سینماسینما: در سال ۹۴ همزمان با اکران «جزیره رنگین» به کارگردانی خسرو سینایی، همایون خسروی دهکردی با سینایی گفتوگویی مفصل انجام داد که در ماهنامه هنروتجربه منتشر شد. این گفتوگو در ۴ بخش در سینماسینما منتشر خواهد شد؛ بخش اول و دوم گفتوگو را اینجا بخوانید؛ بخش سوم را میخوانید:
فکرمیکنید که چه چیزی آنها را علاقهمند کرد؟
اتفاقا همین نگاه. فکرکردم که خب، حالا من دیگر به اندازه کافی تجربه روی این کار دارم. این را من به شما میخواهم بگویم که وقتی میگویم تجربه، این آن چیزی است که به آن معتقد هستم که ما فقط یک نوع جلو نرویم. وقتی این تجربهها را کرده باشیم، شما «شرح حال» را با «حاج مصورالملکی» اصلا نمیتوانید مقایسه کنید. شما «سردی آهن» را که یک ریتم تندی دارد با «حاج مصورالملکی» که یک ریتم کاملاً کند دارد نمیتوانید مقایسه کنید. من این خوشبختی را داشتم که از طریق تجربه کارهای مستند و کارکردن آن فیلمهای انجمن اولیا و مربیان، فهمیدم که چگونه میشود کار کرد که مناسب محتوا باشد و تنها یک راه را نرویم. و اینجا، آنجایی است که من روی آن بحث دارم. چرا «جزیره رنگین» و چرا خود «آقای دکتر نادعلیان» نه؟ چون دقیقا به اینجا رسیدم که ما میتوانیم برای آدمی که ذهنش عادت به فیلم داستانی دارد، بدون اینکه خودش متوجه باشد، یک سری فضاها را و یک سری از حرفهایی را که میخواهیم بزنیم از طریق آن خطهای داستانی منتقل کنیم و تجربه گذشته من، هر دوی اینها را به من آموخته بود. من اگر میخواستم که آقای دکتر نادعلیان را بگذارم که خودش باشد، در نهایت یک فیلم مستند میتوانستم راجع به او بسازم. هیچ مشکلی هم پیش نمیآمد.
حالا اینکه میگویم، من خودم شخصاً عقیده دارم که اصلا چیزی تحت عنوان مستند وجود ندارد. یعنی این همیشه از فیلتر ذهن یک نفر دارد رد میشود و دراماتیزه میشود به شکلی که سازنده، خودش میخواهد. بالاخره مخاطب باید ببیند و قضاوت نهایی با مخاطب است.
ببینید، من با ذهن خودم میگویم. وقتی من به فعالیت آقای دکتر نادعلیان پی بردم، زمان برد تا بتوانم فیلم را بسازم. و واقعا هم میخواهم بگویم که با محبت دوستانی مثل آقای علی لقمانی، مهدی احمدی، علیرضا کریمی و دیگران که در گرمای ۵۰ درجه آنجا آمدند و با یکدیگر بودیم این فیلم ساخته شد. به یک نتیجه رسیدم: اگر بخواهیم از منظر جامعهشناسی صحبت کنیم، در جامعه، ما از همه چیز ایراد میگیریم. ولی از خودمان نمیپرسیم که ما چقدر خودمان در ساختن این جامعه نقش داریم. دولت این کار را کرد و دولت آن کار را کرد. یا دولت این اشتباه را کرد و دولت چرا این کار را نکرد. من شخصا میگویم که مگر دولت کیست؟ دولت ما هستیم. این ما، اگر در شرایطی داریم عمل میکنیم که آن شرایط نمیگذارد که در سطح وسیعتری سازنده باشیم، لااقل در محدودهای که میتوانیم، سازنده عمل کنیم؛ در محدودهای که میتوانیم، مثل آقای دکتر نادعلیان و فعالیت ایشان. ما قبلش هم آشنایی زیادی با یکدیگر نداشتیم و اصلا مسالهای نبود، رفیق بازی و از این حرفها نبود. من به ایشان بسیار احترام میگذارم. از طریق همسر و دخترم به وجود ایشان پی بردم و فعالیت ایشان را که دیدم، دیدم که خب، این دارد نشان میدهد که یک آدم، چگونه میتواند، در محدوده توانش به یک جمعی کمک کند و یک بخش از یک جامعهای را درست کند. نه اینکه منتظر باشد…
خیلی جای قشنگی وارد شدید؛ یعنی درونمایه فیلم «جزیره رنگین». هنر محیطی یا سرمایههای طبیعی جزیره هرمز، هر دو در فیلم اهمیت دارند، ولی درونمایه اصلی فیلم نیستند. بلکه موضوع اصلی نحوه کارکردن تعاونیهای غیردولتی است. اینجا جای خیلی مهمی است. خیلی از افراد اشتباهی که میکنند این است. حتی ما با مهندس رسول زاده که قبل از این جلسه مان صحبت میکردیم، مواردی را به من نشان داد و پرسید: شما اصلاً سابقه هنر محیطی را چقدر میشناسید؟ مثلاً میدانید که آقای سانفیست چه کار کرده است؟ و می گفت: فکرکنم آقای سینایی در مورد سانفیست بتواند صحبتهای جالبی بکند. من گفتم: به نظرم نمیآید که موضوع اصلی فیلم، هنر محیطی باشد.
متوجه هستم. ببینید، اصلاً آن یک دست مایه بود. بحث من چیز دیگری است. این بحث را من در سایر فیلمهایی که اگر انشاءالله بتوانم بسازم، مطرح خواهم کرد. بحث من این است که من در یک دنیای آشفتهای که یک سمت آن داعش است و یک سمت آن همه دارند در سر و کله هم میزنند، یک سمت مافیاهای حکومتی در آمریکا و در دنیا و همه اینها داخلش هستند، به عنوان فرد، چه کاری میتوانم انجام بدهم. میدانم که خیلی از کارها را نمیتوانیم بکنیم. میدانم و معتقد هستم که کسانی که قصد دارند همه چیز جهان را درست کنند، آنها در نهایت جهان را به فاجعه خواهند کشاند. اما چه کار میتوان کرد؟ شما میدانید، ما در خانواده همیشه با همدیگر صحبت داریم. با بچهها و خانمم و غیره و غیره. هنرمند چه کار میتواند بکند؟ به یک جایی رسیدیم. گفتیم یک نقلی است از دوران باستان. نبرد ابدی اهورامزدا و اهریمن. خیر و شر. تاریکی و نور. ما تنها کاری که میتوانیم بکنیم، این است که در جبهه اهورامزدا جنگ کنیم. جبهه اهورامزدا هم ظاهرش خیلی جاها شکست میخورد. اما باز در اسطورههای باستانی است که در نهایت اهورامزداست که برنده میشود. ما تنها کاری که میتوانیم بکنیم، همین است و کار دیگری نمیتوانیم انجام بدهیم. یک جملهای بگویم. این جمله را بارها تکرار هم کرده ام: من آقای ابوالقاسم سعیدی (نقاش) را نمیشناسم و هرگز ایشان را ندیدهام. ولی هنرمندی است که نود و چند سال دارد و در این اواخر در ایران یک نمایشگاهی داشتند. خارج زندگی میکند (مثل اینکه فرانسه). ایشان درختان بسیار زیبایی میکشد و اصلا در آثارشان صحبتی از زشتیها نیست. من نمیگویم که نباید باشد. اما یک نکته است. او میگوید هنرمند لبخند میزند. من این را از او آموختم. این را در یکی از روزنامهها که با او مصاحبه کرده بود گفت. من این را از ایشان آموختم. من الان وقتی میگویند: «داعش»، لبخند میزنم. میدانید چرا؟ برای اینکه میگویم داعش دارد بُعد خطرناکی از وجود بشر را نشان میدهد که ما باید به آن آگاه باشیم. در مصاحبهای که قبلا با شما داشتم، یکی از سوالاتتان خشونت در سینما بود. من آنجا مختصر مطرح کردم و الان آن را کمی خواهم شکافت. عملا داریم میبینیم که نشان دادن خشونت، بی حس کردن بیننده در مقابل خشونت است و به آن عادت میکند و آن وقت شمایید که باید این سطح از خشونت را بالا ببرید که بتوانید مخاطب جذب کنید. یعنی چه؟ اگر یادتان باشد، روز اولی که گفتند داعش دو نفر را سر برید، همه شوکه شدند و با حیرت گفته میشد: «آقا شنیدید؟ دو نفر را سر بریدهاند!» الان چه میشود؟ خیلی ساده میگویند: «آقا شنیدید؟ همین پریروز ده نفر دیگر را سر بریدند». شاید با لبخند هم این را حرف میزنند.
بعد از نمایش خشونت برای اینکه بازتولید نشود و برای مردم عادی نشود، باید در نشان دادنش احتیاط کرد.
من فیلمهایی هم ساختهام که معضلات اجتماعی را مطرح کنم. من برای شهرداری راجع به مفاسد اجتماعی در مناطق فرسوده تهران فیلم ساختهام. که به من گفتند: آنچه را که باورمیکنید بسازید. رفتم و نشان هم دادم. اول هم گفتند هیچ اشکالی ندارد. بعدها شنیدم که وزیر آمده است و دیده است و عصبانی شده است. گفته که چه کسی چنین فیلمی را ساخته است. گفتم خودتان گفتید آنچه را که دیدید، میتوانید نشان دهید. همه اینها را هم میدانیم.
دعوای همیشگی هنرمندان با مسئولان در تمام دنیا همینها است دیگر.
پس آن فیلمها را هم دارم. اسمشان هم هست: «شهر هم مثل انسان است»، «یک شهر، یک نگاه». دو فیلم از موضوع درآورده بودم. یکی از من خواسته بودند اما من دو تا ساختم. به این نتیجه رسیدم که ما همه نوع فیلم لازم داریم. در این دورانی که سر میبُرند و به مسلسل میبندند و غیره و غیره، یک وقت هم میتوانیم بگوییم که آقا همه اینها درست، میدانیم، ولی ما هم میتوانیم در جهت زیباترکردن این دنیا، نقشی داشته باشیم. من یادم است، یک وقتی از یک آدم متدین پرسیدم که به نظر شما چه کسانی به بهشت خواهند رفت؟ گفت به نظرم، آن کسی به بهشت میرود که از لحظه تولد تا لحظه مرگش در زیباترکردن این دنیا کوشیده باشد. سعی کند که به سهم خودش، دنیای بهتری را بسازد. تمام این، در «جزیره رنگین» در ذهن من بود.
اگر موافق باشید ما فرض را بر این بگذاریم که درون مایه فیلم «جزیره رنگین» این است: «برای بهترکردن زندگی ما خودمان باید آستینها را بالا بزنیم».
دقیقا. دقیقا. وقتی آن خاکها را میبیند، میگوید: آقا این را غارت نکنید! این ثروت ماست! و این را به باد ندهیم. یک جای دیگر، آن آخرش که صحبت میکند، آن دو تا که با هم کنار آن لولههای توپ صحبت میکنند، میگوید که دنیا دارد ما را میبیند. ما هم باید دنیا را ببینیم. این خیلی مهم است. آخرین جمله فیلم را من خیلی دوست دارم که میگوید آن پیرها و اینها میخواستند حتماً آن آداب و سنن قدیمی باشد، ولی جوانان پای آن ایستادند که بیاییم و در همین موزه مراسم عروسی برگزار شود. که مهدی احمدی، در آخرین جمله فیلم میگوید که این جوانان بالاخره خیلی چیزها را درست خواهند کرد. پس همه این چیزها در فیلم، خیلی با ملایمت و بدون پرخاش وجود دارد و البته، فضای زیبای جزیره خودش الهام بخش بود.
فیلمنامه مدون داشتید؟ و آیا حسابی رویش کار شده بود و بازنویسیهای متعدد؟
بله. ولی خیلی سریع. برای اینکه من با فارابی صحبت کردم و گفتم بالاخره ما فیلم «قطار زمستانی» را خواهیم توانست بسازیم یا خیر؟ گفتند بودجه نداریم. اگر میتوانید یک فیلمنامه بدهید که ارزان باشد. من عید سال گذشته را به سرعت نشستم و نوشتم. البته مدتی این ماجرا در فکرم بود ولی فکرنمیکردم که بسازم. دیدم اگر بخواهم دست نگه دارم، هوا گرم خواهد شد و دیگر جنوب نمیشود کار کرد. این بود که عید پارسال ایام نوروز سریع فیلمنامه را نوشتم و دادم. آن موقع آقای جعفری جلوه بودند و ما در اردیبهشت رفتیم. آن زمان هم اینقدر گرم بود که آنهایی که عادت نداشتند، گرما زده شدند.
یعنی فیلمنامه دیگر بازنویسی و اصلاح نداشت؟ و مورد قبول هم واقع شد؟
مساله خاصی نداشت.
پا هم زیاد نخورد توسط خودتان؟
نه.
منظورم از این اصطلاح میدانید چیست؟
نه.
منظورم این است که شما این را به کسی، مثلاً کارشناس محیط زیست و دیگران بدهید.
نه.
چون همان موقعها، اتفاقاً ما تبلیغات ششمین فرش خاکی و رنگین دنیا را با مساحت ۵۰۰ مترمربع داشتیم و یکسری جنجالهایی راه افتاده بود که آقای رضایی با همین آقای دکتر نادعلیان و اینها بحث راه انداختند که خاکهای جزیره را دارید غارت میکنید و این حرفها. من حدسم این بود که این را احتمالا میدهید خود نادعلیان ببیند و تغییراتی بدهد.
نه. نه. انصافا آقای نادعلیان هم بسیار با ما همکاری خوبی داشتند و دخالتی نمیکردند، راهنمایی البته میکردند از این نظر که من بیشتر فضا را بشناسم. آقای مهندس کریمی کار مونتاژ و صدابرداری و غیره را انجام میداد، دوستان خوب جوانی هستند و خودم همیشه بالای سر کار بودم.
الان شما تدوین و صداگذاریتان با یک نفر بوده است و حتی صدابرداری.
بله. ولی خب، از نظر تکنولوژی صدا بعد از اینکه این فناوری پنج – یک و غیره و غیره مطرح شد، یک تجدید نظرهایی لازم بود که بشود. ولی من به شما یک چیزی بگویم. ممکن است که در یک تیم ۲۰ نفره از همکاران کار کنم. به هر حال بدون اینکه سعی کنم دخالتی در کار انجام بدهم، ناظر کار هستم.
بله. خوب شما جزو کارگردانان مؤلف هستید.
نمی شود که اصلا مونتاژ شود و من نباشم. صدا باشد و من نباشم. ممکن است تکنولوژی صدا را ایشان خیلی بهتر از من بشناسد، چنانکه بعدش هم مثلا استودیوی روشنا اصلاحاتی در صدا کرد. ولی واقعیت این است که من نباشم، نمیتوانم.
اصلاً یک چیزی بگویم. نسل شما یعنی آقای شیردل، شما و سایرین، در مورد تدوین صاحب نظر و خبره هستید.
این برای شما جالب است که بگویم، وقتی ما شروع به کار کردیم، در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان، یک اتاق متعلق به کارگردانان بود. در این اتاق، ما بحث میکردیم و آن زمان هم فیلم ۳۵ میلیمتری در وزارت فرهنگ و هنرساخته میشد. آن وقت سر اینکه دو فریم بیشتر باشد یا کمتر، کدامش درست است (دو فریم حقیقتا!) سر این جریانات بحث میشد. من خودم در خانهام، سالهای سال میز مونتاژ داشتم و خیلی از فیلمها را میرفتم صبح در اتاقم مینشستم و یک قهوه هم کنار دستم میگذاشتم و تا شب کار میکردم. صدایش را هم میگذاشتم. ما حتی افکت صدای مثلا فیلمهای «سفر به تاریخ» و «ابرشهر پیر» را روی میز مونتاژ ساختیم. یک کمی یونولیت و اینها گذاشته بودیم و تصویر را نشان می دادیم و صداها را خودمان آنجا درمیآوردیم.
خیلی هم ارزشمند است. خیلی از جوانانی که الان این را میخوانند فکر میکنند که مسیر خیلی سادهای است و سینایی به راحتی آمد و سینایی شد. واقعیت این است که جوانان باید این را بفهمند که این سینایی، از سال ۱۳۴۶ همین طوری یکسره تلاش کرده است و قبلش هم سه، چهار نوع لیسانس و مدرک دانشگاهی گرفته است، از بچههای دبیرستان البرز است و از نخبگان مملکت. این همه دوندگی کرده است و تازه سینایی شده.
حالا من یک چیزی برای شما بگویم. این برایتان میتواند جالب باشد از این نظر که افکتها را گفتم. حتی در «مرثیه گمشده» من احساس میکردم که هیچ گوینده فارسی با حسی که من دارم با آن برخورد نمیکند. میآید در استودیو و گفتارش را میگوید و میرود. ولی من یک حسی را در آن میخواستم. البته بگویم که به فیلم هم لطمه زدم. شما باور میکنید، آن زمان خانهام در استاد نجات اللهی بود، من ساعت نه شب دور اتاقم را پتو زدم و یک ضبط صوت ناگرا هم داشتم. از ساعت نه شب تا چهار صبح فردا، گفتار فارسی فیلم «مرثیه گمشده» را خودم گفتم. چون فکر میکردم هیچ گوینده حرفهای احساس مرا نسبت به موضوع نخواهد داشت.
نریشن روی آن را خودتان گفتید.
خودم گفتم. فارسیاش را البته. نه انگلیسیاش را. چون حسم این بود که آن حسی را که من به فیلم دارم، گوینده نخواهد داشت. یعنی زندگی میکردیم با اینها. هنوز هم برای من همین است. هنوز هم فرقی نمیکند. حالا یک نکته اینجاست. ببینید، دیگر گذشت از آن زمانی که فکرکنم هر فیلمی میسازم شاهکار است. اصلا این طوری فکرنمیکنم. میگویم، هر آدمی یک جا میبرد و یک جا هم میبازد. این را من تشبیه میکنم به یک کشتی گیر. میگویم کشتی گیری که قهرمان جهان میشود، باید اول روی تشک برود و کشتیاش را بگیرد و بعد ببینیم که به کجا میرسد. در اینجا معتقدم که فیلمسازی که فیلم نسازد، میشود روی آثارش صحبت کرد ولی نمیتواند بگوید که من هنوز فیلمساز هستم. چون فیلم باید ساخته شود تا ببینیم که چه چیزی از آب درخواهدآمد. تا لحظهای هم که ساخته نشده است و میکس نشده است و روی پرده نرفته است، شما نمیدانید که چیست. با دوستان هم که صحبت میکنیم، میگویم ببینید ممکن است که آدمی یک زمانی سر خودش هم کلاه بگذارد و خودش را گول بزند و در این مسیر فکر کند که من فیلم خیلی خوبی ساختهام. اما باید گذاشت فیلم را دیگران ببینند. «قطار زمستانی» را میخواستم با آقای انتظامی کار کنم و به لهستانیها هم گفته بودم: ما شاخصترین بازیگرمان را داریم. من میخواهم شاخصترین بازیگر زنتان را مقابل این بگذارید. باور کنید دو نفر را به من معرفی کردند که یکیاش را گفتند متخصص اجرای آثار شکسپیر است و درس میدهد که گفتم خب، میتوانیم با این صحبت کنیم. متاسفانه اینقدر طول کشید که شرایط جسمی آقای انتظامی دیگر مناسب نیست. من خیلی دلم میسوزد و خیلی هم شرمندهاش هستم. با آن عشق و علاقهای که میخواستیم کار کنیم، الان فیلم دو سال بود که ساخته شده بود. ولی نشد. من یک مقدار این ریسکها را میکنم و کردهام و پشیمان هم نیستم.
در ادامه «مرثیه گمشده» است، این طور نیست؟
نه. یک قصه عاشقانه است. البته «مرثیه گمشده» هم پس زمینه داستانی دارد. ولی یک داستان فلسفی و عاشقانه است؛ یعنی عشق در پیری و تفکر به جوانی، و آن عشقهای جوانی، و این قطار زندگیای که میگذرد و دو تا آدم پیر در مقابل هم قرارگرفتهاند که بعدها کم کم این خاطرات که میآید اینجا به آلن رنه نزدیک میشویم. این خاطرات که میآید، میبینیم که اینها در جوانی عاشق و معشوق همدیگر بودهاند. ولی اینقدر پیر شدهاند که هیچ کدام تشخیص نمیدهند. هیچ وقت باورم نمیشد آقای انتظامی با این سن، اینقدر حسی باشد. میگفت بیا و تمرینمان را شروع کنیم. می گفتم: بابا هنوز ما قرارداد نداریم و پول نداریم. چطوری این کار را کنیم؟ ولی صحنه آخر را همیشه میگفت: خسرو، اینجا میخواهم این طوری بازی کنم و اشک هم از چشمانش میآمد. دلم میسوزد که نشد. معتقدم که ما سینمایمان را نباید در تهران فقط متمرکز کنیم. برای اینکه وقتی بازیگران خوب ما هم میخواهند ادای لهجه عربی را دربیاورند، ادای لهجه گیلکی را دربیاورند، همهاش ادا میشود. وقتی که بازیگر خوبمان را یک کم سیاه میکنیم و میگوییم حالا این جنوبی است چون تیره است، قلابی درمیآید. ببینید، بیننده سینما باتجربه تر از آن شده است که الان دیگر بتوانیم این کارها را بکنیم. بیننده سینما یک زمانی میگفت: خب فیلم است دیگر. ولی الان باید برایش در آن چارچوب سینما باورپذیر باشد. شما حتما یادتان است که یک زمانی فیلم «اتللو» را سرگئی باندارچوک ساخته بود و میخواست اتللویی را که چهرهاش تیره است نمایش دهد. خب اینها برداشته بودند و چهرهاش را تیره کرده بودند و اتللو بازی میکرد. امروز دیگر نمیتوانید این کار را بکنید. این کارها برای بیننده امروز جواب نمیدهد. یک وقتی، فیلم «کینگکنگ» را که میساختند، یک عروسک بود با حرکتهای ناشیانه یا فیلمهای نیبل اونگن را که میساختند، اژدهایش با حرکاتی قلابی بود. بعد از اینکه «پارک ژوراسیک» ساخته شد، بیننده دیگر اینها را نمیپذیرد. به همین دلیل من در «عروس آتش» ما متن را به خانم سلیمه رنگزن که پدرش عرب بود میدادیم (نقش خاله را بازی میکرد) و میگفتیم شما با لهجههای مختلفی که یک عرب فارسی حرف میزند این را بخوانید و ببینیم کدام یک از آنها برای ما قابل فهم است. چون ما مساله این را داریم که در سینما نمیتوانیم برای بیننده عادی زیرنویس داشته باشیم. خب، پس باید فارسی حرف بزند. ولی آن لهجه عربی باید درست باشد. این را وقتی که خانمی که زبان عربی را خوب میداند و پدرش عرب بوده است، حرف میزند، باورکردنی است. ولی وقتی که در فلان فیلم، نمیخواهم اسم ببرم، خانم بازیگر مطرح تهرانی، سعی میکند آن لهجه را تکرارکند، من خندهام میگیرد. او را باورنمیکنم. چهرهاش را هم باورنمیکنم. به این ترتیب در «جزیره رنگین» به غیراز آقای مهدی احمدی و خانم طیبه دهقان مشادی که از تهران به جزیره میروند، بقیه همگی محلی هستند.
حتی آن نقش منفیهایی که در میدان جزیره میایستند و آن طوری نگاه میکنند؟
بله. بله. همه شان محلی هستند. این را میخواهم بگویم: اولا من لذت میبردم وقتی که مثلا یک کلوزآپ دست اینها را میدیدم. میدیدم دست اصیلی است. درست است. به این باور هم رسیدم که در هر جای ایران فیلم میسازیم بهتر است در حد منطقی از بازیگران محلی استفاده کنیم، این با نگاه تجاری و کالایی به سینما جوردرنمیآید. اما برای من دیگر خوب است. آدم به سن من که میرسد، اگر میشد که از این راه پولدار شویم، تا حالا شده بودیم. معتقد هستم که ما در نقاط مختلف ایران، بازیگرانی را داریم با قابلیتهای بسیار درستی که میتوانند در داستانهایی که به آن نقطه ایران مربوط است، نقش بازی کنند.
کارگردانانی داریم که میتوانند از آنها نقش بگیرند.
میتوانند به آن فکرکنند. انتخاب کنند. همه فیلم هایمان در تهران نباشند و در یک آپارتمان. اشکال ندارد. آن هم یک نوع فیلم است. ما آن کار را هم میتوانیم بکنیم؛ برای توسعه فرهنگ سینمایی ما در سراسر ایران و برای شناخت مردم از مملکتشان. سینما را من یک پدیدهای میشناسم که در عین حال که باید جذابیت برای بیننده داشته باشد، در عین حال هم برای توسعه فرهنگ مملکت باید بتواند عملی انجام بدهد. من بارها و بارها گفتهام… گفتهام پدران ما این وسیله سمعی و بصری را نداشتند. به همین دلیل است که نسلهای بعدی ما، اصلا نمیدانند قبلش چه خبر بوده است. من سر کلاس که بعضی اوقات با دانشجویان صحبت میکنم، فکرمیکنند که آنها الان تخم مرغ را کشف کرده اند. میرود و میآید و فکرمیکند. میگویم ۴۰ سال پیش ما اینها را ساخته ایم. خب، ولی اینجا من یک نکته دارم و آن نکته این است که گفتم: ببینید ما الان قضاوت نکنیم، بگذاریم برای یک جایی که مردم بر اساس ستارهها قضاوت نمیکنند…
ببخشید، مهندس کریمی هم اهل آنجا هستند؟
نه. نه. تهرانی هستند. گفتم: الان قضاوت نکنیم. بگذاریم ببینیم اگر این در یک جشنواره خارجی که کسی اصلا هنرپیشه نمیشناسد و روی کل فیلم قضاوت میکند، چه قضاوتی دارد. ببینیم چطوری است. برای اینکه ارزیابی درستی کرده باشیم از حاصل کارمان. ببینید، این کاتالوگی از جشنواره ونکوور در کانادا است که غیررقابتی است. در این کاتالوگ، یک نفر که من نمیدانم کیست، درباره فیلم اظهار نظر کرده است. من فارسیاش را دارم و برای شما میخوانم.هیچکس هم نرفت و فقط دستیار خودم آقای منصور بنیهاشمی آنجا بود که اینها را برای من فرستاد. شب دوم، همه بلیت ها پیشفروش بوده. میخواهم فقط بگویم که در محدوده پیشداوریها گیرنکنیم. دقیقا نمایش اول، روز ششم اکتبر، سالن ۳۰۳ تا جا داشته است و هنوز فیلم دیده نشده بود اما ۱۵۸ تماشاگر داشته است. شب دوم، هفتم اکتبر بوده؛ از ۱۸۸ صندلی همه پیشفروش شده و کسانی هم که آمدند، ۱۶۴ نفر بودند. یعنی فقط ۲۴ صندلی خالی ماند. ارزشیابی و امتیازی که بینندهها دادند، از یک تا پنج بوده است. چنانکه در بسیاری از کتابهای سینمایی به همین شکل است. من توقع نداشتم اما امتیازی که آمده است، ۹۱/۳ تا ۹۲/۳ بوده است. یعنی از خیلی خوب به بالاست. میگویند این اکسلنت (عالی) است اگر پنج بیاورد و اگر یک بیاورد، ضعیف است. من خودم فکرمیکردم اگر ۵/۲ به بالا باشد خوب است. ولی فکرنمیکردم که به ۹۱/۳ برسد.
جدا فکر نمیکردید؟
نه. این را به شما بگویم: من بیشتر از هر کسی به خودم سختگیری میکنم. شما خانواده من را میشناسید، در خانه هم از همه بیشتر به من سختیگر هستند. و به کارهای همدیگر. تعارفی نداریم. در کتابهای سینمایی هم که ببینید، خیلی فیلمهای بزرگ را سه تا ستاره میدهند. وقتی برای من ۹۱/۳ میآید، میبینم خب، پس ما با آن امکانات و با آن خرج، با اینکه در یک جزیره آن طوری رفته ایم و آن فیلم را گرفته ایم، موفق بوده است. آنچه که اینجا نوشته است را من فقط ترجمه کردم و برای شما سریع خواهم خواند، این برای من خیلی جوابگو بود؛ در یک شرایط بی طرف، که ما روی هنرپیشه معروف حساب نکنیم، روی هیچ کسی حساب نکنیم… متن را برای شما میخوانم، در کاتالوگ جشنواره ونکوور، این متن درباره فیلم «جزیره رنگین» نوشته شده: «یکی از غریب ترین و شگفت انگیزترین فیلمهای جشنواره امسال، فیلم «جزیره رنگین» خسرو سینایی است. عنوان این فیلم از جزیره هرمز گرفته شده است. این جزیره در نقطهای حساس در محل ورود به خلیج فارس قراردارد. با خاکهایی که به شکلی فوق العاده رنگارنگ است. قلعه باستانی پرتغالیها و آداب و سنن مردم بومی آن. این جزیره رویای راهنمایان جهانگردی است؛ ولی در ایران، مردم جزیره که پایبند عادات و سنت هایشان هستند، تا چه حد آمادگی پذیرش دنیای خارج را دارند؟ و در این فرایند چه چیزی به دست میآورند یا از دست میدهند؟ یک استاد از تهران میآید که میخواهد به شکلی موثر، امکانات بومی جزیره را به سوی یک هدف شکوفای فرهنگی و مادی، هدایت کند. این فقط به منظور جلب گردشگران نیست. بلکه به خاطر زنده نگه داشتن فرهنگ جزیره و ارتقای شرایط مادی آن و البته زیبایی طبیعی آن است. «جزیره رنگین» بی تردید درامی درباره فعالیت دکتر احمد نادعلیان است. موزه و نمایشگاهی که او در جزیره هرمز ساخته است، امروز هم وجود دارد. و شهرت او به عنوان یک هنرمند محیط زیستی، به خوبی در ایران تثبیت شده است. به آسانی میتوان فهمید که چرا با وجود مقاومتها و مخالفتهایی که گاهی با او میشد، هنرهای بومی جزیره هرمز، الهام بخش او شد. این فیلم با شکوه و جذابیت نشان میدهد که چگونه یک کوشش مصمم میتواند در بزرگداشت و زنده نگه داشتن هنرهای قدیمیای مثل سفالگری، حکاکی، کار روی شیشه، قالیبافی، نقاشی روی دیوار و غیره موثر باشد. امیدوار باشیم که چالشهای با ایران برطرف شوند و همه ما بتوانیم برای سفر چمدان هایمان را ببندیم». من فقط یک چیز را میخواهم بگویم. من معتقد هستم فیلمهایی که ما میگوییم فیلمهای فاخر و غیره و غیره، جای خود دارند. من هم اصلا مدعی نیستم. ولی میتوانیم مقداری از این بودجه را خرج فیلمهایی کنیم که این مملکت را و این شرایط را، داستانهای این مملکت و غیره را به مردممان معرفی میکنند. اگر من اولش از فعالیتهای کار مستندم و داستانیام گفتم، برای این بود که خب اینها الان در ذهن من وجود دارد و الان من یک پروژهای دارم برای رفسنجان. امیدوار هم هستم که بتوانم آن را بسازم. یکی از دوستان مطبوعاتی یک زمانی از من پرسید که شما غصه چه چیزی را میخورید؟ گفتم غصه سناریوهایی که هرگز نتوانستم بسازم!
عکس از یاسمن ظهور طلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- در نکوداشت زنده یاد «خسرو سینایی» مطرح شد: سینایی در سینما شرافتمندانه زیست/ سینایی بنیانگذار مستند پرتره بود
- نکوداشت زنده یاد خسرو سینایی در موزه سینما
- به یاد خسرو سینایی؛ پخش «مرثیه گمشده» از شبکه مستند
- اعلام سه نکوداشت دیگر در «نقش ماندگار» چهلمین جشنواره فیلم فجر/ آغاز بلیت فروشی سینماهای مردمی از صبح فردا
- آهوان گم شدند در شبِ دشت…*/به یاد خسرو سینایی در دومین زادروز بیحضورش
- گرامیداشت یاد کارگردان فقید «عروس آتش» در سینماتک خانه هنرمندان ایران/ سینایی، اصیلترین فیلمسازی که میشناسیم
- نسخه مرمت شده «عروس آتش» در سینماتک خانه هنرمندان ایران
- معیریان در آستانه روز ملی سینما با موزه سینما مطرح کرد/ حاتمی میگفت عبدالله اسکندری و جلالالدین معیریان شمس و مولانا هستند
- حقایقی درباره جزیره رنگین خسرو سینایی به بهانه نمایش آن از شبکه چهار
- سهمی دیگر برای سینمای ایران از بخش جلوهگاه شرق
- عکسی که فرح اصولی از فیلم «زنده باد…» منتشر کرد
- برترینهای سینمای ایران در صد سال اخیر به انتخاب نویسندگان سینماسینما/ بخش چهارم
- برترینهای سینمای ایران در صد سال اخیر به انتخاب نویسندگان سینماسینما/ بخش اول
- گفتوگو با فرح اصولی/ سینایی در فیلمسازی زیر بار هیچ قانونی جز قوانین خاص خودش نمیرفت
- بزرگداشت چهار استاد مستندساز فقید در سینماحقیقت
نظر شما
پربازدیدترین ها
- اختصاصی سینماسینما/ نامه امیر اثباتی به کمال تبریزی؛ کنجکاوم بدانم قرار است در شورای پروانه نمایش چه گلی به سر سینما بزنید
- ردپای یک کارگردان مؤلف / نگاهی به فیلمهای کوتاه سعید روستایی
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- عکس مهرداد اسکویی، مدال طلا گرفت
- هیچی ازش نمونده جز یه سایه*
- آیین، آینهای رو به فرهنگ
- آرای یک منتقد به برترینهای سینما در سال ۲۰۲۴
- رونمایی از سامانه مصاحبه آنلاین مبتنی بر هوش مصنوعی توسط همراه اول در تلکام ۲۰۲۴
- همراه اول در سه بخش مجزا، غرفه برتر نمایشگاه تلکام ۲۰۲۴ شد
- رضا رویگری: بهترین حضور من در سینما «بوتیک» است
- انعقاد قرارداد سهجانبه همراه اول در حوزه زنجیره تأمین محصولات کشاورزی صادراتی
- همکاری اپلیکیشن «اوانو» و «ازکیوام» در همپذیرندگی کیف پول
- درباره پوستر جشنواره فیلم فجر پوستری که هرساله بحث برانگیز می شود
- اختصاصی سینماسینما/ نامه امیر اثباتی به کمال تبریزی؛ کنجکاوم بدانم قرار است در شورای پروانه نمایش چه گلی به سر سینما بزنید
- با تصویری از فیلم سینمایی «مادر»؛ پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر رونمایی شد
- برآیندی از نظرسنجیهای مختلف؛ بهترین فیلمهای ۲۰۲۴ به انتخاب بیش از ۴۰۰ منتقد
- «ژاله علو مرگ ندارد»/ بدرقه پیکر ژاله علو به خانه ابدی
- «دِویل» به ۵ اجرای پایانی رسید/ بررسی نمایش در یک گفتگوی مجازی
- سوینا منتشر میکند؛ ۳ داستان کوتاه با صدای نازنین مهیمنی
- با حکم وزیر ارشاد؛ اعضای جدید شورای پروانه نمایشِ فیلمهای سینمایی منصوب شدند
- رونمایی از دو سرویس همراه اول در بازدیدهای معاون راهبردی رئیسجمهور و رگولاتوری
- هیات امنای انجمن سینمای جوانان ایران منصوب شدند
- کتاب «صحنه عشق من است» رونمایی میشود/ تقدیر از ادنا زینلیان
- خسرو خسروشاهی: کسی دیگر در دوبله نمانده است/ امیدوارم چراغ دوبله خاموش نشود
- نخستین جایزه ملی پویانمایی فراخوان داد
- رونمایی از سرویسهای دیجیتال و هوش مصنوعی همراه اول با حضور وزیر ارتباطات
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ فیلمِ بعدی نولان، اقتباسی از اودیسه است
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ هیأت داورانِ فیلمهای کوتاه داستانی معرفی شدند
- آیا بهروز شعیبی گزینه خوبی برای مدیریت انجمن سینمای جوان است ؟
- همه در اندوه خاموشی صدایی ماندگار/ پیامهای تسلیتی که برای درگذشت ژاله علو منتشر شد
- میزبانی ۱۱ سالن از جشنواره بینالمللی تئاتر فجر
- اعضای آکادمی سینمای مستند ایران انتخاب شدند
- با حکم رئیس سازمان سینمایی؛ بهروز شعیبی مدیرعامل انجمن سینمای جوانان ایران شد