تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۰/۲۸ - ۱۹:۱۵ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 129057

سینماسینما، مینو خانی
تشویق تک تک مخاطبان که به مرور زیادتر می‌شد، نشان می‌داد که بیشترشان مثل من دربارۀ پایان نمایش تردید دارند، مثل حرکت‌های همراه با تردید برای خروج از سالن. چرا؟ چون بازیگران هم‌چنان داشتند بازی می‌کردند و بر خلاف معمول پایان نمایش‌ها، به پا نایستادند و از مخاطب تشکر نکردند و از کارگردان دعوت نکردند به صحنه بیاید و خلاصه به اصطلاح تئاتری‌ها رورانسی غیرمعمول بود. این غیرمعمول بودن در شروع نمایش هم وجود داشت: صدای خانمی از بلندگوی سالن شنیده شد که دربارۀ نمایش توضیح می‌داد و تاکید می‌کرد قرار نیست چیز خاصی را به تماشا بنشینیم: «در دنیای امروز بین انسان‌ها عملا هیچ ارتباط حقیقی وجود ندارد و تنها توهمی از ارتباط وجود دارد و زبان که یکی از مهم‌ترین ابزارهای ایجاد رابطه و شالودۀ کنش‌های آدمی است، کارایی و قدرت خود را از دست داده است و کلمات به صورت بسته‌های آماده و از پیش تعیین شده به صورت کلیشه‌ها و عادات و تکرار درآمده‌اند».
نمایش «خانم آوازه‌خوان کله طاس» نوشتۀ اوژن یونسکو با ترجمۀ علی باش را حمیدرضا مرادی به عنوان اولین تجربه کارگردانی‌اش به صحنه برده است. متنی از نویسنده‌ای پیشگام در تئاتر آوارنگارد فرانسه و سبک آبزورد که شاخصۀ آن اغراق، تکرار، عبارات بی‌معنی و بی‌ارتباط با یکدیگر در ایجاد فضایی تراژدی-کمدی است؛ یعنی دقیقا همان چیزی که در نمایش دیده و حس می‌شود.
خانمی با لباس پیشخدمت سمت راست صحنه است و در مقابل او تعداد زیادی فنجان سفید روی مکعب‌های چوبی سفید (چهارپایه مانند) قرار دارد و با دهان گشاده و لحنی خنده‌دار خانم و آقای اسمیت را معرفی می‌کند و یک در میان، واژۀ «انگلیسی» به کار می‌برد تا تاییدی باشد بر هویت انگلیسی مضمون نمایش و زندگی انگلیسی و هویت انگلیسی. خانم و آقای اسمیت با لباس‌های سیاه، در انتهای صحنه روی تختِ ایستاده، دراز کشیده‌اند. در میانه و جلوی صحنه، خانم و آقایی که سرتا پا سیاه پوشیده‌اند روی مکعب‌های چوبی سفید نشسته‌اند. انتهای سمت چپ، سه نوازنده با لباس‌های سیاه نشسته‌اند. از نیمۀ نمایش، مرد آتش‌نشان که اینجا و آنجا در جست‌وجوی آتش است تا به وظیفه‌اش عمل کند، به جمع بازیگران اضافه می‌شود.
انتظار پیگیری روند یک درام یا روایت و گره‌گشایی بیهوده است، تنها حلقۀ وصل شخصیت‌ها و نمایش، همان بی‌ارتباطی است، بی‌ارتباطی آدم‌ها و حرف‌ها و البته بی‌اهمیت؛ بی‌اهمیت در ظاهر اما مهم در واقعیت زندگی و چیزی که یونسکو خود در ایده خلق این نمایش گفته است. هیچ کس هیچ حرف مهمی نمی‌زند، هیچ کس هیچ نقش مهمی ندارد، چون قرار نیست هیچ اتفاق مهمی رخ دهد. شاید این مهم بودن، بر عهدۀ اجزای نمایش هم‌چون بازیگری، ریتم، موسیقی، طراحی صحنه و لباس گذاشته شده است؛ عناصری که کارگردان جوان به‌خوبی از عهدۀ اجرای همۀ آنها برآمده است. به‌جرات می‌توان بر بازی قابل اعتنای تک تک شخصیت‌ها تاکید کرد، حتی وقتی بیهوده‌ترین حرف‌ها را می‌زنند، حتی وقتی در رورانس نمایش، هم‌چنان ریتم بازی را به گونه‌ای حفظ می‌کنند که مخاطب مردد ماندن و رفتن می‌شود. گویش و بیانِ تئاتریِ بازیگرانِ جوان، تحسین‌برانگیز است، حتی در بیان بی‌معناترین واژه:«بزه» و تکرار بی‌معنا و سریع آن در رورانس.
طراحی صحنۀ ساده با پس‌زمینۀ سیاه و آکسسوار سفید که تنها رنگ‌های آن گردن‌بند زنان و پاییون مردان است، تاکیدی بر سبک آبزورد است. و اما موسیقی که جزیی از صحنه بود و نوازندگان نیز جزء بازیگران که در حضور بی‌اعلام و ساکت‌شان، نقش خود را بازی می‌کردند، هر چند اندک، هر چند خفیف، اما به کاربرد موسیقی در صحنۀ تئاتر، فرم و معنای جدیدی دادند؛ فرم و معنایی که در متن سخت و پیچیدۀ یکی از بزرگان تئاتر جهان، در دست کارگردان جوان ایرانی مایۀ تحسین شده است و باعث تجربۀ جدید مخاطب و ارتقای درک و شناخت او.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها