تاریخ انتشار:1398/11/28 - 08:05 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 131467
سینماسینما، گل‌بو فیوضی

«روز صفر» بیشتر از یک داستان واقعی بودن، بر اساس ویژگی‌های یک تایپ شخصیتی پیش می‌رود‌
گفته‌اند. تا این‌جای کار همه، همه‌چیز را، مثبت و منفی درباره‌ی این فیلم گفته‌اند. من اما می‌خواهم از آن خط باریک خفه‌کننده‌ی پشت داستان بگویم. از آن واگویه‌ی آخر فیلم. از چه کسی بودن و چه کاری کردن، چه کاری نکردن. آدم‌هایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، هولناک می‌شوند. غیرقابل اعتماد و گاهی با هزار سرنوشت، یا گوشه‌گیر و پیچیده. تریلرها پر است از این دست مرد-زن‌های بی کس و کاری که تا ته‌اش می‌روند. بی‌کله و ترمزبریده می‌روند‌. نه حتی برای پول، که هر بار برای درک لذت آزادی-اختیار انجام دادن همه‌ی آن کارها که برای قاطبه‌ی ملت نشدنی است. آدم می‌کشند. دزدی می‌کنند. ادای عاشق‌ها را درمی‌آورند. آدم‌های بی‌سرنوشتی که نیاز دارند پایشان را بکوبند زمین و بگویند هر کاری دلم بخواهد می‌کنم؛ و بازی درست از همین‌جا شروع می‌شود. بی‌محابا، بی‌ترس، حتی گاهی بی‌انگیزه. مثل اعتیاد به ترشح منظم آدرنالین. آن‌ها از «از دست دادن» می‌آیند. لابد که اوایل این چنین نبوده است‌‌. خانواده‌ای و یاری و شهری و کوچه‌ای و یک کافه، سرا، دلبستگی‌ای شاید، بوده است که بعد نبودنش، معامله را به هم زده. همه‌چیز آن آدم هم بوده‌. از قضا که گمان نمی‌کرده یک روز بیاید که نباشد. اما آمده؛ و او هزار بار آن لحظه و روزها را مرور کرده و عین هزار بار که نه، هزار و یک بار، به هیچ رسیده است. حالا هم داستان همین است.
کلمه‌ای هست در انگلیسی به نام sublimation. تصعید ترجمه شده است. یعنی در ورطه نیافتادن. اگر سادیسم داری جای دریدن دیگران و آزار رساندن به آن‌ها، بروی جراح شوی. کمک‌کننده باشی. آن لذت خشن انقباض و حبس نفس را جایی هدایت کنی به بریدن و دوختن پوست و گوشت و استخوان بیمار. تا جان بگیرد. نفس بکشد دوباره. این دقیقا همان‌جاست که داستان «روز صفر». یک مامور امنیتی که از خاکستر خودش جایی در گذشته بلند شده و روح و جانش را کشانده به سمت پایداری و ایستادن برای وطنش. نادیده و ناشناخته. او با تمام این ویژگی‌ها می‌توانست آن سمت بایستد؛ جایی که عبدالمالک ایستاده. چه بسا که هر دوی‌شان از یک خاستگاه آمده باشند. یکی از دست داده تا بایستد پای اعتقادی متحجر و برود تا تباهی و این‌یکی از دست داده و حالا سمت زندگی‌ ایستاده است. سمت روشن و بی‌نشان دیدن و مراقبت از آدم‌ها پشت شهامتی که از گذشته‌اش نصیبش شده است. جایی از فیلم، بعد از ملاقات با نوجوان مصمم برای عملیات انتحاری، می‌سپارد پرونده‌اش زیر دست خودش باشد. او همان کسی‌ست که پاش بیافتد آدم می‌کشد. لازم باشد هواپیما می‌نشاند. دلال اطلاعات آلمانی را می‌رباید. با هواپیمای شخصی زمین و زمان را به هم می‌ریزد‌. کویر و دشت و متروپولیتن هم نمی‌شناسد. اطلاعات جابه‌جا می‌کند تا برسد به آن‌چه می‌خواهد. او همه کار می‌کند تا مردمش جان نبازند. شخصیت کلیدی و پشت پرده‌ی داستان فیلم «روز صفر» اگر چه بر اساس یک داستان واقعی اما بیشتر از آن بر اساس یک تایپ شخصیتی پیش می‌رود‌. کارهایی که حتی از یک مامور امنیتی برنمی‌آمد، اگر چنین کاراکتری نمی‌داشت. فیلم جدا از لایه‌ی اجتماعی-امنیتی و داستانی که همه بلدش هستیم و بخشی از تاریخ زندگی‌مان بوده است یک لایه‌ی دیگر هم دارد. لایه‌ای که بی به رخ کشیدن و سر و صدا، نشانه‌هایی از آن در دل روایت جاگذاری شده است و به ما بٌعد شناختی دیگری از شخصیت اصلی فیلم می‌دهد. کسی که گذشته‌اش را صفر کرده تا سوخت شود برای امروز ‌و فردای خیلی بیشتر از خودش.
منبع: ایران

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها