تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۲/۲۴ - ۱۳:۰۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 155708

سینماسینما، محسن جعفری راد


اولین پیش فرض درباره فیلم سرزمین آواره‌ها (سرزمین کوچ‌نشین‌ها) شباهت چهره پردازی بازیگر اصلی یعنی فرانسیس مک‌دورمند با فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری است(ساخته مارتین مک دونا) اما چند دقیقه که می گذرد این پیش فرض از بین می رود. فیلم، داستان کارگری به نام فرن است که قبلا معلم بوده و حالا بی خانمان است و در ماشینش زندگی می کند و بعد از بسته شدن کارخانه گچ به عنوان فروشنده، آشپز، کارگر و… روزگارش را می گذراند.‌

مک‌دورمند که با اسکار بازیگری همین فیلم تاکنون سه بار این جایزه را دریافت کرده با چهره ای رنگ پریده و بی روح اما بیانی مصمم و با اراده سعی می کند هر جور که شده زندگی کند و مک‌دورمند به خوبی از فن بیان و زبان بدنش در راستای باورپذیر کردن یک خانه به دوش استفاده کرده است. یکی از بهترین لحظات بازی او زمانی است که عکس های خانوادگی اش را می بیند و به طور توامان می خندد و گریه می کند. یا وقتی ابراز علاقه دیوید را می بیند و دچار تردید می شود و بازیگر این تردید را به خوبی منتقل می کند.

برگ برنده دیگر فیلم، فرم بصری آن است که هم از دوربین ثابت با نماهای لانگ شات- با قرار دادن سوژه در نیمه کادر یا یک سوم کادر- و هم با دوربین روی دست در نماهای مدیوم شات، در اغلب نماها سعی شده ترکیب بندی و زیبایی شناسی در رعایت نقاط طلایی قاب انجام شود و در دکوپاژ و میزانسن، تنهایی و دور بودن قهرمان داستان از جامعه به خوبی نشان داده می شود.

در واقع کارگردان فیلم، کلویی ژائو (فیلمساز چینی الاصل) که با این فیلم معتبرترین جوایز سال ۲۰۲۰ یعنی شیر طلایی جشنواره ونیز، گلدن گلوب و اسکار را دریافت کرده، همه تلاش خود را در جهت نوع زیست و مبارزه فرن با شرایط ناامیدکننده پیرامون را به کار بسته تا به کمک زبان سینما، تنهایی پرهیاهوی او را عینیت ببخشد، طوری که همدلی مخاطب را برانگیزد.

فیلم چند سکانس اثرگذار دارد: اولین باری که موسیقی فیلم شنیده می شود، فرن در حال تغییر مکان زندگی اش است و رانندگی اش در جاده و حضورش در محله خانه به دوشان و مهمان نوازی گرم دیگران، این سکانس را تبدیل به سکانسی می کند که موتور متحرک درام انگار روشن می شود. سکانس دیگر، پیاده روی فرن هنگام طلوع خورشید در محله خانه به دوشان است که به کمک موسیقی به سکانسی دلنشین تبدیل شده است که با لبخند تلخ فرن همراه می شود. سکانس دیگر آواز خواندن دسته جمعی اهالی منطقه است که دور آتش جمع شده اند و فرن کم کم از پیله تنهایی اش خارج می شود و با دیگران می رقصد و این بار لبخندی از سر ذوق دارد و دوربین روی دست هنگام رقص او، به تاثیر گذاری این سکانس کمک می کند. سکانس دیگر زمانی است که ماشین او پنچر شده و زاپاس ندارد و ناگهان ناامیدی مانند پتکی بر سر او کوبیده می شود وقتی مداوم به او گفته می شود که ماشینش از کار افتاده است اما کم کم خودش را با شرایط وفق می دهد. اما یکی از بهترین سکانس های فیلم مکالمه او با زنی ۷۵ ساله است که سرطان ریه دارد و چند ماه دیگر خواهد مرد و نوع واکنش فرن در برابر حرف زدن طولانی پیرزن، انگار به طور شماتیک آینده او را نشان می دهد که احتمالا شبیه شرایط زمان حال پیرزن است.

جهان بینی مد نظر فیلمساز به این گونه است که بعد از هر موقعیت ناراحت کننده ای لحظه ای شاد می آفریند و امید را نزد فرن و مخاطب بازگو می کند که حتی در نهایت بی کسی و بی خانمانی، زندگی ادامه دارد. مثلا وقتی فرن در دریاچه شنا می کند، وقتی کل روزش را صرف پیاده روی می کند، وقتی شروع به درست کردن قهوه می کند و یا وقتی به عنوان کارگر دیوارها را تمیز می کند و رنگ می زند.

اما موقعیت مهم فیلم زمانی است که مردی به نام دیوید که با فرن در ابتدای فیلم رقصیده بود در چند صحنه سعی می کند علاقه اش را به او نشان دهد و فرن هر بار دوری می کند اما کم کم به مرد نزدیک می شود تا حدی که بیشتر وقتش را با مرد می گذراند.

گره افکنی فیلم موقعی رخ می دهد که ماشین فرن و در واقع تمام چیزی که دارد، خراب می شود و فرن نزد خواهرش می رود تا از او پول قرض کند و خواهرش به او پیشنهاد می دهد که فرن با آنها زندگی کند اما او نمی پذیرد چون به خانه به دوشی عادت کرده است و او بیشتر به دل جنگل می زند و سعی می کند خودش را سرگرم کند. تا اینکه بالاخره تصمیم می گیرد سراغ دیوید برود و نقطه عطف فیلم همین جا شکل می گیرد‌ وقتی دیوید به طور صریح به او می گوید که دوستش دارد و می خواهد کنار او بماند اما در نهایت فرن دوباره به تنهایی در جاده ادامه می دهد.

با وجود نقاط قوتی که اشاره شد، چیزی که باعث می شود فیلم فراتر از یک فیلم خوب قرار نگیرد، یکنواختی و تکرار موقعیت های تنهایی فرن است. در واقع موقعیت هایی مثل علاقه مرد به او و پیاده روی های طولانی مدت و کارگری او و خرابی ماشین و دورهمی خانه به دوش ها به خوبی امیدواری مد نظر فیلمساز را انتقال می دهد اما موقعیتی نداریم که به موقعیتی تاویل پذیر و ماندگار تبدیل شود و در ذهن مخاطب باقی بماند. در واقع فیلم سوژه ای تکراری یعنی تنهایی یک فرد بی خانمان را نشان می دهد بدون آنکه نوآوری و آشنایی زدایی در میان باشد. مثلا یکی از ضعف های اساسی فیلم استفاده زیاد و زائد از موسیقی است طوری که هر جا دیالوگی نداریم موسیقی به کار گرفته شده است و این نوع طراحی، فیلم را به روایتی سانتی مانتال و احساسات گرا بدل می کند، طوری که به هر طریق که شده از مخاطب می خواهد برای فرن دل بسوزاند.

نکته آخر ایتکه فیلم با اینکه یکی از پرافتخارترین فیلم های چند سال اخیر سینمای جهان است – که شاید به خاطر شرایط کرونا حاکم بر جهان هم باشد و تحت تاثیر محتوای تشویق به زندگی به این جایزه ها دست یافته- فاقد عناصر ماندگاری یک فیلم است. مثل همذات پنداری مخاطب با داستان، نوآوری تکنیکی و روایت دیگرگونه یک سوژه که در فیلم سرزمین آواره‌ها کمتر از این امتیازات مثبت خبری هست. در واقع با فیلمی شکیل رو به رو هستیم با اجرایی اثرگذار و بخصوص بازی خوب بازیگران اما بعد از تمام شدن فیلم، چیزی باقی نمی ماند که مخاطب را به تفکر وا دارد. یک فیلم خوب که ارزش یک بار دیدن را دارد اما می توانست طوری ساخته شود که مخاطب بخواهد چند بار آن را ببیند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها