تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۰/۲۹ - ۱۸:۰۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 167997

سینماسینما، ساسان گلفر

دیگری چه نسبتی با من دارد؟ پاسخ این سؤال را وقتی می‌توانیم بدهیم که به درک روشنی از مفهوم خود و دیگری برسیم و مرز میان من و دیگران را مشخص کنیم. امانوئل لویناس (۱۹۹۵-۱۹۰۶)  می‌گوید: «اگر یک نفر می‌توانست دیگری را بشناسد و به دیگری برسد و او را در بر بگیرد، (متوجه می‌شد) دیگری‌ای در کار نیست.» فیلسوف فرانسوی در جایی دیگر اشاره می‌کند که «ارتباط با دیگری به معنای ارتباط با آینده است.» فیلم «آواز قو» (بنجامین کلیری-۲۰۲۱) قصد دارد همین مفاهیم را پیش چشم تماشاگر مجسم کند.
داستان فیلم «آواز قو» (Swan Song) در آینده‌ نزدیک می‌گذرد. کمرون (ماهرشالا علی) مرد جوانی است که متوجه شده به سرطان پیشرفته مبتلاست و مهلت چندانی برای زندگی ندارد. همسرش پاپی (نیامی هریس) باردار است و دومین فرزندش در چند ماه آینده به دنیا خواهد آمد که او دیگر در این دنیا نیست. از طرفی، پاپی مدتی پیش برادر جوانش را از دست داده و تاب تحمل فقدان دیگری برایش نمانده است. دکتر اسکات (گلن کلوز) راه حلی پیش پای کمرون می‌گذارد: ساختن یک بدل به روش کلونینگ که تمام خاطرات زندگی کمرون را در خود داشته باشد و بدون این‌که همسر و فرزند کمرون یا شخص دیگری غیر از تیم سازنده متوجه شود (و بعد از مدتی، حتی خود بدل نیز این واقعیت را فراموش کند) به جای او زندگی کند. کمرون با تردید بسیار این پیشنهاد را قبول می‌کند اما به محض روبرو شدن با بدل خودش، منصرف می‌شود و نمی‌تواند بپذیرد که این بدل، خود اوست و دیگری نیست…

قهرمان داستان که آینده‌ای پیش رو ندارد، نمی‌تواند با دیگری ارتباط کند، حتی «خود» را «دیگری» می‌پندارد یا لااقل طبق تعریفی که از خود دارد، بدلی را که کاملاً منطبق با خود اوست، دیگری می‌داند. در همان حال دغدغه‌ عشق به خانواده و همسر است که به نگرانی او دامن می‌زند. هم به بدل خود حسادت می‌کند و هم نگران آن است که این بدل به عشق زندگی او، همسر و فرزندانش آسیب برساند. شاید هم حسادت انگیزه‌ اصلی او و نگرانی برای خانواده فقط یک بهانه باشد. اما همین عشق است که او را به پذیرش دیگری می‌رساند. لویناس معتقد است که تا وقتی «من» هستیم و من می‌مانیم، محکوم به این هستیم که در تنهایى خود محدود بمانیم اما وقتی نگران «دیگرى» بشویم و به دیگرى عشق بورزیم، بی‌کران خواهیم شد. نگرانی برای دیگرى و احترام گذاشتن به دیگرى و احساس مسئولیت نسبت به دیگرى اخلاق را در انسان زنده خواهد کرد و به «من اخلاقى» زندگی خواهد بخشید، تا حدی که انسان به موجودی «برای دیگران، با وجود خودم، از خودم» تبدیل شود. او در مقاله‌ «تمامیت و بی‌نهایت» می‌نویسد: «عشق، چیزی نیست جز ارتباطی با دیگری که به نیاز بدل می‌شود و بیرونی بودن دیگری -دیگری معشوق- را تعالی می‌بخشد. اما عشق فراتر از معشوق می‌رود…»
سکانس ابتدای فیلم که ظاهراً یکی از بی‌شمار خاطرات قهرمان داستان است و مانند یک ترجیع‌بند در طول فیلم تکرار می‌شود، همین مفهوم را به شیوه‌ای غیرمستقیم و زیرکانه به تماشاگر القا می‌کند. این خاطره‌ اولین رویارویی کمرون با همسر آینده‌اش است که در قطار شهری اتفاق می‌افتد. کمرون پیش از دیدن پاپی یک بسته‌ شکلات خریده است و وقتی می‌بیند پاپی آن بسته را روی میز گذاشته است و باز کرده است و می‌خورد، کار او را یک شوخی جسورانه ‌تلقی می‌کند و به خیال خودش به شوخی ادامه می‌دهد و تکه‌ای از سر دیگر شکلات برمی‌دارد و می‌خورد… و بعد که دختر از آن‌جا می‌رود، متوجه می‌شود که شکلات در واقع متعلق به «خود او» نبوده و به «دیگری» تعلق داشته است. این همان دیگری است که بعداً به معشوق او بدل می‌شود.

دنیای آینده‌ای که بنجامین کلیری در اولین فیلم بلندش (بعد از کارگردانی دو فیلم کوتاه موفق «لکنت» و «موج» و نوشتن فیلمنامه‌ پنج فیلم کوتاه) تصویر کرده است، تفاوت چندانی با دنیای امروز ندارد و فقط اندکی پاکیزه‌تر و شسته‌رفته‌تر، اندکی خودکارتر و فناورانه‌تر و البته اندکی دلگیرتر و غمگین‌تر و کم‌جمعیت‌تر است. همین دنیای غم‌انگیز امروز ماست و تفاوتی اگر هست، در ابزارهایی مانند وسایل ارتباطی، ساعت و نشانگر زمان، خودروی خودران یا پاپ آپ مقابل شیر دستشویی است. امانوئل لویناس در کتاب «زمان و دیگری» نوشته است: «ابزارها آن‌قدر به یکدیگر ارجاع می‌دهند تا بالاخره ما را از لزوم توجه به وجود آگاه کنند. وقتی کلید برق دستشویی خانه را روشن می‌کنیم، یک مسئله‌ کاملاً هستی‌شناسانه را پیش روی خود می‌گشاییم.»
فیلم «آواز قو» مفاهیم عمیق فلسفی را در قالب یک داستان کمابیش عادی بازگو می‌کند. البته شاید این داستان کاملاً تازه نباشد و عناصری از آن را قبلاً در فیلم‌هایی دیگر و با رویکردی متفاوت مانند فیلم کمدی «چندگانگی»/Multiplicity (هرولد رامیس-۱۹۹۶) با بازی مایکل کیتون یا مثلاً در قالب اکشن سیاسی-اجتماعی «آواتار» (جیمز کمرون-۲۰۰۹) و بسیاری از آثار علمی-تخیلی که نگاهی بدبینانه به آینده‌ بشر دارند، دیده باشیم، اما بنجامین کلیری نگاه تازه‌ای به این مسئله انداخته است. رویکرد شخصیت‌ محور فیلمساز و تأنی او در پرداخت شخصیت، تدوین و طول و اندازه‌ نماها عمق بیشتری به مسئله‌ مطرح در این اثر سینمایی بخشیده که بازی درونگرایانه‌ ماهرشالا علی آن را تقویت کرده است. با این حال فیلم از لحاظ ساختار دراماتیک چندان درخشان عمل نکرده و افت ریتم در پرده‌ دوم داستان که در پرده‌ سوم هم تا آخر ادامه پیدا کرده، از کشش دراماتیک داستان به‌ویژه برای تماشاگر عادی کاسته است. بازی‌های بی‌نقص ماهرشالا علی و نیامی واتس (دومین همکاری این دو بازیگر بعد از فیلم برنده‌ اسکار «مهتاب» سال ۲۰۱۶ بری جنکینز که به نظر نویسنده‌ این یادداشت اصلاً برازنده‌ جایزه‌ اسکار بهترین فیلم آن سال نبود) البته بار احساسی قابل توجهی دارد، این افت ریتم کلی تدوین فیلم را تا حدی جبران می‌کند و ارزش حسی تصویر ماسانوبو تاکایاناگی فیلمبردار و طراحی صحنه‌ آنی بوشان نیز جذابیت بیشتری به فیلم می‌بخشد، اما در مجموع «آواز قو» فیلمی است که بیشتر باید با چشم سر دید تا چشم دل.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها