تاریخ انتشار:1404/07/25 - 14:59 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 212550

سینماسینما، محمد ناصری‌راد

دریا همیشه در سینمای ناصر تقوایی، استعاره‌ای از سرنوشت است و در «ناخدا خورشید»، این سرنوشت چهره می‌یابد، زنده می‌شود، می‌جوشد و قهرمان را در بر می‌گیرد. اما راز اصلی فیلم در جایی نهفته است که ناخدا و خالقش، در یک مدار به هم می‌رسند. ناخدا خورشید، تصویر عینی ناصر تقوایی است؛ هر دو مردانی از خاک و نمک، هر دو زخمی، هر دو تنها، و هر دو ایستاده در برابر طوفانی که هرچه داشتند را گرفت، اما نامشان را بازنگرفت.

ناصر تقوایی در زیست و در فیلمش، از جنس همان قهرمان‌هایی بود که می‌دانند بهای ماندن، خاموشی‌ست. همان‌گونه که ناخدا در انتهای فیلم، میان رفتن و ماندن انتخابی ندارد، تقوایی نیز در مسیر سینمای ایران، میان خلق و حذف در نوسان بود. ناخدا در دریا می‌جنگد و تقوایی در خشکیِ فرهنگیِ زمانه‌اش. یکی با موج، دیگری با نظمِ موجود. هر دو می‌دانند که مرگ در وفاداری، شریف‌تر است از زیستن در سازش.

از نگاه روان‌شناختی، این هر دو چهره، بازتاب یک خودِ اصیل به تعبیر اریک فروم‌اند، انسانی که به‌رغم فشار جامعه، از گریز از آزادی می‌پرهیزد. ناخدا می‌توانست تبعیدی‌ها را لو دهد و نجات یابد، اما انتخاب می‌کند که به دریا بزند و تن به طوفان بسپارد. تقوایی نیز می‌توانست به سازش‌های روزمره‌ی فرهنگی تن دهد، اما راه خلوت و سکوت را برگزید؛ همان سکوتی که از جنس عصیان است. هر دو، انسان‌هایی‌اند که مسئولیتِ خویش را می‌پذیرند، حتی اگر نتیجه، شکست باشد. در نگاه فروم، آزادیِ حقیقی در همین آگاهیِ تلخ نهفته است.

اما اگر از زاویه کارل گوستاو یونگ بنگریم، ناخدا خورشید و ناصر تقوایی دو مرحله از یک سفر روحی‌اند، سفرِ قهرمان. ناخدا، با از دست دادن یک دست، بخشی از خود را قربانی کرده تا به ناخودآگاه جمعی گام بگذارد؛ به جایی که انسان با سایه‌اش روبه‌رو می‌شود. تقوایی نیز، در جهان واقع، از دست قدرت و فرصت تهی شد، اما در عوض، به اسطوره درونیِ خویش دست یافت. در ناخدا، کهن‌الگوی مرد زخمی تجلی می‌یابد و در تقوایی، کهن‌الگوی خالق منزوی هر دو زخم‌خوردگانی‌اند که زخم را به معنا تبدیل کردند. ناخدا با مرگ، و تقوایی با سکوت، از حصارِ واقعیت گذشتند.

از منظر جامعه‌شناسی وِبِر، هر دو در برابر نظامی ایستادند که کار را از معنا تهی می‌کرد. وبر معتقد بود در جهان مدرن، عقلانیت ابزاری انسان را از ایمان تهی می‌کند. ناخدا و تقوایی هر دو از ایمان به کارشان دست نکشیدند. ناخدا در تندبادِ دریا و تقوایی در طوفان سازوکار فرهنگی و همین روحِ اخلاقی بود که آنان را به حاشیه راند؛ زیرا جهانِ سود و سیاست، جایی برای مؤمنان ندارد.

و شاید راز ماندگاری‌شان همین باشد که ناخدا مرد، اما از دریا بیرون آمد و تقوایی خاموش شد، اما از تاریخ بیرون نرفت. ناخدا خورشید، بازگشتِ لنجی است با جنازه‌ها و تقوایی، بازگشتِ مؤلفی است با آثاری که هنوز زنده است. آنچه در دریا غرق شد، تن بود؛ و آنچه ماند معنا. هر دو، در نهایت به خورشید رسیدند.

در جهان سینمای ایران، تقوایی که دوست‌دارِ وطن و مردمش بود، همان ناخدایی‌ست که لنجش را به آب زد تا سینما را از رکود بیرون بکشد. اما تقدیر چنان بود که موج‌ها بلندتر از بازوهایش شدند. با این همه، او رفت تا بماند؛ همان‌گونه که ناخدا رفت تا در طلوع خورشید بازگردد.

ناخدا خورشید و ناصر تقوایی، دو چهره از یک روح‌اند؛ یکی در قاب فیلم، دیگری در قاب تاریخ. دریا و سینما، هر دو مأوا و مقتل‌شان بود. هر دو در دل امواج، ایستادند و گفتند اگر انسان بایستد، حتی شکستش پیروزی است. تقوایی هرگز نرفت، چون ناخدایش نرفت و تا وقتی خورشید در خلیج همیشه فارس می‌تابد، لنج او هنوز بر آب است.

در پایان، ناخدا و خالقش بر یک افق ایستاده‌اند؛ هر دو دریا را در خود داشتند، بی‌کرانه، آرام و سرشار از طغیان.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها