تاریخ انتشار:1395/11/13 - 14:54 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 43314

مهناز عظیمیسینماسینما، مهناز عظیمی

شاید اولین فیلم قابل تاملی که در روز اول جشنواره به نمایش در آمد ایتالیا ایتالیا باشد، از این جهت مهم که هم در نشست رسانه ای و هم در گوشه و کنار کاخ جشنواره از نقد ها و تحلیل ها می شود فهمید که برای خودش مخالفان و موافقان جدی پیدا کرده است.اگر قدرت تحمل و درک شخصیت نسل جوانی را داشته باشید که اوضاع اجتماع پیش رویش او را به سمت یک لاقیدی، بی نظمی و آنارشیسم سرخوشانه کشانده است قطعا از فیلم خوشتان خواهد امد. کاوه صباغ زاده در اولین اثر بلند خود داستان زوج جوانی را تعریف می کند که زندگی شان کم کم دچار یک رخوت و رکود آزار دهنده می شود و این وضعیت در کنار مشکلات به ظاهر بی اهمیت و ریشه ای زمینه ساز حوادث بعدی می شود. او با قرار دادن شغل یکی از شخصیت ها به عنوان فیلمساز جوانی که درگیر مشکلات ساخت فیلم اولش است مخاطب را درگیر فضای بینامتنی میان زندگی خود فیلمساز و داستان فیلم کرده و ترکیب جذابی از ان ساخته که هر چند در یک سوم نهایی خسته کننده می شود اما پایان قدرتمند فیلم آنرا نجات می دهد و مخاطب را از خود راضی نگه می دارد.

ایتالیا ایتالیا در هیچ قالب محدود و  استاندارد سینمایی نمی گنجد اما در عین حال از هرکدام بهره ای جسته و به هر جنس سینمایی که محبوب فیلمساز بوده کنایه ای زده است. این می تواند هم پاشنه آشیل یک فیلم باشد و هم نقطه قوت آن. که در مورد این فیلم به نظر من این امر باعث جذابیت بیشتر فیلم می شود. خصوصا  برای آن دسته مخاطبانی که دیگر از درام های اجتماعی تکراری و کسالت بار سینمای بومی خسته شده اند و به دنبال تلنگری تازه در ریخت و قالب سینمایی هستند که مدت هاست رنگ سینمای زانرهای بسیاری از سینما همچون موزیکال و فانتزی را به خود ندیده است. در واقع کلیدی  ترین نکات موفقیت کاوه صباغ زاده در ساخت این فیلم تسلط بر همین سینما و کارگردانی و هدایت درست بازیگران در چارچوب آن است ، همچنین صداقتی که فیلمساز  که با خود و جهان پیرامونش دارد و همین را در اثرش بازتاب داده و  به خوبی در قالب شخصیت های قصه گنجانده شده است.

دعوتنامه اما فیلمی ست که در روز دوم جشنواره در برج میلاد به نمایش در امد و  بیشتر مخاطبانش ناراضی  سالن سینما را ترک کردند. شاید از مهرداد فرید به عنوان یک کارگردان حرفه ای بسیار بیش از این انتظار می رفت، فیلم دعوتنامه یک درام اجتماعی ساده ی سه اپیزودی ست  که طبق روال این جنس روایت ها، به مرور داستان ها به همدیگر ربط پیدا می کنند. روایت مردی که قاتل پسرش در شرف اعدام است و کارگر اخراجی که برای درآوردن خرج عمل قلب بچه اش دست به دزدی می زند و نهایتا زندگی زنی که قربانی یکی از همین خرده دزدی هاست. اما مشکل اینجاست که این روایت در گره افکنی ها دچارمشکل است و به مرور داستان به یک رخوت و کندی ملال آوری دچار می شود که تماشاگر را پس می زند . همچنین  با وجود استفاده از بازیگران حرفه ای همچون حمید آذرنگ و میترا حجار در هدایت بازیگران بسیار ناپخته عمل شده است و بازی ها در بعضی سکانس ها آنقدر مضحک اغراق شده است که مخاطب را به خنده وا می دارد . مهرداد فرید در فیلم تازه ی خود چیزی بهتر از یک تله فیلم دست چندم تلویزیونی نساخته است که تنها ارزش یکبار دیدن دارد.

تابستان داغ که جزو آن دست فیلم هایی پر ستاره ایست که توقع مخاطب را خواه ناخواه نسبت به  خود بالا می برد. فیلم  شروع ساده ای دارد که یادآور فیلم ابد و یک روز سعید روستایی است: زندگی خانواده ی بدبختی در محله ی پایین شهر که اماج مشکلات روی سرشان آوار شده و زن که جدا از همسر با دختر کوچک و برادرش زندگی می کند تصمیم میگیرد مربی مهد بیمارستانی شود که یک زوج پزشک جوان در آن مشغول به کار هستند و کم کم اعتماد زن پزشک نسبت به او باعث می شود که برخی شب ها پسر بچه اش را به خانه ی او برای نگهداری ببرد و فاجعه از همین جا آغاز می شود. هر چند در نیمه ی نخست فیلم عملا اتفاق خاصی نمی افتد و ما صرفا با یک عده آدم از دو طبقه ی متوسط و پایین جامعه آشنا می شویم که مشکلات مختلفی دارند و  همین مشکلات ریز و درشت  است که به صورت پراکنده تعلیق و  افت و خیزی در روایت ایجاد می کند و مخاطب را  با خود همراه می سازد تا جایی که اولین نقطه عطف روایی اتفاق می افتد، نقطه عطفی که شوک بزرگی برای مخاطب به حساب می آید اما همان پاشنه آشیل فیلم می شود چرا که این حادثه پس از رخ دادن ، عملا قصه را پایان می دهد و  فیلمساز گویی دیگر حرفی برای گفتن ندارد جز بهت و هیجان شخصیت ها در واکنش به واقعه . در صورتی که شاید اگر فیلمنامه روی روانشناسی شخصیت های درگیر ماجرا بیشتر مانور می داد و پرداخت دقیق تری داشت فیلم می توانست حرفی برای گفتن داشته باشد مثل شکی که در دل مرد پزشک نسبت به همسرش ایجاد می شود یا دروغی که یک دختر بچه ی ۶ ساله از ترسش می گوید و  یا سردرگمی که برای بیان واقعیت در شخصیت ها ایجاد می شود که نمونه ی بسی جذاب ترش را سالها پیش در «درباره الی» دیده بودیم اما چه کنیم که  فیلم در پرداختن به همان هم بسیار ضعیف و ناتوان بوده است.

ویلایی ها به زعم نگارنده تاثیر گذارترین فیلم سه روز اول جشنواره است ، فیلم کاملا زنانه در ژانر دفاع مقدس که تمامی المان ها و مشخصات یک فیلم دفاع مقدسی را دارد و در عین حال شبیه هیچ کدامشان نیست. قصه حول حوش خانه های کمپی در نزدیکی جبهه می گذرد و سرنوشت زنانی را روایت می کند که در نزدیک ترین محل به جبهه زندگی می کنند و آرزوی بازگشت همسرانشان را در سر دارند اما هر بار آمدن خبری چراغ امیدشان را خاموش می کند. این روایت هر چند ساده و عملا عاری از داستانی جاندار و مشخص اما با پلان ها و سکانس های قدرتمند و تاثیر گذار و بازی درست بازیگران فیلم را تبدیل به یک فیلم خوب و  قدرتمند کرده است. فکر می کنم کمتر مخاطبی باشد که تصویر آهسته ی زنان سپید پوش را زیر بمباران موشک های هوایی در حالی که با کودکانشان به سمت پناهگاه می دوند را از خاطر ببرد.

نگارِ رامبد جوان اما همه ی معادلات سینمایی ما را به هم می زند.  شخصا خود بنده به عنوان مخاطب سینما نمی دانم که باید این فیلم را دوست داشته باشم و از آن به عنوان یک اثر مهم نام ببرم خصوصا به لحاظ تکنیک سینمایی و فنی که بسیار قوی عمل کرده است و یا دوباره برای ساخت فیلمنامه ای بی هویت و ضعیف که حتی برای فرمی که انتخاب کرده هیچ منطق روایی مشخص و مربوطی ندارد تاسف بخورم. کم نبوده در سینمای ایران که در بسیاری ژانر ها  تلاش شده  تحت تاثیرتکنولوژی روز دنیا فیلم بسازند و تجربه کسب کنند اما اکثر آنها به این نکته ی مهم بی توجه بودند که هرفیلمی باید روایتی داشته باشد که  بتواند به لحاظ عقلانی فرم و قالب برگزیده برای خود را توجیه می کند. جالب آنکه  درنشست رسانه ای فیلم نیز وقتی از یکی از نویسنده ها در مورد چرایی این مجهول بودن شخصیت نگار در روایت سوال می شود خیلی ساده جواب می دهد : نمی دانم! در همین نشست یکی از خبرنگاری فیلم را با آثار سینمای کریستوفر نولان قیاس می کند! این در حالی ست که کمتر مخاطب حرفه ای سینما ست که نداند کریستوفر نولان و برادرش نویسندگانی چنان هوشمند و توانا هستند که حتی از کمیک اسکریپ های بتمن فیلمنامه ای پر از ایده های فلسفی و روانشناختی و  جامعه شناسانه  خلق کرده اند  در حالی که  تصویر سازی یک ذهن مالیخولیایی (نگار) که در هیچ جا مشخص نمی شود که طرف چه مشکل روحی دارد و این قابلیت عجیب و نامعلوم ذهنی اش برای کشف معمای مرگ پدر از کجا نشات می گیرد و چرا باید این شخصیت که یک دختر عادی از طبقه ی مرفه اجتماعی ست و هیچ ویژگی خاصی در شناسنامه شخصیتش گنجانده نشده تا این حد بزن بهادر و جسور و پر شهامت باشد و در حالی که توانایی تفکیک واقعیت از توهم را ندارد در بسیاری جاها با توان بالا و مهارتی باور نکردنی یک تنه از پس همه ی بدمن های قصه بر می آید.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها