تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۱۶ - ۲۲:۰۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 113783

سینماسینما، عطیه مؤذن:

 

«دیریست که دلدار پیامی نفرستاد…»؛ این روایتی از خلاصه داستان «دلدار» است که در شب‌های رمضان از شبکه دو سیما روی آنتن رفت و از همان ابتدا مخاطب را به شنیدن یک قصه عاشقانه نوید داد.

البته نه از آن عاشقانه‌ها که «یکی داستان است پر آب چشم» اما احتمالاً تصور می‌شد دلدادگی آدم‌هایش بیشتر دلتان را ببرد تا اینکه تلخی و قتل، بیشتر مخاطب را به هم بریزد، نکته‌ای که البته در هر سه سریال رمضانی امسال قابل توجه بود. قصه «دل‌دار» هم بیش از اینکه عاشقانه باشد به چند معضل اجتماعی پرداخت و با گره معمایی پیرامون یک قتل روایت به پیش رفت؛ از این منظر و فارغ از توصیف عوامل از داستانی که قرار بود روایت کنند، می‌توان گفت این مجموعه دغدغه‌مند و محتوامحور عمل کرده است. اما چه قصه‌ای در این بستر دیدیم؟

آرش پسری جنوب شهری است که به خاطر بیماری مادرش دانشگاه را ترک کرده و حالا با موتور مسافرکشی و باربری می‌کند. قصه از جایی شروع می‌شود که او بعد از چند سال، رونا را دوباره پیدا می‌کند که زمانی دلبستگی‌هایی به هم داشته‌اند. حالا این دو، این بار صریح‌تر از علاقه‌شان به یکدیگر می‌گویند، با هم کسب و کار راه می‌اندازند و پای خواستگاری پیش کشیده می‌شود. پدر رونا به دلیل وضعیت شغلی و مالی آرش ابتدا جواب رد می‌دهد و مادر آرش هم به دلیل ازدواج و طلاق قبلی رونا و آنچه از نظر او در چشم مردم می‌تواند مشکل آفرین باشد مخالفت می‌کند.

به موازات این قصه، شادی خواهر آرش نیز درگیر یک رابطه عاطفی دیگر می‌شود؛ او دلبسته سامان است که بعداً نام واقعی و همینطور خواسته‌های او که همکارش بوده برایش عیان می‌شود. قصه این خواهر و برادر آنجا بهم پیوند می‌خورد که آرش به خاطر شادی با رئیس او پژمان (با بازی نیما رئیسی) درگیر و مرتکب قتل می‌شود قتلی که مظنون اصلی آن سامان است و در نهایت به زندان می‌افتد و آرش در کشاکش فرار یا معرفی خود باقی می‌ماند.

نویسندگی براساس کلیشه‌ها

آزیتا ایرایی و مهدی حمزه نویسندگان فیلمنامه سریال هستند. ایرایی تاکنون فیلمنامه‌های بیشتری نسبت به حمزه نوشته و در حوزه سریال نگارش فیلمنامه «هشت و نیم دقیقه» را هم در کارنامه خود داشته است.

قصه «دل‌دار» ساختاری خطی دارد و در هر گام اتفاقات جدیدی پیش پای کاراکترها گذاشته می‌شود تا داستان مسیری پرکنش را طی کند اما روتین بودن و سطحی پیش رفتن اتفافات اجازه نمی‌دهد مخاطب با ملودرامی گرم و جذاب درگیر شود. برعکس، فضای سردی که بر سریال حاکم است کمتر مخاطب را به رابطه عاطفی میان کاراکترهایی مثل آرش و رونا و شادی و سامان ترغیب می‌کند.

فیلمنامه کمتر در شخصیت سازی از کاراکترهای جوان، موفق است و شاید برای مخاطب سوال باشد آرش جنوب شهری با رونا که بالاشهری و از خانواده‌ای متمول است چه تفاوت‌های فرهنگی و رفتاری دارند؟ فیلمنامه در پررنگ کردن این تضادها موفق نیست و اگر قرار نیست تقابلی میان این دو طبقه اجتماعی نشان دهد، چه دلیلی است که آن را در قصه خود بگنجاند.

شاید در این فیلمنامه که همه چیز در سطح می‌ماند، تنها اضافه کردن داستان‌ها و خرده پیرنگ‌های متعدد بود که توانست مخاطب را پای قصه نگه دارد. قصه کامیار، مرتضی، پدر پژمان و… که همه به نوعی به قصه اصلی وصل می‌شوند، کمک می‌کنند تا مخاطب با تنوعی از شخصیت‌ها رو به رو شود.

ماجرای عاشقانه بین آرش و رونا نیز از استحکام لازم برخوردار نیست و برای همین نه مخاطب با خواستن یک باره آرش و عصبانیت او از مادرش برای مطلقه خواندن رونا همراه می‌شود نه دلیلش برای از خود راندنش در زمانی که مرتکب قتل شده است.

دغدغه‌های اجتماعی سریال نیز چندان مورد توجه مخاطب قرار نمی‌گیرد و بحث مشکلات یک زن مطلقه صرفاً به عنوان یک دغدغه سطحی مطرح می‌شود. از همان اوایل سریال که آرش دست به قتل می‌زند تا یک قسمت مانده به پایان راه که آرش خود را معرفی می‌کند این اتفاق آنقدر دیر رخ می‌دهد که مخاطب دائم منتظر است کسی او را لو بدهد. از طرفی اگرچه همه بنای این قتل در نتیجه اتفاقاتی شکل گرفت که سامان به خاطر انتقام از پدر پژمان باعث آن شده بود اما در قسمت‌های پایانی وقتی او تازه می‌فهمد قضاوتش نادرست بوده است انگار قرار است یک بار دیگر به مخاطب گوشزد شود که «ببین این همه قتل و اتفاقات بد به پا شد به خاطر یک قضاوت نادرست!»

کاراکترها و بازیگرانی نه چندان کامل

شاید اگر به جای محمدرضا غفاری بازیگر دیگری عهده‌دار این نقش می‌شد بهتر می‌توانست بار احساسی و حتی منطقی داستان را برای مخاطب به تصویر بکشد اما با حضور سرد و یکنواخت غفاری این اتفاق رخ نمی‌دهد؛ او قرار است ویژگی‌های یک پسر جنوب شهری را به تصویر بکشد، روی خواهرش تعصب داشته باشد، عشق خود را بعد از چند سال بازیابد و آن را معجزه بنامد و اتفاقات مختلفی از دعوا و قتل و پروسه پرداخت حق‌السکوت و دوری مقطعی از رونا را تجربه کند، در همه جا یکسان ایفای نقش می‌کند و مخاطب کنش‌مندی متفاوتی از او نمی‌بیند.

سوگل خلیق بازیگر نقش رونا نیز شخصیتی سردتر از آرش را ایفا می‌کند. او یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته است و حالا به آرش و بودن او دلبسته است اما او هم نه شور و شوق دوباره دیدن آرش را دارد نه حتی نگرانی‌هایش را به میدانی برای بازی کردن در وضعیت بحرانی‌اش قرار می‌دهد.

الناز حبیبی با نقش شادی و حسام محمودی با نقش سامان بهتر توانستند به ایفای نقش بپردازند. هرچند شاید پتانسیل‌های قصه هم از مواردی باشد که به زنان این سریال چندان اجازه نداد که بتوانند ظهور و بروز مناسبی داشته باشند. به ویژه اینکه در سریالی که یکی از نویسندگان آن زن است می‌توان توقع بیشتری داشت که شخصیت سازی برای زنان از قدرت و استحکام بیشتری برخوردار باشد.

شادی و رونا از ویژگی‌های شخصیتی پیچیده‌ای برخوردار نیستند و از این حیث با بسیاری از دختران سریال‌های دیگر مشابه هستند، آنها دنبال کار برای درآمد هستند، عاشق هستند و برای عشق خود نگران می‌شوند. حتی شخصیت مادر رونا و شادی نیز اگرچه از دو طبقه مختلف هستند اما آنها هم نمونه‌هایی کلیشه‌ای و «رو» از شخصیت یک مادر ارائه می‌کنند.

برادرانی که در سینما حرف‌های تازه‌تری دارند

نام برادران محمودی در سینما با عاشقانه‌های افغان پیوند خورده است. فضاسازی برای ملودرام‌هایی که حرفی برای گفتن دارند و دغدغه مند هستند؛ از عاشقانه‌های افغان‌هایی در حاشیه شهر که در «یک متر مکعب عشق» رقم خورد تا «شکستن همزمان بیست استخوان» که امسال در جشنواره جهانی فیلم فجر اکران شد و از مشکلات دیگر مردم افغان در کشور که حتی یک ایرانی نمی‌تواند به آنها کلیه بدهد، پرده برداشت.

طرح اولیه «دلدار» هم از برادران محمودی است؛ طرحی بر پایه قضاوت و انتقام، عصبانیت‌های لحظه‌ای و اتفاقاتی که به آنچه نباید، منجر می‌شود. اگرچه «دلدار» نسبت به اولین سریال برادران محمودی یعنی «سایه‌بان» از ریتم تندتری و خوش ساخت تری برخوردار بود اما برای مخاطبی که به تماشای آثار سینمایی جمشید محمودی نشسته است هنوز بسیاری از کشاکش‌های دراماتیک «دلدار» منطقی نیست. حتی انتخاب نقش اول این سریال یعنی محمدرضا غفاری در قامت یک پسر جنوب شهری چندان منطقی به نظر نمی‌رسد.

قصه‌گویی با چاشنی تلخی و خشونت

اگرچه «دل‌دار» تلخ‌ترین سریال امسال نبود اما این مجموعه هم به اندازه خود تلخی‌ها و خشونت‌هایی را به همراه داشت و یک خشونت منجر به قتل را ضمیمه قصه کرد. خشونتی که اگرچه در جامعه وجود دارد اما انگار بیشتر از جامعه به سریال‌ها سرایت کرده است.

تقریباً می‌توان گفت در هر قسمت از این سریال یک دعوا میان دو یا چند کاراکتر سریال در صحنه‌های مختلف وجود داشت. دعوای میان برادر رونا و همسرش، رونا و کامیار همسر سابقش، آرش و مادرش، آرش و شادی، آرش و رونا، سامان و پژمان، سامان و خواهر پژمان و باقی شخصیت‌ها.

احتمالاً فقط صالح دوست آرش است که بیشتر تلاش دارد حرف خود را با آرامش با او در میان بگذارد وگرنه اکثر دیالوگ‌ها در سریال با خشونت مطرح می‌شود. غیرت و تعصب آرش نسبت به خواهرش شادی باید با دعوا باشد.

حتی وقتی برادر رونا می‌فهمد آرش با او دعوا کرده است به جای اینکه با آرامش از او بپرسد چه مشکلی برایش پیش آمده با داد و بیداد و فریاد با او برخورد می‌کند و مخاطب با این همه دعوا و فریاد در یک سریال چگونه می‌تواند به نتیجه دیگری جز پرت کردن یک نفر از پنجره فکر نکند اتفاقی که این بار احتمالاً برای هر مخاطبی به عمد رخ خواهد داد.

برگ‌برنده؛ پایان خوب موسیقایی

همه سریال‌های رمضانی امسال برگ‌برنده‌ای به‌نام تیتراژ داشتند که در میان آن‌ها تیتراژ سریال «دل‌دار» با صدای محسن چاووشی هم خوش درخشید تا اثر دیگری در آلبوم خاطرات سریالی این خواننده جوان ثبت شود.

قطعه عاشقانه چاووشی تا حدود زیادی فضای عصبی روایت را تعدیل کرد و اندکی به حس و حال عاشقانه‌ای که از ابتدا در دستور کار این سریال بود پایبند ماند و به همین دلیل هم به‌خوبی شنیده شد و مخاطبان پروپاقرصی پیدا کرد.

 

منبع: مهر

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها