تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۶/۱۰ - ۰۵:۱۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 107501

سینماسینما، آیدا مرادی آهنی

خراب می‌کنیم. همه چیز را. اولش هم از زیرزمین و باغچه جلوی خانه شروع می‌کنیم. بعد نوبت خیابان‌ها و شهرها و جنگل‌های بکر است. کشیش تالر این‌ها را خوب می‌داند. مگر زمانی خودش هم یکی از همین آدم‌ها نبود؟ آن روزی که با دست‌های خودش تنها پسرش را به جنگ فرستاد؟ برای خودش زندگی‌ای داشت کشیش تالر، و خانواده‌ای و دنیایی هزارها فرسنگ‌ دورتر از این کلیسا و دردهای جسمانی‌اش. همین است که به دفترچه‌اش پناه می‌برد؛ به نوشتن. «آدم‌ها کاری ندارند بکنند جز این‌که شهرها را، خیابان‌ها را و زمین را به گند بکشند.» به نظر می‌آید این تعریف آقای پل شریدر از همسانانش باشد. تالر هم مثل تراویس بیکل از داخل فضایی درونی به شهر و دنیا و آدم‌هایش خیره شده. میانشان پرسه می‌زند و روز به روز بیشتر دچار ناامیدی می‌شود از این‌که روزگاری کنار همین‌ آدم‌ها زندگی می‌کرده و همه‌ این کثافت‌کاری‌هایشان برایش عادی بوده. اما ناامیدی آدم‌های شریدر مقدار قابل توجهی با ناامیدی آدم‌های دیگر فرق دارد. آدم‌های شریدر نباید ناامید شوند، و اگر شدند، همین ناامیدی مثل یک شریک خطرناک و وفادار همه‌ جا کنارشان حاضر است. وقت‌هایی که تالر توی دفترش می‌نویسد، لحظاتی که به خودکشی مایکل فکر می‌کند، ناامیدی هم آن‌جاست، و مثل یک پدر دلسوزْ با نگاهی خسته و رنگ‌پریده تالر را تماشا می‌کند. انگار این وسط وجود بچه‌ توی بدن مری است که می‌تواند همه ‌چیز را درست کند. او می‌تواند همان پسری باشد که تالر از دست داده. می‌تواند وقتی که بزرگ شد، کارهایی را بکند که پدرش (مایکل) از انجامشان مایوس شده بود. وجود آن کودک همان‌قدر که لبخند به لب تالر می‌آورد، نگرانش هم می‌کند. این دنیا را برای چه کسانی به ارث می‌گذاریم؟ چه کسی دلش می‌خواهد به چنین دنیایی بیاید؟ اما برعکس خیلی‌ها، برعکس مایکل، تالر فکر نمی‌کند که باید مانع آمدن آن کودک شد. شاید به خاطر عقاید مذهبی که زمانی تالر را نجات داده بودند؛ اما بیشتر به خاطر آرمان‌های عاطفی عشقی لطیف و پنهان بین خودش و مری است که فکر می‌کند بچه باید به دنیا بیاید. به دنیا نیامدنْ تنها راه نجات نیست. باید راه دیگری باشد. راهی درست‌تر. آن‌ وقت تالر هم مثل تراویس بیکل دست به شورش می‌زند. نه از آن شورش‌های شخصی مثل مایکل، که یک شورش اساسی. چند نفر باید بمیرند و درس عبرت بقیه باشند و خیلی خوب، این درس را تالر به آن‌ها می‌دهد. اما هیچ کلاسی مفت و مجانی نیست. در دنیای شریدر بهای این کلاس‌ها و درس‌ها جان معلم عاصی و جان به لب رسیده است. مثل تراویس بیکل میان آن همه خون؛ و حالا مثل تالر که مانند مسیح نه فقط تاجی از خار، که لباسی از خار به تن می‌کند. لباسی که او را به سمت مرگ می‌برد، اما سپرش در مقابل این دنیا هم هست. درست که نگاه کنیم، می‌بینیم که این خطرناک‌ترین کار تالر نبود، خطرناک‌ترین حرکتش را آن روزی شروع کرد که دفترچه را برداشت و به سراغ نوشتن رفت.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها