تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۷/۰۶ - ۱۲:۵۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 3048

بهروز شعیبیخوب به آن معنا که دچار پیرایش و اطوارهای روزمره و قالبی که بر شخصیت‌های سینماگران غلبه کرده است، نیست. بهروز شعیبی، بازیگری کارگردان یا کارگردانی بازیگر است که همین چند وقت پیش با «تنهایی لیلا» تجلی عشقی میردامادی بود.

به راستی جز او چه کسی می‌توانست این نقش را بازی کند؟ شعیبی همان بازیگر نقش سلمان که در آژانس شیشه‌ای با ریش‌های کم‌پشت، پشت میله‌های آژانس نشسته بود و دست حاج کاظم را می‌فشرد و حالا قدی میان کارگردانان کشیده و با ایفای نقش‌هایش در طلا و مس و میهمان داریم، نشان داده است که هم مستعد کارگردانی است و هم بازیگری. کسی که اعتقاد دارد بازیگر پشت بازی‌هایش قایم می‌شود، دیده نمی‌شود اما کارگردان نمی‌تواند خودش را پنهان کند. برای او مساله سینما هیچ‌وقت تفریح نبوده است حتی به عنوان بازیگر هم به یاد ندارد سر فیلمی رفته باشد که مثلا از فضایش لذت ببرد یا آرامشی داشته باشد.برای همین است که بازیگری هیچ وقت تفریحی برایش نبوده است. با لیلی فرهادپور میزبانش بودیم در «اعتماد»، نشستیم و گپ زدیم از «تنهایی لیلا» تا نگاهش به کارگردانی و مسیرش.

بهروز شعیبی کارگردان، بهروز شعیبی نویسنده، بهروز شعیبی بازیگر و حالا هم شعیبی‌ای که یکی از نقش‌های عامه پسند تلویزیون شده است. خودت را با کدام تعریف می‌کنی؟

من از همه اینها خیلی جدا هستم. یعنی هرچه فکر می‌کنم این حرف یک ذره ادا گویش دارد، این یعنی ورژن کارگردان با بازیگر فرق دارد، اما وقتی فکر می‌کنم می‌بینم بسته به کاری است که قرار است در آن بروم و مجموعه‌ای که قرار است واردش بشوم. خیلی تصمیم نمی‌گیرم که حالا در این مجموعه خوب است که من به عنوان کارگردانم پس نروم بازی کنم یا بازیگر هستم نروم کارگردانی کنم. وقتی در یک مجموعه خوب قرار می‌گیرم به همان چیزی که به من سپرده شده است همان‌طور که هست نگاه می‌کنم. یعنی خیلی نقش‌ها را ممکن است بازی‌کنم اما خودم به عنوان کارگردان آن را نمی‌سازم یا مثلا برعکس آن کارگردانی می‌کنم اما اگر در آن کار نقشی به من بگویند بازی نخواهم کرد.

تو اول با بازیگری شروع کردی.

بله.

اما همیشه یک نگاهی هم به کارگردانی داشته‌ای.

درست است، خیلی زود این اتفاق افتاد و این گونه اتفاق افتاد که در یک ‌سال دو فیلم بازی کردم، کار سوم سریال بود. کار سعید ابراهیمی‌فر که قرار بود در آن کار بازی کنم و همان‌جا آقای ابراهیمی‌فر پرسید تو می‌خواهی توی گروه کارگردانی بیایی؟ من هم از خدا خواسته گفتم بله و بعد از آن به جای بازی به طور جدی فقط دستیاری کردم و با فاصله گهگداری بازی می‌کردم. تا طلا و مس که دوباره بازیگری جدی‌تر شد، ولی دستیاری و کارگردانی در این سال‌ها کار اصلی من بوده است، کاری که در آن مداومت داشتم.

لیلا، نخستین کار تلویزیونی‌ات بود که به عنوان یک نقش مردم‌پسند خودت را درون آن نشان دادی. در صورتی که قبل از آن در نقش‌هایت مثل طلا و مس با نقش یک روحانی و به هرحال مثبت تعریف می‌شدی مثل طلا و مس. اما بعد یک‌دفعه آمدی در یک سریال تلویزیونی با یک نقش مردم‌پسند و باز هم مثبت و مذهبی. برای خودت تفاوتی ندارد نقش‌هایی که قبول می‌کنی؟

اتفاقا چند روز پیش صحبت بود و می‌گفتند این نقش شما شبیه و نزدیک به طلا و مس است، من به هر قیمتی نمی‌خواهم متفاوت باشم. شاید آن کارها چون دیده نشده الان همه فکر می‌کنند شبیه آن کار می‌کنم. مثلا من دوبار صادق هدایت بازی کردم یکی برای حسن هدایت و یکی برای آقای سینایی، یا در سریال مهرآباد که دو یا سه سال پیش بازی کردم که آن هم متفاوت بود اما اگر بدون تعارف و واقعیتش را بخواهم بگویم من تا مهمان‌داریم با بازیگری یک رودربایستی داشتم. یعنی خودم به عنوان بازیگر برای خودم تثبیت نشده بودم و فکر می‌کردم هیچ‌وقت بازیگری نکنم یا اینکه خودم را به عنوان بازیگر حرفه‌ای در مجموعه بازیگرهای حرفه‌ای خیلی تثبیت شده نمی‌دانستم.

نقش متفاوتی که در «مهمان داریم»، داشتی باعث تغییر ذهنیت‌ات شد.

بله، واقعیتش این است که مهمان‌داریم تقریبا تثبیت بود برای خودم به عنوان بازیگر. در مهمان‌داریم انرژی‌ای که برای این نقش گذاشته‌ام و اتفاقی که برای پرسوناژ داشت می‌افتاد تقریبا پله‌ای بود که من را وارد بازیگری جدی کرد یعنی به عنوان یک بازیگر و آدمی که بازیگری می‌تواند کار حرفه‌ای و اصلی‌اش باشد. تا قبل از آن این طور نبود که به هر قیمت بگویم می‌خواهم متفاوت باشم یا می‌خواهم در نقش‌های متفاوتی بازی کنم. مثلا باز هم نقش یک روحانی بعد از طلا و مس پیشنهاد شد اما بازی نکردم. البته نقش‌های متفاوتی که به من پیشنهاد شد یا از لحاظ زمانبندی به من نمی‌خورد یا قصه کلی را دوست نداشتم اما به طور کلی نمی‌رفتم، کار نمی‌کردم و ترجیح می‌دادم کاری اصلی خودم یعنی کارگردانی را انجام بدهم. بنابراین نکته‌ای که شما می‌گویید کاملا درست است برای اینکه انتخاب «تنهایی لیلا» کاملا برایم با محاسبه بود. قصه خوبی داشت و پرسوناژ خوبی بود و من می‌دانستم که این عشق جواب می‌دهد و یک تجربه‌ اینچنینی قبلا داشتم از جمله «طلا و مس». عشق‌های صادقانه بعد از ازدواج یا عشق‌های ایرانی از جنس سنت ایرانی همیشه جواب می‌دهد. هنوز هم که هنوز است جواب می‌دهد یعنی هر چقدر هم که ما به لحاظ فرهنگی متفاوت شده باشیم، دچار دوگانگی بشویم یا نشویم، پایبند باشیم یا نباشیم باز آن شکل روابط سنتی که مربوط به مشرق است همچنان برای ما جذاب است. «تنهایی لیلا» هم فکر کردم که همین گونه است و می‌تواند کاری باشد که بین مردم دیده شود، مردم دوستش داشته باشند و با آن ارتباط برقرار کنند.

همان طور که خودتان می‌گویید کارتان در «مهمان داریم» خیلی سخت بود، ولی چرا دیده نشد؟

من نمی‌خواهم بگویم آن فیلم، فیلم خیلی کاملی است یا اینکه فیلم خیلی متفاوتی است اما واقعیتش فکر می‌کنم راجع به آن فیلم به طور کلی خیلی کم‌لطفی شد، مثلا طراح صحنه درجه یک دارد، کیوان مقدم. حتی به نظر من جزو فیلم‌های خوب آقای عسگرپور است. در واقع از لحاظ ساخت یا بازی، بازی‌ها، بازی‌های خوبی است چون تعداد کمی بازیگر در آن فیلم وجود دارد و این تعداد تقریبا یکدست هستند. یک تجربه‌ای بین من بود و آقای پرستویی که ایشان این فضا را ایجاد کرده بودند. هر دو ما سن بالاتر از خودمان را بازی می‌کردیم و اصولا رابطه‌ای که بین ما شکل گرفته بود رابطه واقعی پدر و پسر بود. پدر و پسری که ممکن است تو روی هم بایستند و باهم دعوا کنند اما باز عاشقانه همدیگر را دوست دارند اما من نمی‌دانم چه شد؟ فیلم «مهمان‌داریم» انگار قرار بود در واقع دیده نشود این اتفاق در جشن خانه سینما هم افتاد.

مثل رابطه‌تان در «آژانس شیشه‌ای» با آقای پرستویی؟ «مهمان داریم» دومین همکاری‌تان با پرویز پرستویی است؟

بله! دقیقا ١۵ سال بعد از آژانس شیشه‌ای که آنجا هم پدر و پسری بودیم که با هم اختلاف داشتیم. به هرحال اما کار کردن با پرویز پرستویی را دوست دارم.

و نخستین بازی‌تان بود آژانس! چطور شد که برای آژانس شیشه‌ای انتخاب شدید؟

آقای آتیلا پسیانی باعث شد. دلیلش آن بود که من قبل از آن داشتم سریالی بازی می‌کردم به‌ نام «بازگشت پرستوها» برای آقای ابوالقاسم طالبی. سنم کم بود اما با سن کم ریش گذاشته بودم. آقای پسیانی را می‌شناختم. آقای پسیانی من را دیده بودند. در واقع آقای پسیانی انتخاب‌کننده بازیگران فیلم آژانس شیشه‌ای بود. یادم است همان موقع برای نقش سلمان من با یک جوان دیگر کاندیدا بودیم. در واقع یک تا دو جلسه تست با خود آقای پسیانی و آقای کیانیان داشتیم و بعد انتخاب شدم.

به مسیر حرفه‌ای‌تان برگردیم. یک نکته در مورد بهروز شعیبی وجود دارد و آن هم این است که شعیبی نقش بچه مسلمان‌ها را بازی می‌کند. نقش کسی را بازی می‌کند که نوعی بار مثبت دارد حالا ممکن است در طلا و مس ضد قهرمان و قهرمان خاکستری باشید اما انگار «آژانس شیشه‌ای» نقطه‌ای بود برای شما در بازیگری که در همان حرکت می‌کنید. نه اینکه تکراری است نه منظورم این نیست، مقصود این است که انگار سلمان آژانس شیشه‌ای است که حالا بزرگ شده و وارد سینما شده است و دارد بازی می‌کند.

نه! هم در مهرآباد و هم یک فیلمی دیگر به ‌نام قصه‌های یک زندگی، کار آقای حسن هدایت که در آن نقش صادق هدایت را داشتم…

صادق هدایت، بله اما بازی در آن فیلم به دلیل شباهت چهره شما با هدایت بوده.

نه این تصور شما به خاطر مجموعه فیلم‌هایی بوده است که دیده نشده و این‌طور برداشت شده است که شما می‌گویید. نکته بعدی واقعیتش این است که در فیلم‌های بعدی که من بازی کردم و شبیه هم هستند، شما اگر مرور کنید می‌بینید من هیچ گاه وارد یک مجموعه مردد یا متوسطی نشده‌ام و حق این را داشته‌ام که انتخاب نکنم.

من نمی‌گویم بازی‌های شما شبیه هم هستند.

می‌دانم. مقصود شما پرسوناژها و تم شخصیت‌هاست.

بله و البته اجراهای شما متفاوت بوده، بازی شما در «طلا و مس» و «تنهایی لیلا» خیلی متفاوت است، یعنی جنس اجرای نقش بسیار متفاوت است.

امیدوارم، یعنی من خودم تلاشم این بوده است که اینها هیچ‌وقت شبیه هم نباشند اما هرکدام از این فیلم‌ها را بگویید یا کارگردانش، کارگردان خوبی است یا تهیه‌کننده‌اش، تهیه‌کننده خوبی است یا فیلمنامه خوبش است در نتیجه من بعد از این مرحله خیلی به این فکر نکردم که حالا من دارم تکرار می‌شوم یا نمی‌شوم به این فکر کردم که فرصت کار کردن با یک مجموعه خوب را از دست ندهم. من مطمئن بودم «تنهایی لیلا» به لطف خداوند دیده می‌شود. کاری به کیفیت و نقد ندارم اما به عنوان یک کار تلویزیونی مطمئن بودم این طور می‌شود.

یعنی انتخاب شما از جایی تاکید بر تیم سازنده اثر بوده است.

بله، تنهایی لیلا که پشت آن این گروه خوب آمده‌اند، حسین لطیفی یا آقای شفیعی آمده‌اند اینها کارشان قطعا کاری خواهد بود که دیده می‌شود. پرسوناژ آن پرسوناژ جذابی بود. حتی در مرحله اول آقای عنقا به من گفته بود که نهایت هفت قسمت بازی دارم، من قبول کردم که در این‌کار قرار است هفت قسمت بازی کنم، وقتی رفتم ١۵ قسمت شد. اما خب اتفاق خوبی برای من بود و من فکر می‌کنم هنوز هم آن رابطه محمد و لیلا در تنهایی لیلا جا داشت که پرداخته شود.

به نظرم اگر عشقی که پیرنگ داستان بود، یعنی همان تم عشق شرقی اگر روی آن تاکید و همین فضا بیشتر دراماتیزه می‌شد، جذابیت خیلی بیشتری پیدا می‌کرد.

من کاملا با شما هم‌نظر هستم اما خب نوع نگاهی بوده است که صاحبان اثر روی آن داشتند، اما من مطمئن بودم مردم این عشق را فارغ از بازی من دوست خواهند داشت.

از بازیگری گذر کنیم، بازیگری برای شما شبیه یک تفریح است ولی کارگردانی دغدغه‌تان است، در بازیگری با گروه‌های متفاوتی کار و در کارگردانی ذهنیت خود را خلق می‌کنید. بازیگری نقش است و کارگردانی نقش‌آفرینی.

بازیگر کسی است که پشت بازی‌هایش قایم می‌شود، دیده نمی‌شود اما کارگردان نمی‌تواند خودش را پنهان کند. یعنی خودش هرکاری کند از فیلمش بیرون می‌زند. یعنی به هر حال آن تفکر اصلی که دارد، اعتقاداتی که دارد آن فکر اصلی که دارد عیان می‌شود. یک بخشی تکنیکی است و یک بخشی محتوایی، اما مرتب نقد می‌کنند که مثلا چرا این را در فیلمت قرار دادی؟ متاسفانه این مساله در ماجرای نقد ما بسیار زیاد شده است.

مقصودتان نقد محتوایی به اثر است که جای نقد تکنیکی را گرفته؟

بله، نقد تکنیکی دارد حذف می‌شود و فیلم فقط محتوایی بررسی می‌شود. داستان فیلم یک بخش است ولی به صحبت اول‌تان بازگردم که واقعیتش این است هیچ‌وقت مساله سینما برای من تفریح نبوده است. یعنی حتی به عنوان بازیگر سر یک فیلمی نرفتم که مثلا حالا از فضایش لذت ببرم و یک آرامشی داشته باشم. چون نمی‌توانم. به هر حال بازیگری کارش کمتر است به نسبت کارگردانی. در کارگردانی قبل و بعد از همه با گروه درگیر هستی و تا زمان نمایش فیلم به لحاظ ذهنی هم درگیر هستی. به‌خاطر همین بازیگری هم هیچ‌وقت تفریح برایم نشده است.

پس نقطه تمایزش برای‌تان کجاست؟

اتفاقی که برایم می‌افتد این است که چون خودم بارها پشت دوربین قرار گرفته‌ام بعضی وقت‌ها که می‌روم برای بازیگری، حضور در مجموعه برای من سخت‌تر می‌شود، نه به لحاظ اینکه مجبورم از کارگردان‌ حرف‌شنوی داشته باشم اتفاقا برای من شاید لذت‌بخش باشد. بالاخره کار کردن با کارگردان‌های مختلف برای من تجربه است. شاید لطف خدا بوده که من بازیگری را ادامه می‌دهم و می‌خواهم این فرصت را از خودم نگیرم. ارتباط و وسعت کاری‌ام شاید به عنوان کارگردان مجموعه در واقع خیلی به‌ندرت وسیع می‌شود اما به عنوان بازیگر خیلی سرعت پیدا می‌کند. وارد یک مجموعه‌ای می‌شوم که همه آدم‌های آن جدیدند که هیچ‌وقت به عنوان کارگردان شاید نتوانم با آنها همکاری داشته باشم.

پس چه چیز انتخاب در بازیگری را برای‌تان سخت می‌کند؟

مجموعه کار قبل از اینکه بخواهم وارد بشوم خیلی برایم مهم است. بارها بوده که پرسوناژهای خوبی بوده ولی یا مجموعه، مجموعه خوبی نبود و وقتی که من وارد می‌شوم می‌دانم که ممکن است خروجی خوبی نداشته باشم یا روابط داخلی آن روابطی باشد که اذیتم کند. چیزی که من را بدعادت کرد کار در «طلا و مس» و «مهمان‌ داریم» بود. وجود تهیه‌کننده‌های خوبی مثل منوچهر محمدی یا رضوی که من با آنها کار کردم، اینها خیلی کمک می‌کنند چون تو مطمئنی یک مجموعه یک‌سری محدوده برای حفظ شخصیت آدم‌ها و ارتباطات‌شان و همه این‌ موارد دارد. مثلا برای دو تا کارگردان مثل آقایان اسعدیان و عسگرپور بازی کردم. خیلی برایم لذت‌بخش بوده است و حاضرم نقش‌های شبیه‌ به آن را هم با آنها تجربه کنم چون وقتی می‌دانم وارد پروژه‌ای می‌شوم که هم به لحاظ کاری، روحی و ذهنی دارای امنیت هستم و هیچ حاشیه‌ای وجود ندارد راحت‌تر هستم.

یعنی فضای صحنه و مناسبات کار برای‌تان مهم است؟

بله، مجموعه این مسائل باعث می‌شود که من در بازیگری به طرف هر پیشنهادی نتوانم بروم. اما در کارگردانی، من خودم از ریشه کسی هستم که در جمع‌آوری گروه و چیدمان گروه نقش دارم. برای همین در کارگردانی هم به محض اینکه فکر کنم که قرار است وارد مجموعه‌ای شوم که امنیت روحی و کاری بچه‌ها در آن مجموعه برقرار نشود از زیر آن در می‌روم.

اگر بخواهیم نسل کارگردان‌های پس از انقلاب را دسته‌بندی کنیم، شما نسل سوم محسوب می‌شوید. نسل سوم علاقه به فرم دارد، فیلمسازان جدید نسل سوم را که نگاه ‌کنید بسیار فرم‌گرا و تکنیک‌گرا هستند از دل تکنیک و فرم است که مضمون برای‌شان اتفاق می‌افتد. شما چگونه‌ای؟ علاقه‌مند قصه و داستان یا فرم و ساختارگرایی؟

من دوره علاقه به فرم محض را تقریبا گذرانده‌ام. خوشبختانه برای من یک اتفاقی افتاده و من هشت تا ٩ عدد تله‌فیلم ساختم که هفت تا هشت تای آن قبل از فیلم بلند «دهلیز» بوده است. در نتیجه در آنها طرف فرم‌های مختلف رفته‌ام ولی خیلی به یک شروع به عنوان فرمی که قبل از قصه مشخص باشد قایل نیستم. برای همین همیشه می‌گویم نمی‌توانم هیچ قاعده‌ای را برای دکوپاژ در نظر بگیرم ولی به هر حال ما دنبال سکانس‌هایی مشابه هستیم؛ سکانس اکشن و اینکه اندازه نماها چطور می‌شود ولی حتی به نظر من هم سکانس اکشن در فیلم‌ها و نوع روایت مختلف می‌تواند متفاوت باشد. برای همین کاملا به قصه قانع هستم، با قصه همدردی می‌کنم و کلنجار می‌روم.

و از دل قصه، فرم را می‌سازید.

فرم به وجود می‌آید. مثلا من در پرده‌نشین مجبور بودم جایی که قصه شکل گرفت و تیم نویسنده مشغول به نوشتن بودند متن را بخوانم و فیلم ببینیم بنابراین فرمش درآمد.

از کدام نوع از سینماگران ایران تاثیرپذیرفته‌ای؟

نمی‌توانم بگویم کدام، از همه می‌تواند باشد. اگر بخواهم صادقانه بگویم، در سینمای ایران یک کارگردان است که طولانی‌مدت یا متفاوت کار کرده‌ و در فرم‌های متفاوت از یک کیفیت نسبی همیشه برخوردار بوده و آن شخص به نظر من آقای مهرجویی است. مهرجویی نمونه خوبی برای کارگردانی است. آقای مهرجویی فیلم «پری» را یکجور می‌سازد. درست در همان نزدیکی «سارا» را طور دیگری می‌سازد و این دوتا دو حرف متفاوت را می‌زنند با «بانو» هم همین‌طور. «اجاره‌نشین‌ها» را هم با یک فاصله که کمدی‌ است کاملا با ساختار فیلم کمدی ساخته شده. یک کارگردان‌هایی هستند که اول فرم را انتخاب کرده‌اند چون هر قصه‌ای داخل آن فرم ریخته می‌شود و خروجی آن از فرم دیده می‌شود که نمونه معروف آن فونتریه است در اروپا. حتی مدل یک مقدار کلاسیک‌ترش به نظر من تارانتینو یا حتی پولانسکی. اینها فرم‌های‌شان متفاوت است. فونتریه یا تارانتینو تقریبا در یک محدوده است که فونتریته پافشاری خیلی شدیدی در فرم دارد، تارانتینو در قصه این پافشاری را دارد.

می‌خواهم در سوال یک قدم پیش‌تر بیایم. بپرسم که شما به عنوان کارگردانی که بچه مسلمان هستید و دغدغه‌اش را دارید، چطور فضای روایی فیلم‌های مذهبی را ارزیابی می‌کنید یا بگذارید این گونه بپرسم که به نظرتان چگونه می‌شود به سراغ روایت الهیاتی رفت و دچار کلیشه و شعارزدگی- که شکل کلی و امروزی این دست فیلم‌های سینمای ایران است، نشد؟

اشکالی که وجود دارد این است، کسانی که دارند وارد سینما یا حوزه هنر می‌شوند فکر می‌کنند که ابزار که هیچ، پس ما برویم حرف‌مان را بزنیم. این غلط‌ترین است، یعنی این تعریف درستی از ابزار سینما نیست. مثل این است که شما وارد کارخانه ماشین‌سازی شوید ماشین را که معلوم است چگونه ساخته می‌شود رها کنید و بگویید جلوی آن را به این شکل بسازید. برای اینکه موتورش یا کاپوتش تغییر کند شما باید هزاران شاخصه را فکر کنید، باید از جلو داشبورد فکر بکنید تا اندازه موتور، سیلندر و… در سینما هم به نظر من همین است، قبل از آنکه بخواهیم حرفی بزنیم باید کاربرد ابزاری را که در دست‌مان قرار دارد یاد بگیریم. متاسفانه مشکل چند سال اخیر سینما این است کسانی هستند که حرف‌هایی می‌خواهند بزنند و دیگر به ابزار سینما فکر نمی‌کنند. فکر می‌کنند ابزار باید در اختیارشان قرار بگیرد تا اینها حرف‌شان را بزنند و بقیه حرف نزنند که اینها می‌خواهند حرف بزنند. من فکر می‌کنم که اگر بخواهیم یک حرف جهانشمول‌تر، بزرگ‌تر و ایدئولوژیک‌تر بزنیم مهم‌ترین مساله این است که اول سینما را بشناسیم و بعد از اینکه سینما و زبانی را که ارتباط برقرار می‌کند شناختیم، حالا می‌توانیم حرف‌مان را به راحتی بزنیم. این اتفاقی است که شما هیچ‌وقت از بابت کارگردان بزرگ نگرانش نیستید، شما الان به این فکر نمی‌کنید اگر آقای اصغر فرهادی بخواهد حرفی بزند حالا این چگونه خواهد بود چون ابزار سینما را تقریبا برای ارتباط با پیرامونش در دستش دارد. می‌تواند برای هر فیلمی تلاش کند تا حرفش را به بهترین شکل بزند تا به طور کلی ارتباط خوبی با آن برقرار شود.

پس شما به نوعی بزرگ‌ترین مشکل سینمای ایران را در پرداخت مسائل محتوایی عدم شناخت این صنعت می‌دانید.

من فکر می‌کنم مهم‌ترین مشکل ما برای حرف‌های محتوایی‌مان نشناختن ابزار است. اگر ابزارمان را با تمام ابعاد و مختصاتش بشناسیم دیگر می‌دانیم حرف‌مان را در فیلمنامه باید چگونه تغییر دهیم، با چه جنسی و با چه ریتمی اجرا شود، آن اجرا با چه بازیگرانی و در چه نوع ساختاری در چگونه سینمایی باید باشد و… گاهی اوقات شما برای زدن یک حرف بزرگ مجبور هستید زبان طنز را به خدمت بگیرید کاری که به نظر من بیلی وایدر انجام ‌داده. یعنی بیلی وایدر حرف‌هایش در آخر یک نقطه اخلاقی دارد و نکات مختلف در کارش وجود دارد و شما در آخر فکر می‌کنید که حرفش را چقدر جذاب زده است و چقدر هم دوست داشتید. هیچ کس هم در دنیا وجود ندارد که بگوید بیلی وایدر حرف‌هایش خارج از محتواست، او قاعدتا حرف دارد.

و در کنار شناخت ابزار، به نظر من یادگیری اینکه اصلا یک داستان در قالب فیلمنامه چگونه باید قرار بگیرد، هم مساله است. فیلمنامه، یکی از بزرگ‌ترین مشکلات سینمای ایران است در کنار نبود شناخت از صنعت سینما. نظر شما چیست؟

صنعت سینما به سرعت در ایران پیشرفت می‌کند. یعنی ما در سال تعداد زیادی فیلم اولی داریم که می‌دانیم میان همه اینها حداقل چهار تا پنج فیلمساز خوب در سینما به وجود می‌آید. یا ابزاری که ما به لحاظ تکنیکی در کشورمان داریم و وارد می‌شود به روز است و از دنیا خیلی عقب نیستیم. به نظرم بخشی که هنوز جا دارد پیشرفت کند، بخش فیلمنامه است خیلی هم باید پیشرفت کند. نمی‌گویم فیلمنامه‌نویس خوب نداریم یا فیلمنامه‌نویس‌ها خوب کار نمی‌کنند، می‌گویم سرعت‌شان کم است، دلیلش هم این است که در همه جای دنیا به غیر از یک تعدادی نویسنده و کارگردان‌هایی که مستقل و تکی کار می‌کنند، دیگر کار فیلمنامه به صورت فردی منسوخ شده است. مگر اینکه شما بر اساس یک کتابی شروع به فیلمنامه‌نویسی کنید که هیچ‌وقت به آن کار یک‌نفره نمی‌گویم، می‌گوییم آن اقتباس کار دو تا سه نفر است. یعنی یک‌نفر کتاب را نوشته است و تحویل شما داده است حالا فیلمنامه‌نویس می‌آید و آن را تغییر می‌دهد. حتی اگر در سینمای خودمان هم ببینید اقتباس‌هایی که یک نویسنده از یک کتاب دیگر انجام داده، کار بسیار موفقی بوده است، مثلا در تلویزیون کار قصه‌های مجید کار ماندگاری است؛ برای اینکه یک کتاب جذاب است و یک نویسنده متعهد و متبحر مانند آقای کیومرث پوراحمد برای سینما تبلیغ می‌کند همین‌طور مهمانی مامان… .

یا حتی دایی جان ناپلئون.

بله، بله، شما دایی جان ناپلئون را هم در تلویزیون دارید، یک رمان بود که مشخص است یک نویسنده مدت‌ها وقت خودش را گذاشته است تا این قصه به وجود آمده است و از مشاوران دیگر کمک گرفته و حالا خروجی‌اش را به نویسنده داده است که این نویسنده برای تبدیل آن به سینما تلاش می‌کند. پس آن فیلمنامه همان خروجی کار دو تا سه نفر است، کار یک نفر نیست. غیر از آن به نظر من معنی ندارد که فیلمنامه‌نویس یک‌نفر باشد، برای اینکه فضا و گستره سینما خیلی گسترش پیدا کرده است. آثار سینمایی یا تصویری نمایشی که در دست عموم است، فرق کرده، مردم قبلا برای دیدن یک فیلم باید به سینما می‌رفتند. الان کافی است یک خیابان یا پیاده‌رو را طی کنند. یعنی هر فیلمی را بخواهند بالاخره در آن خیابان گیر می‌آورند و بعد هم اینترنت و شبکه‌هاست. در نتیجه شما نمی‌توانی قصه‌ات را به شکل آزمون و خطا و تجربه بنویسی و بعد همان را نمایش بدهی و بعد همه از شما تقدیر و تشکر کنند. من فکر می‌کنم در فیلمنامه‌نویسی از تکی‌نویسی باید پرهیز شود و فیلمنامه‌نویسان ما کارهای جمعی یاد بگیرند. فکر می‌کنم این‌گونه فیلمنامه‌های ما پیشرفت خواهد کرد.

شما در عالم کارگردانی دوست دارید چه اقتباسی انجام بدهید، دوست دارید چه داستانی را تعریف کنید، این گونه بپرسم که دوست داری چه فیلمی را بسازی؟ دورنمایی که برای خودت تعریف می‌کنی و آن چیزی که در مسیرت دوست داری طی کنی چه چیزی است؟

واقعیتش این است زمانی که می‌خواستم تله فیلم بسازم یا حتی دهلیز را بسازم، همزمان سه تا چهار تا فیلمنامه داشتم که می‌گفتم چه خوب اگر من این را بسازم. بعد از آنکه دهلیز را ساختم همه آن قصه‌ها را کنار گذاشتم، نه به لحاظ اینکه بگویم آن قصه‌ها را دوست ندارم به لحاظ اینکه فهمیدم که سالی یک قصه‌ای را می‌توانی بسازی چه به لحاظ خودت، چه به لحاظ پیرامونت، چه به لحاظ سن و سالت و چه به لحاظ اتفاقی که دارد برای کلیت سینما می‌افتد. این‌گونه من باید بتوانم به روز و با زمان کار کنم. خیلی دوست ندارم که بگویم فقط به یک‌سری چیزهای از پیش تعیین شده فکر می‌کنم. دوم هم اینکه امیدوارم این اتفاق بیفتد که در کارها بتوانم حرف‌های همه‌گیرتر را که هرکسی به زعم خود بتواند ارتباط برقرار کند، بسازم و تاریخ مصرف کوتاه‌مدت نداشته باشد و حتی اگر تصویرش کهنه شد به لحاظ مضمون هنوز جذاب باشد. کمااینکه ما هنوز خیلی از فیلم‌های سیاه و سفید را تماشا می‌کنیم به‌خاطر مضمون و نوع ساختار سینمایی‌اش.

فکر می‌کنید این مضمون ماندگار، از دل چه بستری رخ می‌دهد که علاقه به ساختش داری؟

آنقدر ما با کلمات بازی کردیم و تکراری شده است که شاید نتوان راحت گفت. یعنی ممکن است این جواب خیلی تازه‌ای نباشد اما واقعا مضمون همیشگی من روابط انسانی است. به نظرم روابط انسانی است که ما می‌توانیم با نمایش آن باعث همذات‌پنداری شویم. وقتی من یک درام عاشقانه کار می‌کنم، کسانی که تجربه عشقی داشته‌اند یا می‌خواهند داشته باشند با آن می‌توانند ارتباط برقرار کنند. وقتی سختی یک آدم را، که در معضلی قرار گرفته است، نشان می‌دهم، کسانی که سختی و فشار را تحمل کرده‌اند خودشان را جای پرسوناژ می‌گذارند. به نظرم روابط انسانی مهم‌ترین چیز است و فکر می‌کنم در هر ژانری هم بخواهم کار کنم باز اولویت همین روابط بین آدم‌هاست.

آیا روبه‌روی نقدی که به کارهایت می‌شود موضع می‌گیری؟ یا بهتر است بپرسم نخستین منتقدت کیست؟

نه، موضع نمی‌گیرم. اتفاقا دو، سه تا دوست خوب دارم از جمله همسرم که اینها منتقدان تند و تیزی هستند. یعنی حرف‌هایی می‌زنند که من گاهی اوقات ناراحت می‌شوم ولی بعد از آن خوشحال می‌شوم که اینها را به من می‌گویند و تذکر می‌دهند. خیلی ایستادگی روبه‌روی نقد ندارم. به نقد فکر می‌کنم مگر اینکه نقد نباشد، غرض‌ورزی باشد یا منطقی پشت آن نباشد ولی مقابل نقد ایستادگی ندارم. من طی روز راجع به هرچیزی که فکر می‌کنم با آدم‌هایی که به آنها اعتماد دارم مدام گپ می‌زنم و نظرشان را می‌گیرم.

اگر بخواهی یک نقد از بازی بهروز شعیبی داشته باشی، چه نقدی است؟

به عنوان بازیگر که به نظر من مهم‌ترین نقد من به خودم در عدم پیوستگی درکار است. همیشه می‌گویم بازیگری یک تمرین دارد و آن خود بازیگری است یعنی به عنوان بازیگر هرچه شما بیشتر کار می‌کنید پخته‌تر می‌شوید من به دلیل عدم تمرکزم روی بازیگری انرژی‌‌ام را بین بازیگری و کارگردانی تقسیم کرده‌ام اما قاعدتا سرعتم و نوع تجربه‌هایی که می‌کنم خیلی کند است و در بازیگری خیلی مداومت ندارم. این به نظر من مهم‌ترین نقد است که خوشبختانه این اتفاق دارد می‌افتد که من در واقع مداوم چندتا کار دارم. به عنوان بازیگر دارم پشت سرهم کار می‌کنم تا بروم سر کاری که می‌خواهم بسازم.

و نقدت به شعیبی کارگردان؟

به عنوان کارگردان نمی‌دانم چه بگویم، چون تجربه آخرین بازیگری‌ام بیشتر نزدیک بوده و بیشتر در ذهنم است تا کارگردانی.

یعنی نکته‌ای در ذهنت، نسبت به کارت نیست که به خود بگویی این نکته را رعایت می‌کنم؟

(مکث می‌کند) به عنوان کارگردان نقدم به خودم این است که… .؛ یعنی نه به عنوان کارگردان بلکه به عنوان فضای کارگردانی نقدم به خودم این است که مثل خیلی از دوستان خوب دیگرم شوق نمایش این جایگاه را ندارم. یعنی ادای پوزیشن و جایگاه کارگردانی را خیلی خوب درنمی‌آورم، شاید نقدم به خودم این باشد.

یعنی به خودت این نقد را داری که چرا ادای کارگردان‌ها را مثل اکثر نسل سومی‌ها در نمی‌آوری؟

با فضای حاکم مخصوصا ماجرای نقدنویسی و مطبوعات بله، این طور فکر می‌کنم. یعنی فکر می‌کنم شاید من هم باید یک ذره ادای کارگردان‌ها را دربیاورم. البته می‌دانم که در اخلاقم نیست و نمی‌توانم.

منبع: اعتماد

برچسب‌ها:

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها