تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۱۱ - ۱۶:۰۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 25795

آیدین سیارسریع

ساعت هفت صبح بود. تازه تزریقات را باز کرده بودم و در حال کشیدن خمیازه داشتم وسایل را مرتب می کردم. پرنده در کلینیک پر نمی زد. صدای تق تق در ورودی سکوت را شکست. گفتم: کیه؟ صدای پشت در گفت: اصغرم. باز اصغر نگهبان کلینیک آمده بود نان بگیرد. هر روز می آید نان و چایی می گیرد می رود. ما نفهمیدیم اینجا تزریقات است یا آبدارخانه؟ گفتم: چایی نداریم آقا. بفرما. گفت: چایی نمیخوام. درو باز کن. گفتم: چایی نمیخوای لابد میخوای بری دستشویی دیگه، همون پایین برو. اصغر گفت: آقا لطفا باز کنید. من اصغر فرهادی ام. خندیدم و گفتم: اتفاقا منم اینگمار برگمانم. برو عمو جان! برو اصلا امروز تزریقات تعطیله. این را که گفتم ناگهان در باز شد و اصغر فرهادی در حالی که به در و دیوار کلینیک نگاه می کرد گفت: تقصیر منه برات احترام قائل میشم و اجازه می گیرم. همینطور که هاج و واج نگاهش می کردم گفتم: oh real asghar !
کارگردان اسکاری سینمای ایران نشست روی تخت. گفتم خدا بد نده. گفت: فشار کاره دیگه. گفتم: این موقع صبح؟ گفت: اکران فروشنده بود. با تعجب گفتم: شیش صبح فیلم اکران کردین؟ با سر تایید کرد. گفتم: فقط دو تا چیزه که می تونه جوونا رو این موقع صبح از خونه بیاره بیرون. یکی زلزله یکی فرهادی. گفت: شما لطف دارین. گفتم: نه بابا چی چی رو لطف دارین؟ من خودم ازت شاکی ام. گفت: ای بابا. چرا؟ گفتم: آقای فرهادی شما سالهاست که مشغول ارائه تصاویر مخدوش و مغشوش از ملت ایران به جهان هستید. گفت: چطور؟ گفتم: شما در چهارشنبه سوری ملت ایران رو ملتی خیانتکار نشون دادی که همه چیز رو به همسرشون نمیگن. در دایره زنگی نوشتی که ملت ایران ملتی هستند که ماهواره می بینند و با هم سر جنگ دارند. در درباره الی مردم ایران را دروغگو نشان دادی و در این فیلم آخرت هم که ملت بزرگ و شریف ایران را در نهایت بی شرمی بی غیرت خواندی! الان هم که آمدی اینجا و داری ملت ایران رو بیمار و خسته نشون میدی که ساعت هفت صبح میرن تقویتی می زنن. گویا از اینجا هم میخوای بری اسپانیا و ملت ایران رو ملتی نشون بدی که به اسپانیا سفر می کنند. آیا این حجم سیاه نمایی کافی نیست تا مسئولان برخورد لازم و کافی رو با شما داشته باشن؟ فرهادی پرسید: شما این فیلم ها رو دیدید؟ گفتم: نخیر! همینطور هاج و واج مانده بود و من را نگاه می کرد. خندیدم و یک ضربه به بازویش زدم و گفتم: شوخی کردم بابا. من عاشق سینمای شما هستم. بخواب بزنم! اصغر تا خوابید گفتم بلند شو! گفت: مشکلی پیش اومده؟ گفتم: نه عزیزجان، زدم! گفت: من که چیزی احساس نکردم. گفتم: شاید هم نزدم! گفت: مسخره کردی؟ گفتم: حالا دیدی با این پایان های باز چه بلایی سر ملت میاری؟ گفت: الان به زعم خودت تزریق رو پایان باز تموم کردی؟ گفتم: سعی کردم. بلند شد و گفت: ولی فراموش نکن یه جا جوب بالاخره گشاد میشه. گفتم: یه پایان باز بهتر از یه بازی بی پایانه. گفت: خیلی پیچیده شد دیگه خودمم قاطی کردم. گفتم: برو دیرت میشه. خدا به همرات…
اصغر فرهادی رفت و من داشتم به این جمله اش فکر می کردم که «دوست دارم بعد از تماشای فیلم تماشاگران بین تماشاگران گفتگو ایجاد شود» که یهو اصغر نگهبان آمد گفت: چایی داری؟

اصغر آقا بفرما ▪️صفحه روزانه “شهرونگ” روزنامه شهروند ▪️ شماره دهم▪️یازده شهریور ۹۵

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظرات شما

  1. مازیار شیخ محبوبی
    ۱۲, شهریور, ۱۳۹۵ ۳:۰۵ ب٫ظ

    بسیار بی مژه و شنیع نوشته شده……..

نظر شما


آخرین ها