تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۱۵ - ۱۸:۳۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 1217

بابک حمیدیان

 یک شب سه صبح ایرج کریمی زنگ زد که بیا بیمارستان بنشینیم و با هم گپ بزنیم. سه صبح رفتم بیمارستان پیشش، تجربه‌ای که فکر کنم هیچ بازیگری با کارگردانش در دنیا نداشته. نشستیم و پرستاران با تعجب برای‌مان آب آوردند و نور توی اتاق پخش کردند که در تاریکی ننشینیم و تا طلوع صبح با هم گپ زدیم و کنارش ماندم. از ایرج کریمی حرف زدن کار آسانی نیست. من ترجیح می‌دهم که یادآوری کنم که در هیچ یک از هیاهوهایی که پس از مرگش برگزار خواهد شد، شرکت نمی‌کنم و صبح جمعه هم قبل از آمدن عکاس‌ها رفتم بالای سر جنازه‌اش و سریع هم رفتم چون ترجیح می‌دهم در خلوتم با ایرج کریمی صفا کنم. در سوگواری او شرکت نمی‌کنم که بعد از مرگ، همه، طور دیگر با رَفتگان برخورد می‌کنند و من این مرام را دوست ندارم. در فیلم «نیمرخ‌ها» به یاد مجید بهرامی همراه ایرج کریمی نقش یک سرطانی را بازی کردم و حالا فیلم خود گویای احوالات ایرج کریمی است. دوست دارم در تنهایی‌ام به یاد ایرج کریمی باشم و او را با آن لبخند فیلسوفانه و پولیور مشکی‌اش تصور کنم. کریمی به زعم من سینماگر فیلسوف سینمای ایران بود و با همان لبخند بدون سخره‌اش که پر از فلسفه و حیات بود حالا به این دنیا نگاه می‌کند. کریمی درک متعالی داشت و توانست هشت سال فیلم نسازد تا کتاب ده سال با هملت را ترجمه و منتشر کند که خواندنش خودش دنیایی است. همکاری من با او با یک فیلم کوتاه شروع شد و با نیمرخ‌ها به پایان رسید. در تنهایی‌ام به یاد کریمی خواهم بود.

روزنامه اعتماد

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها