه است. نه فیلمنامهای بدن، نقشی بدن، صحبتی بکنن، نیست … ول کن بابا، این سینما به درد نمی خوره، همین نقشتو بازی کن، کارتو بکن پولی در بیاری…آترکسیون میون پرده دو سانس بود…یادمه یه کاپشن آبی داشتم، پوشیدم برم تو خیابون یه خورده قدم بزنم…دیدم که یک ماشین بنز وایساده، این آقای کیمیایی هم وایستاده وسط لالهزار، سلام علیکم! بله؟ گفت: خانوم شما چرا نمیآین؟ ما هرچه تلفن زدیم نمیآین. شما با من قرار گذاشتین. گفتم: شما چرا اومدین اینجا؟ اینجا لالهزاره. محل تئاتر منه. گفت: شما حتمن بیاین استودیو، گفتم: باشه…»(لبهی تیغ).
سرانجام در سال ۱۳۴۸، مسعود کیمیایی با اصرار او را برای فیلم «قیصر» در نقش سهیلا فردوس، به کار گرفت. رقص چشمگیر همراه با موفقیت تجاری فیلم سبب شهرت شهرزاد شد و بسیار زود با بازی در چند فیلم مهم دیگر همچون: سوسن و آفت نامش سر زبانها افتاد.
شهرزاد ادامه میدهد: «بعد از شش ماه بالاخره هزار و پانصد تومنو دادن. پونصد تومن هم پول لباس میشد که این رو هم ندادن. برای پیراهنی بود که من خودم طرحشو برای فیلم داده بودم.» (لبهی تیغ).
شهرزاد در مورد فیلم «قیصر» ادامه میدهد: «فیلم «قیصر» نیمی از کیفیتاش رو مدیون فیلمبرداری آقای مازیار پرتو است. فیلمبردار سیاه و سفید خیلی خوبی بودن. خیلی خوب کمک میکنن به کارگردان.» (لبهی تیغ)
شهرزاد از سال ۱۳۴۵ با نقشهای کوتاه ورقص در فیلمهای: «بیعشق هرگز» (۱۳۴۵)، «عروس تهران» (۱۳۴۶) ، «هفت دختر برای هفت پسر» (۱۳۴۷)، «جدایی»، «دنیای پرامید»، «روسپی» و «شکوه قهرمان» (۱۳۴۹) به سینما راه یافت.
فیلمهای مهم او عبارتند از:
«قیصر» (مسعود کیمیایی)، «طوقی» (علی حاتمی)، «سه قاپ» (ذکریا هاشمی)، «داش آکل» (مسعود کیمیایی)، «درشکهچی» (نصرت کریمی)، «صبح روز چهارم» (کامران شیردل)، «بلوچ» (مسعود کیمیایی)، «تنگنا» (امیر نادری).
در فیلمها، به طور معمول در نقش رقاصه یا زن بدکاره است. در چهار فیلم گُل میکند و به جز رقص بازیگری هم دارد: «داش آکل» (اقدس)، «صبح روز چهارم» (پروا)، «تنگنا» (اشرف)، «فرار از تله» (جلال مقدم) که هم دستیار کارگردان است و هم معشوقهی کریم (داود شیدی) .
شرکت در فیلم «قیصر» و آشنایی شهرزاد با مسعود کیمیایی به ازدواج منجر شد. شهرزاد کار در کاباره را کنار گذاشت و کیمیایی او را وارد جرگهی دوستان شاعرو نویسندهاش احمدرضا احمدی، محمدعلی سپانلو، عباس کیارستمی و دیگران کرد. کیمیایی حتی او را نزد ابراهیم گلستان برد تا با اشعارش آشنا شود و شعرهایش را ستایش کند.
این دوران خواندن زیاد و تأثیر روشنفکران اطرافش سخت سبب شکوفایی لایههای هنری دیگر شهرزاد شد که منجر به چاپ اشعار و داستانهای کوتاهش در «کتاب جمعه» و همچنین روزنامهی «آیندگان» شد و پس از آن هم سه کتاب منتشر کرد.
احمدرضا احمدی سخت شعرهای شهرزاد را تأیید کرد و این سبب شد در سال ۱۳۵۲ مجموعهی اشعارش به نام: «با تشنگی پیر میشویم» با کمک مالی بهروز وثوقی و درخواست احمدرضا احمدی از امیر نادری برای طرح روی جلد، کتاب توسط انتشارات اشراقی در دو هزار نسخه چاپ شود و شهرزاد وارد جرگهی شاعران نوپرداز ایران شد. جالب است که شهرزاد این مجموعهی شعر را به برادرش حسن تقدیم کرده است.
سال بعد، مجموعهی داستانهای کوتاه خود را با عنوان «توبا»، ماجرای زندگی سراسر درد و سیاه یک دختر را چاپ کرد که درحقیقت سرگذشت نویسنده است. در ۱۳۵۳ کتاب سوم و آخرش «سلام آقا» منتشر شد و سهگانهاش کامل میشود.
«یک روز در حین فیلمبرداری فیلم خاک، در یکی از روستاهای اطراف دزفول، اتومبیل کرایهای از راه میرسد و شهرزاد با حالتی عصبی از آن پیاده میشود. کیمیایی تا چشمش به شهرزاد میافتد، رنگش مثل گچ سفید میشود و از بهروز وثوقی میخواهد هرطور شده او را دست به سر کند، وگرنه شر به پا خواهد کرد…. گویا به اطلاع شهرزاد رسانده بودند که کارگردان با یکی از خانمهای بازیگر فیلم سروسرّی پیدا کرده… او هم بلافاصله از تهران سوار قطار شده بود و خودش را رسانده بود به دزفول، بعد با ماشین کرایه، یک راست آمده بود سر صحنه… تا پیاده شد، رفت سراغ کارگردان و سیلی محکمی در گوشش نواخت…
همه ساکت ایستاده بودند و تماشا میکردند… من (بهروز وثوقی) خیلی ناراحت شدم و به شهرزاد اعتراض کردم. برگشت و گفت: آقای وثوقی! آخر نمیدانید این با من چه کرده…» (بیوگرافی بهروز وثوقی، ناصر زراعتی، آران پرس، سانفراسیسکو ، آمریکا، ۲۰۰۴،ص۲۴۱).
بدین ترتیب رابطه ی کیمیایی و شهرزاد پس از دوسال پایان مییابد.
با موفقیت و فروش فوقالعادهی «قیصر»، سینمای تجاری رقاصهی پرفروغ خود را یافته بود و در هر فیلمی نقش رقاصه و گاهی زن بدکاره یا نشمه را به او محول میکردند و هیچگاه به استعداد فوقالعادهاش در بازیگری توجه نکردند به جز چند کارگردان موج نو که به او فرصت بازیگری دادند، از جمله: امیر نادری در فیلم «تنگنا» (۱۳۵۲) که نقش اشرف معشوق علی خوشدست (سعید راد) را به او محول کرد و از رقص هم در فیلمش خبری نبود که بازی درخشانش او را نامزد جایزهی سپاس برای نقش مکمل زن کرد. جلال مقدم کارگردان فرهیختهی سینمای ایران که در فیلم «پنجره» از استعداد شگرف شهرزاد آگاهی یافته بود در فیلم «فرار از تله» (۱۳۵۰) او را دستیار خود کرد و نقش معشوقه لال کریم (داود رشیدی) را هم به او داد.
در سال ۱۳۵۲، به سبب اعتراض سینمای فارسی به اتفاق آذر شیوا و بازیگر معروف، سینما را ترک کرد. او تا پایان سال ۱۳۵۲ در بیش از سی فیلم سینمایی رقصید که در چند فیلم هم فرصت بازیگری یافت.
حاصل بازیگری این دوره دو بار نامزدی بهترین بازیگر مکمل جشنواره سپاس شد. برای فیلمهای: «صبح روز چهارم» (کامران شیردل ـ ۱۳۵۱) و «تنگنا» (امیر نادری ـ ۱۳۵۲) ، که فقط جایزه سپاس را برای فیلم «صبح روز چهارم» دریافت کرد.
شهرزاد پس از ترک سینما به سینمای آزاد پیوست تا فیلمهای کوتاه بسازد و به تئاتر بازگشت و در نمایشنامه «بین راه» در تئاتر نصر بازی کرد.
مریم و مانی
پوری بنائی میگوید: «شهرزاد نزد من آمد و گفت یک داستان کوتاهی دارم که میخواهم فیلمش کنم. داستانش را تعریف کرد «آرزوی بزرگ مریم» که بسیار زیبا بود. من با مازیار پرتو فیلمبردارمون صحبت کردم و با کمک جواد بنائی پسرعمویم فیلم ساخته شد.» (لبهی تیغ: میراث بازیگران زن ایران، بهمن مقصودلو، ۲۰۱۷) .
در آن زمان برای ساختن فیلم بلند، فیلمساز باید یک فیلم کوتاه خوب میساخت تا بتواند پروانهی ساخت فیلم بلند بگیرد. مدیران وزارت فرهنگ و هنر فیلم «آرزوهای بزرگ مریم» را دیدند و بسیار خوششان آمد و پروانهی کارگردانی موقت برای شهرزاد صادر شد.
در سال (۱۳۵۵) باربد طاهری فیلمبردار و تهیهکنندهی «رگبار» (بهرام بیضائی)، «خداحافظ رفیق» (امیر نادری)، فیلم «میراث» (عبدالله غیابی) را با شرکت پوری بنائی و منوچهر احمدی فیلمبرداری و تهیه میکرد.
پوری بنائی ادامه میدهد: «شهرزاد به هنگام فیلمبرداری «میراث»، فیلمنامه «مریم و مانی» را به من داد و گفت میخواهم اولین فیلم سینماییام را با شرکت شما بسازم. خواندم و دیدم عجب داستان زیبایی دارد… با کمک پسرعمویم جواد بنائی (یادش گرامی) و آقای طاهری تولید فیلم را راه انداختیم.» (همان).
منوچهر احمدی هم در آن سال در دفتر باربد طاهری دفتری داشت و فیلم تهیه میکرد و چون در «داشآکل» با شهرزاد بیشتر آشنا شده بود، تهیهکنندهی سوم شد ونقش اول را در مقابل پوری بنائی از آن خود کرد و فیلم «مریم و مانی» در سال ۱۳۵۶ پایان یافت.
سالها پیش منوچهر احمدی چند روزی در نیویورک مهمان من بود. امیر نادری هم بود. حرف فیلمهایش شد. برایم چنین گفت: «در فیلم «داشآکل» با شهرزاد آشنا شدم و در فرصتهایی گپ میزدیم. از کتابهایی که خوانده بود میگفت. فهمیدم زن حسّاس و پخته و هنرمندی است. همیشه به فکر یک کار با او بودم که نتیجهاش «مریم و مانی» بود من هم یکی از تهیه کنندگان آن فیلم شدم.»
فیلم از سه فیلمبردار، مازیار پرتو، باربد طاهری و جمشید فرحی بهره برد. از اینرو کاری یکدست نشد و در مجموع فیلم آن نشد که باید میشد ولی فیلم بدی نبود. با کوشش پوری بنائی فیلم «مریم و مانی» خصوصی در سالن وزارت فرهنگ و هنر برای فرح پهلوی در سال ۱۳۵۶ نمایش داده شد.
پوری بنائی در اینباره میگوید: «ایشان خیلی خوششون اومد، طوری که به آقای دکتر مجیدی گفتند سرمایه در اختیار خانم شهرزاد بگذارید که چنین فیلمهایی درست کنن.» (لبهی تیغ).
اما به دلایلی «مریم و مانی» توقیف شد ولی پس از دو سال به اکران عمومی آمد و در بیستم دیماه ۱۳۵۸ در سینماهای ایران، پاسفیک، المپیا، توسکا، رنگینکمان، ستاره، کیهان، دریا و بب نمایش داده شد ولی از نظر تجاری موفق نبود.
شهرزاد سومین زن کارگردان فیلمهای سینمایی ایران شد. پیش از او شهلا ریاحی با فیلم «مرجان» (۱۳۳۵) و مروا بنیلی با فیلم «خاک مهرشده» (۱۳۵۵)، دو فیلمساز قبلی بودند. (سینمای ایران، بهمن مقصودلو، انتشارات آوده ـ ۱۴۰۲).
دوره ی انقلاب و زندان
شهرزاد قبل از انقلاب به انگلیس رفت و پس از مدتی کوتاه در زمان انقلاب بازگشت. جامعه بهسرعت در حال عوضشدن بود.
شهرزاد در اوایل انقلاب عضو کانون نویسندگان ایران شد. در جریان تظاهرات اعتراضی زنان علیه حجاب در ۸ مارس ۱۹۷۹ شرکت کرد و فعال بود و با دوربین هشت میلی متری فیلم میگرفت که توسط کمیته دستگیر شد. اتهام زن بدکاره و رقاصه فیلمهای فارسی کار دستش داد و به زندان اوین منتقل شد. در زندان سخت به او توهین میشد.
«شهرزاد برای رسیدگی به پروندهاش دست به اعتصاب غذا زد. پس از سه روز، با فحش و بدوبیراه به او گفته شد که زن بدکارهای بیش نیست و نباید ادای مبارزین را درآورد، اعتصاب خشک کرد. انتظار داشت که همبندهایش حامی او باشند و کانون نویسندگان ایران که عضوش بود از او پشتیبانی کند، اما کسی از او حمایت نکرد. در تنهایی زیر سِرُم رفت و سرانجام پس از ده روز اعتصاب را شکست.»(چرا هیچ کس از شهرزاد دفاع نکرد، کتاب زندان، ویراستار ناصر مهاجر از خاطرات مریم الف، نشر نقطه، آمریکا).
شهرزاد میگوید: «با دادن رأی به سعید سلطانپور کمونیست برای ریاست، کانون نویسندگان وضعش بدتر شد.» اما سعید سلطانپور تنها کسی بود که در آن دوران به دفاع از شهرزاد پرداخت.
کتاب «ما با تشنگی پیر میشویم» و قصههای کوتاه «توبا» ما رابا زنی روبهرو میسازد که از بدو تولد با فقر مطلق زیسته و سخت رنجور است، اما از استعداد فوقالعادهای برخوردار است که اندیشههای عمیقی در سر دارد… زنی مبارز که تا پایان زندگی با شرافت زندگی کرد و بههیچوجه و در هیچ زمانی تن به تنفروشی نداد، از اینرو باید او را معصومترین بازیگر زن نقشهای بدنام سینمای ایران.
شهرزاد سرانجام در سال ۱۳۶۱ از زندان آزاد شد و درحالی که به او به عنوان انگل اجتماعی نگاه میکردند، از حمایت هیچکسی برخوردار نشد.
شهرزاد پس از سه سال دربهدری و بدون هیچگونه رفاهی برای دیدن خواهرش به آلمان رفت و مدتی هم در ایتالیا به دانشگاه میرود که به گفتهی خودش کیمیایی در سال ۱۳۷۱ او را به ایران باز میگرداند .
شهرزاد بدون هیچگونه مال و سرمایه، تنها با یک ساک و چند جلد کتاب در حاشیهی خیابانها، پارکها، پایانههای مسافربری و پیادهروها زندگی میکرد و در طول پنجاه سال در شهرهای طبس، تهران، یزد و سیرجان مدتی در شمال، کوهپایه و در نهایت در خواجوشهر سیرجان از شهرهای استان کرمان در یک اتاق اجارهای زندگی میکند تا سرانجام به دلیل مرض قند که هیچوقت او را رها نکرد در بیمارستانی تکوتنها درگذشت.
شهرزاد یازدهمین بازیگر از بیست بازیگری فیلم مستند «لبهی تیغ: میراث بازیگران زن سینمای ایران» است که پرواز کرد.
سالهای آخر
چند ماهی پس از اولین نمایش فیلم «لبهی تیغ: میراث بازیگران زن سینمای ایران» با موفقیت در جشنوارهی جهانی فیلم مونترال (۲۰۱۶) DVD فیلم منتشر شد. من برای بیست بازیگری که در این فیلم مستند شرکت کرده بودند یک نسخه توسط دستیارم در ایران ارسال کردم. پس از یکی دو ماهی شهرزاد به من تلفن کرد و گفت جای معینی ندارد و قرار شد دستیارم برایش یکی کنار بگذارد تا زمان مناسب فرارسد. این سبب شد که هر هفته زنگ میزد و ما کمی گپ میزدیم. متوجه شدم که سخت گرفتاری مادی دارد تا بتواند اتاقی و سقفی بالای سرش بیابد. فوری یک مقرری ماهانه از طرف خودم و بانوی فرهیختهی دیگری در کانادا برایش برقرار شد تا به حسابش در ایران ریخته شود و این تقریباً تا یک سال پیش از مرگش ادامه داشت و گاه و بیگاه هم با من تماس میگرفت. بعد حسابش عوض شد و به سبب فراموشی نتوانست حساب بانکی جدیدش را به من بدهد. سال قبل هنگامی که دستش چرک کرد، بالاخره خانمی مهربان که صاحبخانهاش بود با من تماس گرفت و جریان را گفت. پس از ارسال پول فوری با آقای غلامرضا موسوی دوست دیرینهی قبل از انقلاب که رئیس اتحادیه تهیهکنندگان بود تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و اضافه کردم که ما چند سال است هر ماه کمک میکنیم. حمایت دولتی آنقدر اندک بود که پول نان و پنیر هم نمیشد! پرسش این بود که چرا شهرزاد بیمه ندارد و چرا به گرفتاریهایش رسیدگی نمیکنند؟
دستش به دلیل چرکی شدن، باید جراحی میشد. خواستم هرچه زودتر ایشان هم اقدام کند. خوشبختانه دوست بسیار عزیزم فوری اقدام کرد و ده میلیون ارسال کرد و پول یک تختخواب را هم دادند تا دیگر روی زمین نخوابد.
پس از آن فقط یک بار با او حرف زدم. تلفنش کار نمیکرد و من در بیخبری کامل بودم. تا خبر پروازش صبح روز دوشنبه اول مرداد رسید.
لازم است بگویم در یکی از این گفتوگو ها به من گفت که دختر خواهر دیگرش هم در آمریکاست و شماره تلفنی داد تا با او تماس بگیرم، ولی متاسفانه در این شماره هیچوقت کسی جواب نداد.
انگار که هنر برای دولتها هیچ ارزشی ندارد و هنرمندان بازنشسته نه بیمه دارند و نه مقرری ماهانهی مناسب. ولی در عوض تا میتوانند هنرمندان ناخودی را تحقیر و سرزنش و سرکوب میکنند.
تأسف بیشتر من در این است که چرا این بازیگرانی که چند میلیارد دستمزد میگیرند و با ماشینهای میلیاردی میچرخند به بازیگران طردشده و گرفتار و بازنشسته به ویژه بازیگران قبل از انقلاب که در این شرایط اقتصادی دشوار ایران با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتهاند، هیچ توجه و کمکی نمیکنند؟ چرا صندوق کمک برای این بزرگان گذشته تأسیس نمیکنند؟
فراموش نکنید این بازیگران زن و مرد قد و نیمقد، پیر و بازنشسته که مهرههای مؤثری در سینما بودند و در گوشههای هر فریمی از فیلم این بازیگران میلیاردی حضور داشتهاند و بازی و حضور کوتاهشان سخت در شهرتشان مؤثر بوده است.
دستِ کم از ستارگان آمریکایی یاد بگیرید که چگونه پنهانی و ناشناس به تنگدستان کمک میکنند. چه میشود که مبلغی هر چقدر هم کم از دستمزد را در صندوقی برای کمک بگذارید، جای دور نمیرود. امیدوارم مرگ اسفانگیز شهرزاد درس عبرتی شود که بزرگان سینمای ایران در هر گروه که هستند به خود آیند و برای اینگونه دشواریها راهی بیابند.
شهرزاد زنی تنها ولی استوار، فقیر اما با شرف بود که در هیچ دورهای از زندگیش تنفروشی پیشه نکرد و با حداقل و بدترین شرایط در خیابانها، پارکها یا اتاقی محقر با کمترین وسایل زندگی در گوشه و کنار کشور زیست و خم به ابرو نیاورد.
شهرزاد نمونهی بارز و به معنای واقعی یکی از هنرمندان نادر و چندوجهی ایران قبل از انقلاب است که از قعر اجتماع با فقر کامل و رنج و بدبختی مطلق با رقصندگی، آن هم بهناچاری برای تنازع بقا رشد کرد. او با استعداد فوقالعادهای ذاتی، خود را به سطح بالای هنری ایران رساند، اما همیشه از همه طرف چه هنرمندان، چه همکاران و چه مردم سنتگرا تحقیر شد و هیچکس به جز خودش به او کمک نکرد و تا پایان عمر اگرچه ضعیف، ولی روی پای خودش ایستاد. سینما را از سینما آموخت و فیلم سینمایی ساخت.
او به راستی هنرمند زاده شده بود و توانست با یادگیری از سینمای تجاری، همان سینمایی که بسیاری از ما بر آن خرده میگرفتیم، خلاقیت خود را باور کرد و به شعر روی آورد، داستان کوتاه نوشت و فیلم ساخت و تردیدی نیست که همین کارهای اندک شمار او در تاریخ باقی خواهد ماند. در لحظهی مرگ هم جز نامی نیک، هیچ نداشت که باقی بگذارد .
در پایان شعری از شاملو میآورم:
«از انسانی که تویی/ شعرها خواهم سرود/ غم نان اگر گذارد.»
(نیویورک ـ اول سپتامبر ۲۰۲۵)
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- یادداشتی بر کتاب «سینماگر متفکر: گفتوگو با داریوش مهرجویی»/ فراتر از تصویر؛ از جهان فلسفه تا زبان سینما
- «سه رخ»؛ وقتی گاو جاده زندگیات را میبندد
- نگاهی به کتاب «۵۵ سال، ۸۵ فستیوال»/ دور دنیا در ۵۵ سال!
- اختصاصی سینماسینما/ سعید راد؛ طلوع و غروب یک ستاره
- کالبد شکافی کارنامهی سینمایی بهرام بیضایی/ نگاهی به کتاب «موزاییک استعارهها»
- بهمن مقصودلو: مردی برای ثبت سند/ به بهانه انتشار کتاب «افسون پرده نقرهای»
- کارنامهی درخشانِ یک پژوهشگرِ دلشیفتهی سینما/ نگاهی به کتاب «افسون پردهی نقرهیی»
- داستانِ شیفتگی/ معرفی کتاب «افسون پردهی نقرهای»
- یک سند ماندگار از یک شاهکار/ درباره مستند «داریوش مهرجویی، ساختن فیلم گاو»
- نقد فیلم مستند “عباس کیارستمی، یک گزارش” (ساختهی دکتر بهمن مقصودلو)/ گزارشِ یک زخم کهنه، یک دردِ مشترک
- گفتوگوی اختصاصی سینماسینما با بهمن مقصودلو/ سهراب شهیدثالث فرزند خلف برسون است
- بازتابِ روشنِ اندیشههای یک سینماگرِ بیهمتا/ نقد و بررسی کتاب «رئالیسمِ شاعرانهی ژان رنوار»
- گفتگو با بهمن مقصودلو درباره امیر نادری/ نادری یک فیلمساز یاغی است
- پردهخوانیِ شیرینِ رنجهای ناشنیده و ناگفته!
- حکایت مرد دانا
پربازدیدترین ها
- فوت خواننده پیشکسوت موسیقی نواحی گیلان/ ناصر مسعودی درگذشت
- نگاهی به فیلم «بیسر و صدا»؛ ایده خلاقانه، مسیر اشتباه
- حقایقی درباره بازمانده ساخته سیف الله داد/ماجرای توقیف فیلم بازمانده به دلیل حجاب!
- بیانیه انجمن بازیگران سینما در واکنش به وقایع اخیر و هتک حرمت هنرمندان/ پژمان بازغی استعفا داد
- «رابین هود»؛ افسانهی شیرین مرد شریف قانون شکن!
آخرین ها
- معرفی برندگان هیئت ملی نقد آمریکا ۲۰۲۵/ «یک تصادف ساده»؛ بهترین فیلم بینالمللی/ «نبردی پس از دیگری» ۵ جایزه گرفت
- ۱۵ اثری که برای فهرست اولیه اسکار فیلم بینالمللی شانس بالاتری دارند
- تأملی بر حضور نوری بیلگه جیلان در جشنواره جهانی فیلم فجر؛ داور غایب
- بیانیه کانون کارگردانان سینما درباره بازداشت سینماگران در مهمانی خصوصی
- واکنش رضا کیانیان به گزارش تاریخ سه هزار ساله زیر چرخ لودرها
- اعلام مستندهای دو بخش از نوزدهمین جشنواره «سینماحقیقت»
- واکنش کانون کارگردانان سینمای ایران به حکم جعفر پناهی
- شروودِ تالار وحدت؛ جایی که ماهان حیدری قهرمانان آینده را پیدا میکند
- تورج اصلانی داور جشنواره ترکیهای شد
- سروش صحت و علی مصفا «بیآتشی» را روایت کردند
- سام درخشانی هم استعفا داد
- نمایش موزیکال «رابین هود» / گزارش تصویری
- حلقه منتقدان فیلم نیویورک منتخبان ۲۰۲۵ خود را اعلام کرد/ «نبردی پس از دیگری»، بهترین فیلم شد؛ پناهی، بهترین کارگردان
- جشنواره جهانی فیلم فجر۴۳؛ در ایستگاه پایانی «درس آموختهها» بهترین فیلم شد/ جایزه ویژه داوران به کارگردان ژاپنی رسید
- «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» به چین میرود
- گاتهام ۳ جایزه به «یک تصادف ساده» داد/ «نبردی پس از دیگری» بهترین فیلم جوایز مستقل نیویورک شد
- بیانیه انجمن بازیگران سینما در واکنش به وقایع اخیر و هتک حرمت هنرمندان/ پژمان بازغی استعفا داد
- مصائب افزایش سن ، از جولیا رابرتز تا نیکول کیدمن
- تام استاپارد؛ نویسندهای که جهان را از نو صحنهپردازی کرد
- نگاهی به فیلم «پارتنوپه»؛ زیبایی از دست رفته
- توقیف سکوی پخش «بازمانده» پس از انتشار ویدیوی بدون مجوز
- «سمفونی باران» کلید خورد
- «ناتوردشت» به باکو میرود
- از جدال اندیشه تا لبخند روی ردکارپت
- گفت وگو با کارگردان مستند «مُک» به بهانه حضور آن در جشنواره سینما حقیقت
- «زوتوپیا ۲» رکورددار فروش جهانی سینما شد
- صدای بخش خصوصی را بشنوید؛ هوای آلوده با تعطیلی تئاتر تمیز میشود؟
- «رها» بهترین فیلم اول جشنواره گوا شد
- سنگرم اندازه همان کافه ام بود
- نگاهی به تازهترین قسمت برنامه «اکنون»؛ سیر و سلوک بازیگری





