تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۱/۱۴ - ۱۹:۱۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 169121

سینماسینما، یزدان سلحشور

روز چهارم، روزِ ملودرام‌ها بود البته با تفاوتِ کیفیِ قابلِ ملاحظه میانِ «ملاقات خصوصی» امید شمس و «ماهان» حمید شاه حاتمی؛ تفاوتی که دقیقاً نشانی از وضعیتِ چند دهه‌ی اخیرِ ملودرام در سینمای ایران دارد؛ فاصله‌ی سقف و کف.

«ملاقاتِ خصوصی» به نویسندگی امید شمس، بهمن ارک، علی سرآهنگ و کارگردانی امید شمس، گرچه در «ایده‌ی محوری» خود وامدار دو فیلم «رگ خواب» حمید نعمت‌الله و «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار است [که در فیلم دوم هم مثل فیلم امید شمس، هوتن شکیبا بازی می‌کند و نقش‌ها هم مشابهت‌هایی با هم دارند و چون با فیلم آبیار، شکیبا سیمرغ گرفته، بعید می‌دانم به رغمِ بازیِ خوب و به گمان من بهتر از فیلم قبلی، در این جشنواره هم دستِ پُر به خانه برود] اما ملودرامِ سرِپایی‌ست که مثلِ هر ملودرامِ درستِ دیگری در دلِ خود از رویکردهای «درام اجتماعی» بهره‌ی درست برده است و مخصوصاً فیلمنامه در قیاس با سینمای بدنه‌ی ما، چند پله بالاتر ایستاده است و دیالوگ‌نویسی‌های درستی دارد [امری که در سینمای ایران چه بدنه و چه نوآورانه- اغلب نادر است] بازی‌ها جان‌دار و مهم‌تر از همه، مهندسی و ساختِ «مکانِ روایت» [که این یکی هم خیلی کم در سینمای ایران، اتفاق می‌افتد و بخشِ اعظمِ کارگردان‌ها سعی می‌کنند با کادرهای زیبا، نقطه‌ی ضعفِ خود را در این بخش بپوشانند و نمی‌توانند! با کنیتکس، دیوارِ مشکل‌دار، مشکل‌اش رفع نمی‌شود!] به فیلم، هویت و شخصیت داده است و به نظر من، حتی در گیشه هم می‌تواند مخاطبانِ عام را جذبِ خود کند. این‌ها اخبارِ خوبِ این فیلم است اما خبرِ بد این است که فیلم مخصوصاً در نیم‌ساعتِ اول‌اش «اطناب» دارد و زیادی کش می‌آید تا به مرحله‌ی گره‌گشایی‌های اصلی برسد [مشکلی که فیلم نعمت‌الله هم داشت] اگر تهیه‌کننده و کارگردان می‌خواهند فیلم شسته و رفته‌ای داشته باشند باید فکری برای این کش‌ آمدنِ «لحظاتِ فریب مخاطب و کاراکتر از طریق رویکردِ تغزلی» بکنند و در یک کلام، فیلم باید کوتاه شود البته با حفظ تغزل و «لحظاتِ فریب» تا به «بدل زدنِ روایت» برسد. به گمانِ من تا اینجای کار، «ملاقاتِ خصوصی» بهترین فیلم جشنواره است و بعدش را هم به قول جان هیوستون «خدا می‌داند آقای آلیسون»!

«ماهان» به نویسندگی زهرا شاه حاتمی، هامون قاپچی و کارگردانی حمید شاه حاتمی، ملودرامی کم‌رمق است با بازی‌های ناموفق [وقتی قرار است آدم، فیلم‌اش درباره‌ی یک بازیگر بااستعداد تئاتر باشد، به نظر من باید اولین کارش، رسیدن به بازی‌های چشمگیر باشد درسی که به سادگی می‌توان نه از تاریخ سینما که حتی از یک سریال تلویزیونی مثل «بری» بیل هیدر آموخت] و کادرهای تک‌نفره که بازیگران در وسط پرده‌ی سفید می‌ایستند و دیالوگ‌هایی را که اغلب «گپ»اند نه دیالوگ، به زبان می‌آورند. فیلمنامه، مثلِ همه‌ی ملودرام‌های ناموفقی که در سینمای ایران به یاد داریم، پاشنه‌ی آشیلِ کار است و آن قدر ناموفق است که آدم حیرت می‌کند چطور دو نویسنده دارد و فقط می‌توانیم به این نتیجه برسیم که فیلمنامه‌نویسیِ جمعی هم همیشه جواب نمی‌دهد. فیلمنامه، مشکلِ point of view دارد و تکلیف‌اش با «اوراوی» و «من‌راوی» و «دانای کل محدود و نامحدود» مشخص نیست. فیلم، از همان اول‌اش «خودزنی» می‌کند و با آن چند خطی که  درباره‌ی اختصاصِ درآمدِ فروشِ بلیت‌های‌اش می‌نویسد، نه تنها «ایده»اش که «قصه»اش را هم لو می‌دهد؛ لااقل، حسُنِ بزرگِ ملودرام‌های سینمای بدنه این است که تماشاگر را کنجکاو نگه می‌دارند. نکته‌ی آخر اینکه، حضورِ چنین فیلمی در جشنواره واقعاً عجیب است حتی عجیب‌تر از «لایه‌های دروغ» که اثرِ مشترک بودن‌اش، شاید یک درصد می‌توانست دلیلی برای حضورش در جشنواره باشد ولو توجیه‌ناپذیر!

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها