تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۷ - ۱۹:۳۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 175622

سینماسینما، محمدرضا بیاتی*

فیلم کوتاهی از ابراهیم حاتمی‌کیا -در یک گفتگوی تلویزیونی- متتشر شده که او با همان لحن معترض و حق‌به‌جانب‌اش اعتراف می‌کند برای آن‌که فیلم  یک فیلمساز (احتمالاً کیانوش عیاری) به جشنواره‌ای فرستاده نشود سراغ مسئولان مربوطه رفته و با خشم و گریه از آن‌ها خواسته که این کار را نکنند. چون آن فیلم، ذلت مملکت است. چون فیلم مورد بحث، تلویحاً به‌ناحق شرایط کشور را با فاشیسمِ دوران ایتالیا مشابه‌سازی می‌کند. البته کارِ حاتمی‌کیا ظاهراً انتقاد و درخواست بنظر می‌رسد اما چه کسی است که نداند وقتی از موضع مهمترین فیلمساز ایدئولوژیک کشور چنین درخواستی می‌کنید عملاً نام آن تهدید است نه درخواست. حاتمی‌کیا انگار نمی‌داند که این شیوه‌ی اعتراض او به شبیه‌سازیِ ناجوانمردانه‌ی یک فیلم، مطلق‌انگاری و جزم‌اندیشی و تحمیلِ خودسرانه و جبارانه‌ی عقیده‌اش به یک فرد و جامعه‌ی فرهنگی، مصداق روشنی از نگرش فاشیستیِ یک فرد به فرهنگ است! در واقع در حالی‌که ایشان برای این مواضع از سوی برخی مدیران سیاسی تشویق می‌شود متهم شوندگان اغلب حتی امکان دفاع کلامی از خود را ندارند چون با هزینه‌های سنگینی مواجه خواهند شد که کمترینِ آن‌ها محرومیت و ممنوع‌الکاری است. ابراهیم حاتمی‌کیا و همفکران ایشان واقعاً فکر می‌کنند متهم‌شوندگان برای پرسش‌های امثال او -در تمام این سال‌ها- جوابی نداشته‌اند و ندارند؟ ذلتی که او از آن حرف می‌زند همان اتهام تکراری سیاه‌نمایی است که نگارنده سال گذشته در این نشریه‌ی محترم و چند هفته پیش در نشریه‌ای دیگر، در واکنش به حادثه‌ی سیاه ورزشگاه مشهد، درباره‌اش نوشتم و سعی کردم نشان بدهم چرا مسئول واقعی سیاه‌نمایی، سینما نیست بلکه ارسال اخبار  سیاهِ اجتماعی و سیاسی است. 

البته ابراهیم حاتمی‌کیا یقیناً  کارش را  عمل به  تکلیف انقلابی و آرمانی خود می‌داند ولی احتمالاً نمی‌تواند توضیحی قانع کننده بدهد که چرا وقتی بعضی از فیلم‌های خودش به سدّ سانسور یا توقیف برمی‌خوردند تا آن حد عصبانی می‌شد. آیا او نمی‌داند اگر قرار باشد به حرف یک فرد حقیقی، مانع کارِ یک فیلم و فیلمساز شوند آن گاه -حداقل از منظر سیاست‌های کلان- منطقی‌تر است که این کار توسط مقامات مسئول و اشخاص حقوقی انجام شود؟! آیا ایشان متوجه نیست وقتی دستگاه بگیر و ببندِ غیرپاسخگو، نزده می‌رقصد وقتی به آن‌ها اُف می‌گوید چه سازی بدست آن‌ها می‌دهد؟ 

آقای حاتمی‌کیای گرامی، که هنوز بعضی از فیلم‌ها و لحظه‌های خوبی که ساختید را فراموش نکرده‌ایم، ممکن است شما کارتان را آرمان‌گرایی بدانید اما برای کسی که فیلم‌اش با تهدید شما مهجور می‌ماند یا توقیف می‌شود این عینِ بنیادگرایی و فاشیسم فرهنگی است! مگر بنیادگرایی شاخ و دم دارد؟! الگوی فکری و مبنای نظریِ نازیسم، فاشیسم، کمونیسم، مک کارتیسم، طالبانیسم و داعشیسم، حتی بنیادگرایی سکولار، همین است. می‌گویند ما حقیقت آرمانیِ مطلق‌ایم پس باید اراده و خواست خود را بر دیگران تحمیل کنیم. آیا فراموش کرده‌اید زمانی را که می گفتید حقیقت آینه‌ای است که هر تکه‌ی آن می‌تواند در دست کسی باشد؟  آیا خلوص آن دیدگاه انسانی نبود که به فیلم زلالی مثل بوی پیراهن یوسف تبدیل ‌شد؟ 

آقای حاتمی‌کیا می‌دانید  تفاوت آرمان‌گرایی با بنیادگرایی در چیست؟ آرمان‌گرا حاضر است برای آرمان‌اش بمیرد اما بنیادگرا حاضر است برای آرمان‌اش بُکشد! آرمان‌گرا در مقام دفاع از تحمیلِ دیگری است اما بنیادگرا در مقام تحمیلِ خود بر دیگری. متاسفانه این سرنوشت آرمان‌گرایی‌های ایدئولوژیک است که با یک آرمان متولد می‌شوند، با مشروعیت‌بخشی به تبعیض دوام می‌آورند و با بحران اخلاق می‌میرند. در واقع، تمام ایدئولوژی‌ها وقتی به انحطاط و اضمحلال رسیده‌اند که در تعارضی اخلاقی گیر افتاده‌اند اما برای حفظ ایدئولوژی، اخلاق را زیر پا گذاشتند.  یادتان هست فضای سنگینِ پس از ناآرامی‌های سال هشتاد و هشت را؟ وقتی که اصغر فرهادی -با حوادثی که اتفاق افتاد- چنان تحت فشار بود که حتی قادر به دفاع از خود نبود اما در آن شرایط لگد به افتاده زدید! در مصاحبه‌ای علیه او تاختید و از خود نپرسیدید این رفتار سقوط به مراتب غیراخلاقی است. آیا فیلم جدایی نادر از سیمین هم شبیه‌سازی  فاشیستی بود؟ دیگر بوی خوشِ بوی پیراهن یوسف به مشام نمی‌رسد و صداقتی در این شور و حرارت‌های کلامی شما حس نمی‌شود. البته شما از این دسته نیستید اما تاریخ حاکی است که بسیاری از آرمان‌گرایانِ اراده‌گرا وقتی که سرخورده شده‌اند تمناهای فردی را پشت ارزش‌های جمعی پنهان کرده‌اند و عقده‌های شخصی را به قاعده‌های عمومی تبدیل کرده‌اند. این خطری است که هر آرمان‌گرایی را تهدید می‌کند. 

و نکته‌ی آخر؛ سرگذشت نسل فیلمسازان و هنرمندان ایدئولوژیک هم حکایت غریبی است. منظورم تبلیغات‌چی‌های رسانه‌ای نیست. هنرمندان حقیقی را میگویم؛ کسانی مثل ابراهیم حاتمی‌کیا یا بهروز افخمی که گاهی مواضع عجیب و غیرقابل دفاعی می‌گیرد. فیلمسازانی که ناخودآگاهِ هنرمندی دارند اما خودآگاهِ آن‌ها ایدئولوژیک است. 

در روان‌شناسی، در نظریه‌های دلبستگی، اصطلاح  مهمی داریم که به آن  پایگاه امن security base  می‌گویند؛ مثلاً وقتی مادر کودک‌اش را برای بازی به پارک می‌بَرَد کودک، مشتاق کاوش و کشف جهان است اما هنوز احساس امنیت نمی‌کند. هر از گاهی به مادر نگاهی می‌اندازد یا به سمت او می‌آید، لحظاتی پیش مادر می‌ماند و دوباره سراغ اسباب و ابزارهای بازی می‌رود. مادر، پایگاه امن اوست و بدون وجود مادر، کودک رشد روانی و شخصیتی سالمی نخواهد داشت. بنظر می‌رسد باور ایدئولوژیک برای هنرمند ایدئولوژیک، جایگاه مادر برای کودک را دارد. پایگاه امن است. هر وقت کم می‌آورد هنر را رها می‌کند و به آغوش ایدئولوژی پناه می‌برد. اما حتی اگر این مادر روزگاری پایگاه امنِ خوبی بوده باشد بلوغ و رسیدن به مراتب بالاترِ رشد انسانی، نیازمند استقلال از مادر است.    

*فیلمنامه‌نویس و  فیلمساز

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها