تاریخ انتشار:1394/09/12 - 02:26 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 6431

معتمدآریافاطمه معتمد آریا در بخشهایی از مصاحبه خود با عسل عباسیان در نشریه تبار حرفهای جالب و کم نظیری زده است .

به گزارش سینما سینما، معتمد آریا گفته: من که در این سن میتوانم آنقدر با آرامش حرف بزنم تا هفت، هشت سال پیش، از رفتارهای ناپسندی که با من کرده بودند دلخور بودم و دائم جدل داشتم. میدانستم که همه را میبخشم و ذهنم را از هر جدالی خالی میکنم ولی در لحظه ای که مثلا مرا بی دلیل بازجویی میکردند، جز گریه کردن کار دیگری از دستم برنمی آمد چون دلم نمیخواست جدل کنم. فقط سکوت میکردم و اشک میریختم، برای اینکه من در جای نامتعادلی واقع شده بودم، جایی که حقم نبود و شایسته ام نیست. برخی مرا به خاطر آموزه های غلطی که در ذهنشان وجود داشت، بازجویی میکردند. نمیخواهم بگویم که من راحت زندگی کردم، من زندگی را راحت نگاه کردم. راحت گذشتم از کنار این اتفاقها.
(با مکث و بغض) راحت گذشتم از اینکه در بهترین سالهای عمر حرفه ای ام از بازی کردن منع شدم. منتها آنقدر شور زندگی و عشق به حرفه ام در من زیاد بود که قشنگ جهتش را تغییر دادم. یعنی به جای اینکه بخواهم فکر کنم وای! چرا من کار نمیکنم، هرگز این افکار را به ذهنم راه ندادم، بلکه فکر کردم من چه آدم خوشبختی هستم که میتوانم از این بازجوییها راحت بگذرم. دلیلش همین بود که فوری جهتم را به سمت کارهایی تغییر دادم که از قبل هم، ذره ذره انجامشان میدادم ولی نمیتوانستم همه وقتم را صرفشان کنم مثل کارهای خیریه یا کمک کردن به انجمنها و موسساتی که برای بیماران کار میکنند. از موسسات کمک به بچه های سرطانی گرفته تا بیماریهای ناشناخته و… همین امر باعث میشد که زهر این اتفاقات برایم گرفته شود. درس خوبی هم از بچه های دفاع مقدس گرفتم به خصوص از حبیب احمدزاده که روزی به من گفت: «نگاه کن معتمدآریا! اینها همانها هستند که مینشینند و فیلمهای تو را نگاه میکنند. پس اینها دشمن تو نیستند» و من در اولین بازجویی رسمی ام گفتم که من دشمن شما نیستم چون وقتی میروید خانه، تلویزیونتان را روشن میکنید و بچه تان در بغلتان مینشیند و خانمتان بغل دستتان نشسته و تصویر من در تلویزیون است یعنی من به خانواده ی شما آمده ام، پس من دوست شما هستم. گفتم شما هم دشمن من نیستید چون ما میتوانیم درباره ی مشکلاتی که برای من وجود دارد، با هم حرف بزنیم. این گونه بود یاد گرفتم که میتوان به آرامش رسید و میتوان جهان نامتعادل و نامناسبِ حیات را به جهت مثبت تغییر داد. در آن سالهایی که از بازی کردن ممنوع بودم جای دیگری نقشهای خودم را اجرا کردم؛ نقش یک آدمی که میتواند به حال دیگران مفید باشد. تیتر زندگی ما به خاطر آموزههای پدرم همیشه این بود: «میزان ارزش هر کسی به اندازهی کمکی است که به دیگران میکند». من همیشه با کمک به دیگران میخواستم ارزش خودم را بالا ببرم و این فقط کمک به آنها نبود، درواقع به خودم کمک میکردم.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها