تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۵/۱۵ - ۱۲:۵۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 118329

سینماسینما، دکتر صلاح‌الدین قادری*
فیلم مستند «قاضی و مرگ» به کارگردانی حسن خادمی به مسئله ۴۰۰۰ پرونده اعدام که توسط قاضی «نورالله عزیز محمدی» صادر شده می‌پردازد. تلاش دارم با نگاهی جامعه شناختی و تحلیل گفتمانی و در عین حال روانشناختی اجتماعی به تحلیل این فیلم می‌پردازم.
فیلم با سکانس استخر آبی شروع می شود که قاضی بر روی آن شناور است و سپس هیکل نیمه تاریک و دهشتناک که می توان گفت هیبت مرگ و «خود عزائیل» است ظاهر می‌شود. سکانس بعدی به محیط دادگاه و رسیدگی به یک پرونده قتل ناموسی می پردازد. در ادامه فیلم به محیط زندگی خانوادگی قاضی وارد می شود و همراه با او در دادگاه منزل و محله قدیمی و رفتن داخل کفن و بعد بازنشستگی و وکالت و تدریس و برگزاری کارگاه به پایان می رسد.
شروع فیلم با سکانس استخر و شناور بودن و بعد از آن هیکل دهشتناک قاضی تصویر کننده یه چهره خشن، رعب آور و ترسناک از قاضی است. قاضی که ۴۰۰۰ حکم مرگ در طول ۴۵ سال قضاوت صادر کرده است. این چهره نمود ذهنی قاضی است در ذهن بیینده. بعد از آن بلافاصله سکانس داده‌گاه و زنجیر به پای مردی است که متهم به قتل یک مردی دیگری است که به دعوت زنش به خانه آورده است. در اینجا بلافاصله خود فیلم به زدودن ترس و رعب از قاضی و تصویر عزائیل بودش زدوده می‌شود و کم کم به مشروعیت عمل و فهم عمل او می‌پردازد. بعد از آن به منظور تعمیق این تصویر سکانس بعدی در خانه قاضی با آب پاشی درختان و بازی با نوه و غذا خوردن و فوتبال تماشا کردن و بگو بخند کردن هایی که کاملا متفاوت از چهره او در پشت میز قضاوت است ادامه پیدا می‌کند. در اینجا فیلم می‌خواهد تصویری مسئولیت پذیر از قاضی ارائه کند که خود حقیقی او را از خود قاضی بودن و صادر کننده حکم ۴۰۰۰ نفر به مرگ را از هم جدا کند. در اینجا به کلی نقاب ترس و دهشت از روی چهره قاضی برداشته می‌شود و در اینجاست که فردیت او از عملش که زیر لوای گفتمان قانون و دادگاه است جدا می‌شود و کار بسیار زیرکانه است. که فیلم را مستعد یک بررسی جامعه‌شناختی می‌کند.
این فیلم دارای دو بخش است بخش اول که نورالله عزیز محمدی در نقش قاضی است و بخش دوم که در نقش وکیل ظاهر می‌شود. براین اساس با سه پرسش سراغ فیلم می روم.
۱- با نگاهی جامعه‌شناختی می خواهم بدانم چقدر این فیلم می‌تواند موضوع مطالعه جامعه‌شناختی باشد، مسئله قانون، در این فیلم جایگاهش کجاست؟ و برای یک جامعه‌شناسی مثل پیتربرگر مسئله جامعه‌شناختی چیست؟ و این فیلم تا چه حد یک مسئله جامعه‌شناختی را به تحلیل کشیده است؟
۲- این فیلم همانطور که یک مستند است، یک ژانر واقعیت گرایانه خالص از یک واقعیت وپدیده حی و حاضر در جامعه ایران است، که مسئله آن قاضی‌ایست که ۴۰۰۰ حکم اعدام صادر کرده است و خودش و زنش و گفتمانی که در درون آن قرار دارد قاطعانه آن احکام را درست می دانند اما راوی تلاش دارد که به او بقبولاند که ممکن است خطاهایی در این حوزه داشته باشد.
۳- سوال بعدی که ممکن است برای یک بیننده مطرح شود این است که چرا این مرد اینقدر راحت در مورد مرگ تصمیم می‌گیرد و قاطعیت به خرج می‌دهد، او کجا ایستاده است چه پیشینه اجتماعی و روانشناختی و روانکاوانه دارد که او را چنین جسور یا ترسو در مقابل مرگ کرده است؟ که اینقدر قاطعانه و قهرمانانه حکم صادر می کند و به قول خودش «مو را از ماست می‌کشد».
پیتربرگر جامعه شناسی شهیر آمریکایی در کتاب «دعوت به جامعه‌شناسی» می‌گوید: مسئله جامعه‌شناختی همیشه این است که در اینجا با توجه به کنش متقابل اجتماعی چه می‌گذرد؟ مسئله جامعه‌شناختی این نیست که چرا از دیدگاه مقامات رسمی یا مدیریت صحنه اجتماعی بعضی چیزها ایراد پیدا می‌کنند، بلکه این است که در مرحله نخست چگونه کل نظام کار می‌کند، پیش‌فرض‌های آن چه هستند؟ و چه وسائلی مانع از هم پاشیدن آن می‌شود. مسئله بنیادین جامعه‌شناختی «جرم نیست» بلکه «قانون است»، طلاق نیست بلکه ازدواج است، تبعیض نژادی نیست بکله قشربندی اجتماعی است که به لحاظ نژادی تعریف شده است، انقلاب نیست بلکه دولت است (برگر، ۱۳۹۳: ۵۳).
همانطور که که برگر اشاره می‌کند مسئله جامعه‌شناختی «قانون» است نه جرم. اما چرا این فیلم به بازنمایی مسئله قانون پرداخته است نه جرم. قانون عامل قاطعیت است. قانون خود مشروعیت است، قانون خود بیانگر بری بودن از خطاست. قانون سلطه‌گر است.
در یک صحنه ای قاضی تنها پشت میزش نشسته است و مشغول پرونده است و برنامه تلویزیون در پس زمینه تصویر به تشریح حرف‌های مجری یا مهمان برنامه است که می‌گوید « مکانیسم‌های قانونی است و عمل همه دستگاه‌ها به قانون الزامی است». این سکانس به خوبی ثابت می‌کند که مسئله قانون است نه قاضی نورالله عزیز محمدی. بنابراین باید قانون به پرسش کشیده شود، و البته جامعه‌ای که این قانون از آن برآمده است و در دادگاه آن و بافت اجتماعی آن همه اعاده «قصاص» دارند.
در اینجا می‌شود

با رویکرد تحلیل گفتمانی گفت که گفتمان قانون چه ساحتی را رویت پذیر کرده است و چه ساحتی را رویت ناپذیر کرده است، حقیقت تام چیست؟ نظم گفتمانی چیست؟ نظم گفتاری چیست؟
اسم قاضی «نور الله عزیز محمدی» است. نور الله خود یک اسم است که بیان کننده نور خدا بر روی زمین است. عزیز محمدی می تواند به عنوان نورچشم محمد(ص) تفسیر گردد.
این ترکیب اسمی و فامیلی چه نوع سطله زبانی برای قاضی و جایگاهی که در آن قرار دارد فراهم می‌کند. چه نوع حقیقتی را برای او مسلم می‌انگارد و چه ساحتی را از دید او پنهان می‌کند؟ آنچه در این سلطه زبانی ناپیداست، خطا و اشتباه است نور خدا و عزیز محمد(ص) خطا نمی کند، چون در اول صدور حکمش با استعانت از خداوند متعال به صدور حکم اقدام می‌کند. در سکانسی در مورد قطع انگشت می‌گوید باید تا اینجا بریده شود که بتواند روزه و نمازش درست باشد. مجرم و قصاص او سوژه رویت پذیر است اما نقش قربانی در قربانی شدنش رویت ناپذیر است، خطا و اشتباه در کار قاضی رویت ناپذیر است.
بنابراین قاطعیت قاضی در صدور احکام به واسطه جایگاه گفتمانی اوست. این جایگاه گفتمانی حتی در درون منزل و در شخصی ترین روابط این مرد وارد شده است، زنش در سکانسی در پاسخ به راوی (کارگردان) می‌گوید که «۱۰۰ درصد به کار همسرش و درستی آن اطمینان دارد».
شاید یکی از دلایل این قاطعیت همسر این باشد که قاضی جزییات پرونده را با همسرش در میان می‌گذارد و برای اینکه خودش به آرامشی برسد و اینکه خطایی مرتکب نشده است تایید خانواده و همسرش را بگیرد و این آرامش روانی را در محیط خانواده داشته باشد.
چون در یک سکانس در اخر فیلم وقتی از پله ساختمان نیمه کارش پایین می‌آید با همسرش می‌گوید «فقط مشکل مالی باعث بی خوابیش شده است» یعنی سالی حدود ۱۰۰ نفر با حکم ایشان بر سردار رفته اند کوچکترین بی‌خوابی را برای او به دنبال نداشته است. این باز می‌تواند از نظم گفتمانی برخاسته باشد.
قاضی عزیز محمدی خود را یک قهرمان می‌داندکه مو را از ماست بیرون می‌کشد، خود را مسئولیت پذیر می‌داند. براساس این تفسیر گفتمانی، قاضی در سکانسی در تاکسی می‌گوید «با مجازات مرگ و قصاص متهم تنبیه می‌شود و جامعه عبرت می‌گیرد». در سکانس دیگری می‌گوید «برخی قانون جزا بازدارندگی زیاد دارند مثلا قصاص عضو» این تصویر و ذهنیت عاملی است که سریع پرونده ببندد و حکم صادر کند، پرکار باشد بیشترین احکام مرگ را صادر کند.
در ارتباط با سوال سوم باید گفت چرا این قاضی اینقدر در مقابل مرگ فجیع پدرش خونسرد است؟ چرا کلا در مورد مرگ اینقدر راحت حرف می‌زند چهل سال پیش برای خودش خلعتی مرگ گرفته است و هر از گاهی در درونش می‌خوابد، یه جایی می گوید «من همزاد مرگ هستم». آیا این نشانه عادی بودن مرگ برای اوست یا ترس از مرگ است؟
قاضی فردی است که دو بردار خودش را در کودکی از دست داده است و مرگ آنها را دیده است. مادرش در سن بیست و هشت سالگی در اوج جوانی بر اثر فقر و نداری فوت کرده است، در حالیکه خودش در اوج نوجوانی بوده است. در اولین روایت می‌شود گفت این آدم با مرگ جامعه‌پذیر شده است هم خانه شده است. بنابراین مرگ را چیز طبیعی و عادی تصور می‌کند که بلاخره باید آدم ها بروند پس چه بهتر که براساس دلایلِ اعمالِ آنها به این رفتن کمک کنیم. لذا براساس این برداشت می‌توان گفت مرگ برای این قاضی عادی است و به راحتی می‌تواند برای دیگران به ارمغان بیاورد البته به عنوان پیامد کنش آنها .
اما شاید بتوان روایت دیگری را هم ترسیم کرد اینکه این آدم با دیدن مرگ دو برادر در کودکی و مرگ مادر در نوجوانی، ترسی وحشتناک در درون دارد که به دنبال مقابله با این ترس و فرار از آن است. این عادی جلوه دادن نوعی واکنش روانی روبه جلو برای خرد نشدن زیر چرخ مرگ در مقابل این ترس است.
همه این گفته‌ها مبتنی بر خوانش من نویسنده این سطور است که ممکن است قاضی عزیز محمدی هیچ کدام را قبول نکند اما متن فیلم و روایتی که از آن می‌شود این معنای را برای من پدیدار کرده است. خونسردی او در مقابل مرگ پدرش و خوابیدن در خلعتی را می‌توان براساس هر دو روایت تبیین کرد.
اما همه این مباحث مربوط به بخش اول فیلم است. در بخش دوم که قاضی بازنشسته شده است دیگر از آن قطعیت خبری نیست.
در سکانسی که برای دانشجویان و قضاوت کلاس برگزار کرده است می‌گوید: «با شدت مجازات نمی شود به کاهش جرم کمک کرد. تا زمینه فقر در جامعه باشد مجرم هست، آنچه نظر قانون گذار است نتیجه نداده است». در اینجا ۱۸۰ درجه چرخش می بینیم. چرا چنین است؟ او می‌گوید«۴۵ سال در این کشور به دقت قانون عمل کردم چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب». چرا بعد از ۴۵ سال و صدور ۴۰۰۰ حکم به این نتیجه رسیده است. چون از یک نظم گفتمانی خارج شده است و به نظم گفتمانی دیگری وارد شده است.
این فیلم، فیلمی از جنس تفکر و تعلق است فیلمی از جنس متن است که قابلیت نقد و بررسی جدی دارد.
قطعا از کاستی خاص تخصصی برخوردار است اما یک متن خوب برای تحلیل جامعه شناختی است. امید است دیگرانی زوایای جامعه‌شناختی دیگر این فیلم را مورد بررسی قرار دهند.

منبع:
برگر، پیتر (۱۳۹۳)، دعوت به جامعه‌شناسی، ترجمه رضا فاضل، تهران: نشر ثالث.

*جامعه شناس و استاد دانشگاه خوارزمی

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها