تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۰۷ - ۲۰:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 90656

فرشاد شیرزادی در همشهری نوشت :پرویز شهدی، مترجم منضبطی است. ساکن محله کامرانیه است و هر روز ساعت ۸:۳۰ با‌تردمیل ورزش می‌کند. صبح‌ها بعد از نرمش تا ساعت ۱۱ در آپارتمانش به ترجمه می‌پردازد. وقتی وارد اتاق کارش می‌شوی به انضباط خاص او پی می‌بری. کتاب‌های فارسی در کتابخانه و برخی کتاب‌های فرانسوی روی میز تحریر او چیده شده‌اند. پیپ نقلی او نیز کنار میز کارش است اما به قول خودش در هیچ چیز حتی خوردن غذا هم افراط نمی‌کند. شهدی متولد ۱۳۱۵ است و مخاطبان ادبیات به قلم او آثار ایتالو کالوینو، کریستین بوبن و فیودور داستایوفسکی را خوانده‌اند. شهدی مترجم آثار آلن روب گریه در ایران است و می‌گوید: «اینکه تهرانی‌ها زود می‌گویند: «ما پیر شده‌ایم» ریشه در فرهنگی غلط و اشتباه دارد.» کسی که معتقد است برای انجام هر کاری، هیچ‌وقت دیر نیست. این گفت‌وگو را که درباره یکی از خصلت‌های تهرانی‌هاست از دست ندهید.

تهرانی‌ها زود می‌گویند «ما پیر شده‌ایم!‌» شما آدم منظمی هستید و همه چیز در زندگی شما سر جای خودش است. چگونه این روحیه را در کار به دست آورده‌اید و آن را حفظ کرده‌اید؟ برای مقابله با روحیه «زود پیر شدیم!‌» تهرانی‌ها چه کار می‌توان کرد؟ 

انسان که به آن می‌گویند اشرف مخلوقات و من به او می‌گویم سلول بنیادی جهان هستی، به گونه‌ای متولد شده و رشد کرده که همه نوع توانایی‌ای دارد. ما تهرانی‌ها باید خودمان را باور کنیم. ما امروز تاریخ گذشتگان را هم می‌خوانیم. در دوران جدید پیشرفت تکنولوژی و دانش و علم را در همه رشته‌ها می‌بینیم. این شکوه و عظمت اندیشمندی بشر را می‌رساند که با چه سرعتی به کجا می‌رود. اینها همه نشان‌دهنده آن است که بشر در هر سنی قادر به انجام هر‌کاری هست اما آنچه مربوط به جسمش می‌شود، با بالا رفتن سن، اندکی تغییر می‌کند. سن که بالا می‌رود انسان افت و‌ خیز دارد اما آنچه مربوط به روح و اندیشه‌های آدمی است همواره ادامه دارد. بسیاری از بزرگان و مشاهیر از نویسندگان، دانشمندان، نقاشان گرفته تا سینماگران و هنرمندان را دیده‌ایم که در سنین بالا به مدد ذهن شکوفایی که داشته‌اند، قادر به بازآفرینی آثار ارزشمند شده‌اند.

من سال ۶۶ و ۶۷ بعد از بازنشستگی از بانک به شکل خود انگیخته کار ترجمه ادبیات را دنبال کرده‌ام. البته ذوق و شوقش از ابتدا و دوران نوجوانی و کودکی در من وجود داشت اما فرصتش نبود که به کار ترجمه ادبیات بپردازم. حتی سال ۴۸ که برای کارآموزی به بلژیک رفتم، دو کتاب ترجمه کردم که بعدها چاپ شد. این را هم بگویم که من در هر کتابی از هر نویسنده‌ای آنچه را دنبالش هستم، پیدا می‌کنم و وقتی دارای پیامی برای نسل جوان است، کتاب را ترجمه می‌کنم. رسالتی برای خود احساس می‌کنم که برخی کتاب‌ها را برای نسل جوان که آینده‌سازان ما هستند، ترجمه کنم. خوشبختانه وقتی چندین بار کتابی چاپ می‌شود و مورد استقبال قرار می‌گیرد، درمی‌یابم که مخاطبان آن پیام را دریافت کرده‌اند. امیدوارم پیام کتاب‌هایم ابتدا به همشهری‌هایم در تهران برسد. برای همین است که هیچ‌گاه احساس پیری نمی‌کنم.

چرا مردم در تهران هنوز به دهه چهار و پنج عمرشان نرسیده‌اند، مثلاً می‌گویند همه چیز دیر شده و به آخر خط رسیده‌ایم. 

سرچشمه این افکار را باید در روحیه صوفی‌گری و گوشه‌نشینی دوره صفویه جست. اصفهان محاصره شده بود. اشرف افغان برای جنگ نیامده بود و تقاضاهایی داشت اما وقتی دید آنها کوتاه آمدند و به جای اینکه بجنگند و اشرف افغان را بیرون کنند، به اصطلاح رمل و اسطرلاب می‌اندازند و مدام دارند ورد می‌خوانند و خلاصه این‌گونه رفتار صوفیانه را دید، وارد اصفهان شد و شاه سلطان حسین با دستان خودش تاج را بر سر او نهاد. اینها از همان اندیشه ذهنی سرچشمه می‌گیرد. اما امروز با امکانات دسترسی به اطلاعات و نرم‌افزارها و رسانه‌های دنیای مجازی، همه چیز تغییر کرده. هر ملت تا آگاه نشود نمی‌تواند سرنوشتش را خودش به دست بگیرد. این واقعیت در همه جای دنیا و برای هر ملتی صادق است.

امروز این آگاهی در کشورمان به تمام معنا در حال شکل‌گیری و انتشار است و به قول هاتف اصفهانی «به تجلی است از در و دیوار…» طبیعی هم هست که رشد فکری و فرهنگی در نسل جوان ادامه پیدا کند و ما نمونه‌هایش را می‌بینیم. اندیشه جوانان نسبت به ما در ۵۰، ۶۰ سال پیش زمین تا آسمان فرق کرده و این است که من به آینده مردم در تهران هنوز امیدوارم.

«دیل کارنگی» روان‌شناس آمریکایی در کتابش از جایی روایت می‌کند و می‌گوید «پدرم در ۷۰ سالگی می‌خواست زبان فرانسه را یاد بگیرد وموفق هم شد!‌» برای امیدوارتر بودن مردم تهران به‌رغم همه مشکلاتی که برای زندگی در این شهر وجود دارد پیامی دارید؟ 

وقتی فرانسه بودم، در تلویزیون برنامه‌ای فرهنگی پخش می‌شد. یک زن ۸۰ ساله ژاپنی دکترای فیزیک اتمی در دانشگاه سوربن می‌خواند. از او پرسیدند که شما در این سن می‌خواهید با دکترایتان چه کار کنید؟ طبعاً با وجود بالا بودن سن، کار هم که نمی‌توانی بکنی! آن زن ژاپنی پاسخ زیبایی داد و گفت: «درس می‌خوانم تا احساس کنم زنده‌ام.» احساس زنده بودن و زندگی کردن بزرگ‌ترین گنجینه انسان است. اگر انسانی امید نداشته باشد همه کارهای یک موجود زنده را انجام می‌دهد اما متفکر و باشعور نیست.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها