تاریخ انتشار:1397/12/16 - 11:31 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 108146

سینماسینما، الناز راسخ

تصوری بیهوده است که عشق و نفرت را احساساتی در تضاد با یکدیگر بدانیم. این دو واژه، که قدرتمندترین احساسات درونی ما هستند، آن‌چنان همچون حلقه‌های زنجیری مفتون و دل‌باخته دیگری‌اند که اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم نسبت به همه آنانی که الهام‌بخش بزرگ‌ترین رنج‌ها و شادی‌هایمان هستند، بی‌تفاوت بمانیم. چه کسی را دوست بداریم و چه از او متنفر باشیم، تنها با یک احساس روبه‌روییم و آن جز وابستگی و فراموش کردن خویشتن خویشمان نیست. در هر دو صورتِ معادله، متغیر مجهول عدم شناخت درستِ هر یک از ما از خود است.

آن‌چه در یک روایت تراژیک رخ می‌دهد، برخاسته از رنج‌هایی است که بر قهرمانان تحمیل می‌گردد و این رنج‌ها همگی از ضعفی درونی و شخصیتی ناشی می‌شوند. قهرمانان «آهستگی» بر خلاف مدل ارسطویی تراژدی یک زوج هستند که در تقابل با یکدیگر برای یک هدف مشترک تلاش می‌کنند. این زوج آرام آرام به مصیبت و مهلکه‌ای که گریزی از آن نیست، نزدیک می‌شوند.

نخستین تکانه همان ابتدای فیلم رخ می‌دهد. آن‌جا که فرزانه در مقابل دوربین اظهار می‌کند علاقه‌ای به بودن در این مستند ندارد و حتی اگر فرد دیگری در نقش همسر رضا جایگزین او شود، مشکلی نخواهد داشت. شِکوه‌ها در همین لحظات آغازین چون ترکش‌هایی بر جان مخاطب می‌نشیند، اما همچون نارنجکی که در لحظه انفجار، نخست نزدیک‌ترین افراد به خود را در معرض هجوم قرار می‌دهد، خیلی پیش‌تر از آن‌چه ما روی پرده می‌بینیم، خانواده رضا و فرزانه مجروح و بی‌رمق در ارتباط با یکدیگر در گوشه‌ای نشسته و عزلت گزیده‌اند.

شاید به‌ظاهر مقایسه «آهستگی» با تراژدی «رومئو و ژولیت» اثر شکسپیر قیاس مع‌الفارقی باشد، اما از نظر نگارنده این دو زوج در مواردی بی‌شباهت به یکدیگر نیستند. تا پیش از این نمایشنامه کمتر تراژدی‌ای را می‌توان یافت که در نمایش تجربه انسانی تا به این حد از انسجام دست یافته باشد. «آهستگی» نیز در عریان کردن لایه‌های مختلف یک زندگی از پیش فروپاشیده و نوع روابط شخصیت‌های گرفتار در آن به انسجامی کم‌نظیر رسیده است.

برایان گیبسونِ شکسپیرشناس معتقد بود آن هنگام که ژولیت از عاشق خود ستایشی پرشور سر می‌دهد، از رومئو شخصیتی نامیرا و جاودان می‌سازد و این در حالی است که برای خود یک شخصیت فانی متصور می‌شود. این درحالی است که فرزانه هم اشاره می‌کند که رضا شایسته بهترین‌هاست و شاید به‌راستی او با غرورش رضا را در وضعیت بدی قرار داده است.

ژولیت محبوس در یک جامعه با تضادهای جنسیتی که زن را تنها موجودی زیبا می‌شمارد که باید نیازهای اجتماعی و جنسی مرد را برآورده کند، در ابتدا چنین اندیشه‌ای را در سر نمی‌پروراند که مرگش می‌تواند به او جایگاهی والا بخشد. در چنین جامعه‌ای مرگ یک زن به خاطر معشوق خود عملی پسندیده نیست و او هیچ شانسی برای بالا بردن جایگاه خود با انتخاب مرگش ندارد. ژولیت تنها زمانی به مرگ و همراهی با رومئو می‌اندیشد که معشوقش پس از سرکشیدن لاجرعه زهر در دم جان باخته است. او در آخر، انتخاب دیگری پیش روی خود نمی‌بیند و با خنجری که آن هم متعلق به رومئو است، به زندگی خویش خاتمه می‌دهد. این‌جا باز هم کنش مرد است که زن را به واکنش وادار می‌سازد و شخصیت منفعلی از وی را به نمایش می‌گذارد.

فرزانه هم گرفتار در چنین جامعه بسته و سنتی‌ای است که زندگی بهتر را لایق مرد می‌داند و زن باید همه شرایط را برای زندگی شایسته مرد فراهم سازد. تا پیش از آن‌که رضا به دادگاه مراجعه کند و تقاضای طلاق دهد، فرزانه چشم خود را به روی همه مشکلاتی که تا پیش از بیماری رضا با آن مواجه بود، می‌بندد. فرزانه هم در آن لحظه است که به جدایی می‌اندیشد. درست زمانی که رضا تیر خلاص را به سمت او شلیک می‌کند.

رضا با وجود آن‌که در تلاش است اعتمادبه‌نفس ازبین‌رفته آن زن عضو انجمن را با خودباوری به وی بازگرداند، در مقابل قاضی با اعتقاد به فهم و کمالات و قدرت درک بالای فرزانه نسبت به رنج‌های اجتماعی، شخصیت و جایگاه همسرش را در حد یک هم‌خوابه پایین می‌آورد که با عدم تمکین چند ماهه خود به دنبال تنبیه رضاست. این میزان تناقض در درون آدم‌ها جز از عدم شناخت خود و خواسته‌هایشان از چه می‌تواند ناشی شود؟

تنهایی سرنوشت محتوم تمام اعضای این خانواده است. رنجی که رضا و فرزانه متحمل می‌شوند، به‌وضوح قابل لمس است. هر دو خود را شایسته عشق می‌دانند، اما مجال عشق‌آفرینی را از یکدیگر با نفرتی که در درونشان رخنه کرده است، دریغ می‌کنند. با توجه به آن‌چه در ابتدا به آن اشاره شد، این وابستگی به یکدیگر، عشق ازبین‌رفته و نفرت جایگزین‌شده از عدم درک درست فرزانه و رضا نسبت به هم و نسبت به خود در یک خانه چند متر مکعبی نشئت می‌گیرد.

عباس کیارستمی معتقد بود فیلم خوب فیلمی است که پس از اتمام آن شخصیت‌ها به زندگی خود در درون ما ادامه دهند. با این تفسیر، یاسر خیر با نگاه بی‌قضاوت خود، این امکان را برای قهرمانان فیلمش فراهم کرده است. این زوج آرام و آهسته درون ذهن ما جای می‌گیرند تا از پشت حصار رنج‌های آنان به عمق تنهایی همه عاشقانی بنگریم که به جای مستی شراب، طعم تلخِ زهرِ خشم و نفرت را بر خود روا می‌دارند و آغوش خود را سهم معشوق و خلوتش نمی‌دانند.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها