تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۰/۲۹ - ۱۰:۰۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 167933

سینماسینما- امید جوانبخت در اعتماد نوشت :

«خسرو سینایی» می‌گفت: «زندگی پوچ است بی‌معناست/راست می‌گویی رفیق راه/زندگی یک لحظه تنهای توخالی ست/خالی این لحظه را پر کن/زندگی عالیست» و چه دقیق و عمیق می‌گفت. این تعبیر را می‌توان به روزگار و جامعه و فرهنگ و هنرمان هم تعمیم داد. در ایام بی‌برکتی که میان مردمان مسابقه و جنجالی بی‌حاصل به پاست به جهت تحصیل پول و منافع، کیمیا هستند انسان‌هایی که به فرهنگ و هنر به عنوان تنها ابزار رشد و بالندگی انسانیت عشق بورزند و کارشان رنگ و بویی از این عشق داشته باشد و بماند و بتواند خالی‌های بسیار زندگی را پر کند و نوری به تاریکی‌ها بتاباند. «سینایی» خود یکی از اینان بود که هشت دهه عمر ارزشمندش را چنان به فرهنگ و هنر پرداخت که علاوه بر اینکه خالی لحظات خودش را پرکرد، بلکه با نوع شخصیت، زیست و آثار متنوع و پرشماری که پدید آورد این کیفیت را به همراهان، دوستان و مخاطبانش نیز منتقل می‌کرد.معدودند هنرمندانی که اصول و اصالتی داشته باشند و اسیر وسوسه‌های متنوع و رنگارنگ غالبِ زندگی و کار نشوند.در دهه شصت «سینایی» را به صورتی محدود می‌شناختم، چون در فضای آن سال‌ها که رسانه‌ها و مطبوعات بسیار محدود بودند و انعکاس فعالیت‌های فرهنگی در تب و تاب سال‌های جنگ امری غیرضروری به حساب می‌آمد (البته کماکان هنوز هم فعالیت‌های جدی فرهنگی امکان تولید، ارایه و معرفی اندکی دارند) دیدن کارهایی از نوع آثار سینایی خیلی مقدور نبود. نخستین فیلم سینمایی‌اش «زنده باد» را که در همان سال‌های اولیه بعد از انقلاب ساخته بود و اکرانی محدود داشت را ندیده بودم ولی از سه فیلم بلند «هیولای درون/۶۲» و «یار در خانه و…/۶۶» و «در کوچه‌های عشق/۶۹» که در دهه شصت ساخت دوتای اول را دیده بودم و مشخص بود که نگاه ویژه‌ای دارد و بر مبنای دغدغه‌هایش فیلم می‌سازد و نه فرمول‌های سینمای روز و به همین خاطر زیاد گرایشی به استفاده از بازیگران معروف نداشت و اگر هم پیش می‌آمد از بازیگر و توانایی‌هایش در جهت نقش استفاده می‌کرد تا شمایل شناخته شده‌اش (نظیر استفاده از زنده‌یاد «داود رشیدی» در هیولای درون).در دهه هفتاد نیز تنها فرصت ساخت دو فیلم بلند را آن هم پس از گشایش فرهنگی نیمه دوم این دهه پیدا کرد، فیلم مستند داستانی «کوچه پاییز/۷۶» که اکران رسمی نداشت و فیلم «عروس آتش/۷۸» که هم در جشنواره هجدهم و هم اکران عمومی توانست بسیار مطرح و دیده شود.در همین سال‌ها بود که در مراسم بزرگداشت یک هفته‌ای که برایش تدارک دیده شده بود، توفیقی یافتم که تعدادی از مستندهای مهمش همچون «شرح حال/۴۸»، «سردی آهن/۴۹»، «حاج مصورالملکی /۵۱» و خصوصا دو فیلم درخشان «مرثیه گمشده/۶۲-۴۹/ درباره آوارگان لهستانی در ایران» و «گیزلا/۷۲/درباره همسرش» را همراه با خودش دیدم متوجه چند نکته شدم، اول اینکه برخلاف تصور عمومی (که معمولا فیلم‌های بلند داستانی ملاک فعالیت فیلمسازان است) او چه فیلمساز پرکاری است دوم اینکه فیلمِ کوتاه یا مستند در دستان هنرمندی چون سینایی می‌تواند تبدیل به تالیفی ماندگار شود و به لحاظ کیفیت هنری و اثرگذاری همپای فیلم‌های بلند سینمایی باشد (متاسفانه اغلب مستندها فقط موضوعی جالب دارند وگرنه خبری از نگاه فیلمساز و کیفیت‌های خود فیلم نیست) و سوم اینکه پس از آشنایی با خودش او را هنرمندی خوش‌قریحه و توانا با شخصیتی چندوجهی، خلاق، بی‌حاشیه و باسواد یافتم که در اغلب حیطه‌های هنری از شعر و ادبیات و نقاشی گرفته تا معماری و موسیقی و سینما یا کار کرده بود یا اشراف و آشنایی داشت.حضور و تحصیلات دانشگاهی‌اش در رشته‌های معماری آهنگسازی و سینما را در کشوری چون «اتریش» آن هم در دهه شصت میلادی باعث آشنایی‌اش با هنرهای پیشرو و مدرن خصوصا اروپا شده بود که در ترکیب با دغدغه‌های پر رنگ ملی و ایرانی‌اش به او و آثارش خصلتی چند وجهی می‌داد. این ویژگی‌ها سبب شد تا در آن سال‌ها که به دنبال مشاوری برای پایان‌نامه ارشد معماری‌ام (که موضوعش ارتباط هنرها بود) بودم سراغش بروم و او که چند وقتی بود از کارهای دانشگاهی دلزده بود با توجه به موضوع و لطفی که داشت، پذیرفت و این توفیق را یافتم که حدود یک‌سالی به صورت مداوم از دانسته‌ها و معلومات متنوعش و نیز شخصیت پخته و بی‌آلایشش بهره‌مند شوم. از آن پس جدی‌تر پیگیر آثارش شدم. او همچون چشمه جوشانی از هر شرایطی که مهیا می‌شد بهترین استفاده را می‌کرد اگر امکانی برای ساخت فیلم بلند پیدا می‌کرد (که به ندرت این اتفاق می‌افتاد) فیلم‌هایی چون «گفت‌وگو با سایه/۸۴/ درباره صادق هدایت»، «مثل یک قصه/۸۵/با داستانی در حاشیه جنگ» و «جزیره رنگین/۹۳/درباره جزیره هرمز» را می‌ساخت در زمان‌هایی که این امکان نبود فیلم‌های کوتاه یا نیمه بلندی را به سفارش می‌ساخت که البته فقط نطفه آنها با سفارش شکل می‌گرفت و در ادامه خلاقیت سینایی آن را تبدیل به فیلمی دیدنی درباره موضوع می‌کرد (همچون فیلم‌های «آخرین حلقه زنجیر/۷۰»، «طرح برنده/۸۳/ درباره مسیر انجام یک مسابقه معماری»، «فرش، اسب، ترکمن/۸۴/یکی از اپیزودهای فیلمی با موضوع فرش ایرانی» و …) و در سایر مواقع نیز با بودجه‌ای اندک و چند همکارِ همیشگی‌اش (چون علی لقمانی و نریمان چایچی) فیلمی درباره دلمشغولی‌هایش می‌ساخت تا علاوه بر ثبت آنها مخاطبانش را نیز شریک دغدغه‌هایش می‌کرد آثاری چون «کوچه پاییز/۷۵/ درباره گفت‌وگوی تعدادی از هنرمندان بنام درباره هنر و هنرمند»، «عبور از نمی‌دانم/۸۱/درباره محمدابراهیم جعفری نقاش و شاعر» و «میان سایه و نور/۸۱/ درباره فرح اصولی نقاش» یا «دستگاه/درباره دستگاهی قدیمی که پدرش به وسیله آن برخی امراض را تشخیص می‌داده»و… و این رویه باعث شد که او طی نزدیک به پنج دهه فعالیتش حدود صد فیلم با اشکالِ بلند، کوتاه، آموزشی، مستند داستانی، مستند شاعرانه و… بسازد که هر یک به مدد خلاقیت فیلمساز در هر زمان دیدنی‌اند و اگر به یاد بیاوریم که برای تعدادی از آنها موسیقی نیز ساخته است به جایگاه سینایی به عنوان هنرمندی پرکار و مولف بیشتر پی می‌بریم.در یک دهه پایانی عمر پر ثمرش که به دلیل کسالت جسمی و درد کمر از یکسو و افزایش هزینه‌های تولید فیلم از سوی دیگر از ساخت فیلم (از هرنوعش) ناامید شده بود به موسیقی و شعر روی آورده بود که در نوجوانی و جوانی (قبل از شروع فعالیتش در سینما) با آنها مانوس بود و خلاقیت و فعالیتش را در این عرصه‌ها بروز می‌داد که از آثار این دورانش چاپ چند کتاب از شعرهای قدیم و جدیدش با عناوین «ترانه شاپرک‌های سفید» و «اتاق صورتی» بود و کار ارزشمند دیگرش خوانش تعدادی از اشعارش (با صدای خودش و مهرداد اسکویی) که روی آنها موسیقی نیز ساخته بود در قالب سی‌دی بود که به تعبیر خودش تلاش کرده بود که حس و حرف‌های شاعرانه‌اش را بار دیگر با زبان موسیقی بیان کند که تجربه بسیار بدیع و دلنشینی بود. آخرین باری که توفیق دیدارش دست داد در یکی از روزهای پایانی مرداد ۹۸ بود که با لطفی که همیشه شامل حالم بود ساعتی را با هم در کافه‌ای در نزدیکی منزلش به صحبت و تعریف گذراندیم.

دو کتاب شعرش و سی‌دی اشعار و موسیقی‌اش را برایم به یادگار آورد و با مهر برایم نوشت: «به پاس سال‌ها صمیمیت و دوستی». او که همچون همیشه ظاهری آراسته و مرتب داشت، نشست و برخاستش از چند سال قبل و بعد از عمل کمرش به سختی و به مدد عصا شده بود، پس از نشستن و تکیه عصا همچون جوانی پرانرژی با ذهنی آماده (که از ورای چشمان شفاف و پراحساسش دیده می‌شد) از ایده‌هایش می‌گفت که عموما به دلیل بی‌مهری‌ها، سوءمدیریت‌ها و رانت‌های پیدا و پنهان به اجرا نرسیدند. از «قطار زمستانی» اش گفت که سال‌ها بود به‌‌رغم آمادگی شریک سرمایه‌گذار لهستانی، به بهانه‌های مختلفی از سوی فارابی (سرمایه‌گذار ایرانی) نتوانست راه بیفتد و با تیره شدن روابط دیپلماتیک و درگذشت «عزت‌الله انتظامی» تنها بازیگر ایرانی‌اش، لکوموتیوش از کار افتاد و به کلی منتفی شد یا از اجحافی که در عرضه و نمایش آخرین فیلم بلندش «جزیره رنگین» توسط مافیا اکران و منجر به این شد که فیلمی که به معرفی زیبایی‌ها و امکانات یکی از جزایر زیبای این سرزمین می‌پرداخت، دیده نشود. آنچه در این دیدار آزارم می‌داد، این بود که ایجاد زمینه مساعدی جهت فعالیت هنرمندی با مختصات «سینایی» واقعا جز ایجاد افتخار و غرور ملی چه ضرری می‌تواند برای مدیران داشته باشد؟ و چرا باید در این مُلک ذهن هنرمند، بیش و پیش از ایده‌ها و خلاقیت‌ها، انبانی از دلگیری‌ها، دلشکستگی‌ها و کدورت‌ها باشد؟ به حاشیه راندن و متوقف کردن فعالیت هنرمندانی چون «سینایی»، «کیمیاوی»، «تقوایی»، «مهرجویی» و… با بیش از پنج دهه تجربه و خلاقیت چه سودی برای فرهنگ و هنر مملکت می‌تواند داشته باشد؟ با پیدا شدن سروکله هیولای کرونا در پایان سال ۹۸ دیگر فرصتِ دیدارش دست نداد و متاسفانه سال ۹۹ نیز با شدت گرفتن کسالت مزمنش، این هیولای نادیده و بی‌رحم نیز سراغش آمد و او را برد تا جامعه فرهنگی را از حضورش محروم کند.از آن زمان تاکنون هربار از کنار آن کافه شهرک غرب می‌گذرم «سینایی» را با آن چشمان پر احساسش می‌بینم که نگاهم می‌کند و پُکی به سیگارش می‌زند.واقعا نبودش باور کردنی نیست و این شعرش در ذهنم تداعی می‌شود که «لحظه همیشه گذراست/ و خاطره، همیشه ماندنی/ و من بود و نبود و عشق و ابدیت را/ به نگاهی می‌فروختم/ اگر خاطره گذرا می‌شد/ و لحظه، همیشه ماندنی…»

*مصراعی از شعر «سایه»

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها