تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۲۴ - ۱۷:۰۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 112391

سینماسینما، یزدان سلحشور

«برنشتاین: مجسمه‌های زیادی در اروپا هست که هنوز نخریدین.

کین: نمی‌تونی من رو مقصر بدونی. اون‌ها ۲۰۰۰ ساله مجسمه می‌سازن، درحالی‌که من فقط پنج ساله که دارم می‌خرم!»

اورسن ولز سینماگری بی‌تکرار بود؛ چه در صعودهایش چه در سقوط‌هایش. چه کسی را می‌توانید پیدا کنید که در ۲۳ سالگی با اجرای منحصربه‌فرد یک نمایش رادیویی [جنگ دنیاها/ هربرت جورج ولز] کشوری وسیع مثل آمریکا را به هم بریزد و در ۲۵ سالگی، در سیستم استودیویی فیلم‌سازی هالیوود [که حتی سال‌ها بعد به هیچکاک کهنه‌کار هم اجازه تکان خوردن و اجرای ایده‌هایش را نمی‌دادند] برای ساختن نخستین فیلمش اختیار تام بگیرد و برای پیاده کردن ایده‌هایش، نه‌تنها «سینما» را بازتعریف کند، که تکنولوژی سینما را هم بازتعریف کند و دستور ساختن لنزهای جدید را بدهد، چون لنزهای دوربین‌های آن موقع، توانایی نشان دادن ایده‌هایش را در «همشهری کین» نداشتند؟

چه کسی را می‌توانید پیدا کنید که بعد از این شروع توفانی، چنان هدف بدگمانی سرمایه‌گذاران هالیوود قرار بگیرد که اجازه فیلم‌سازی‌اش در سیستم رسمی هالیوود، در دستورالعملی نانوشته، تقریبا لغو شود و فقط اجازه بازیگری بیابد، آن هم نه در نقش‌های اول و مثبت؟ چه کسی را می‌توانید پیدا کنید که هر نبوغ تازه‌ای که در سینما بدرخشد، به نام او صاحب صفت شود [لوک بسون؛ اورسن ولز سینمای فرانسه]؟ چه کسی را می‌توانید پیدا کنید که ابهت حضورش در یک فیلم و امضای هنری‌اش چنان بزرگ باشد که روی اسم کارگردانی که در فیلمش بازی کرده، سایه بیندازد [مرد سوم/ کارول رید] در حدی که او را کارگردان واقعی فیلم فرض کنند؟ چه کسی را می‌توانید پیدا کنید که نخستین فیلمش، از سال ساخت تا پایان قرن بیستم، اولِ فهرست بهترین‌های تاریخ سینما باشد؟

*

«همشهری کین» آن‌طوری که شایع است، یک شکست تجاری نبود. در واقع با توجه به بودجه زیاد حدود ۷۰۰هزار دلاری‌اش حدود یک و نیم میلیون دلار در گیشه فروش کرد، که ضرر محسوب نمی‌شد، اما آن‌چه گردانندگان هالیوود را عصبانی کرد، روشی بود که ولز سرِ فیلم بعدی [امبرسون‌های باشکوه] در پیش گرفت و به عنوان کارگردانی که فیلم را ناتمام می‌گذارد، اسم در کرد. [تازه هالیوود برای این فیلم، ۳۰۰ هزار دلار بیشتر از «همشهری کین» پول خرج کرده بود!] این یک واقعیت است که ولز، کارنامه هنری‌اش، معکوس است. او دیگر هرگز نتوانست فیلمی مثل فیلم اول بسازد و رفته رفته حتی در اروپا هم برای جور کردن سرمایه‌گذار برای فیلم‌هایش دچار مشکل شد و پروژه‌هایش، یا ناتمام ماندند یا تمام کردنشان چند سال طول کشید [به خاطر کمی پول] و این در حالی بود که برنامه‌ریزی‌اش سرِ صحنه «همشهری کین» طوری بود که برای صرفه‌جویی در وقت و هزینه و اختصاص پول بیشتر برای کامل کردن روند تکنولوژیک فیلم، سکانس‌های «هم‌مکان»- اما نه «هم‌زمان»- را بلافاصله با عوض کردن لباس و گریم بازیگران، پشت سر هم فیلم‌برداری می‌کرد.

*

طبیعتا کار درست این بود که در این‌جا، هم برای اشاره به داستان فیلم و هم نگاه منتقدان، از انبوه نگاه‌های تحسین‌برانگیز منتقدان، لااقل یک پاراگراف انتخاب کنم، اما تصمیم گرفتم سراغ پاراگرافی بروم که یکی از مخالفان سرسخت فیلم در ایران نوشته، یعنی مسعود فراستی!

«هیچ‌وقت «همشهری کین» را دوست نداشتم، اما آخرین باری که در کلاس برای تحلیل آن را دیدم، از فیلم بدم آمد و در پس فرم‌گرایی متظاهر، پیچیده‌نما و مرعوب‌کننده‌اش جز شعبده‌بازی فرمی روشن‌فکرانه ندیدم. آزاردهنده‌ترین چیز فیلم این است که هم در درون اثر و هم بیرون آن – خبرنگار فیلم و تماشاگر – در پی یافتن نمادی هستند که شاید بشود در پس آن کین را توضیح داد؛ رُزباد. در عجبم که طی دهه‌ها، فیلم‌ساز توانسته منتقدان جهان را به سخره بگیرد و به جای فیلم ساختن درباره یک آدم خیالی اما در واقع جعلی، نماد نوستالژیک تحویل ما بدهد و نه حتی خود نوستالژی [را]. آیا منتقدان نوستالژی‌بازند یا نمادباز؟ فیلم به جای شخصیت‌پردازی که می‌بایستی اصل فیلم باشد، پازل می‌سازد و نوستالژی دروغینی را جایگزین آن می‌کند. کین در بچگی‌اش نوستالژی لژی را دارد که با آن در برف بازی می‌کرده و آخرین بار که آن را بغل گرفته، لحظه‌ای بوده که مادر و خانه را ترک کرده. پس منطقا هر وقت یاد این لژ می‌افتاده، می‌بایستی از غم به خود بلرزد، نه آن‌که لذت ببرد و در حسرتش باشد؛ مگر آن‌که یک بیمار خودآزار باشد. آخرین لحظه عمر کین با گوی بلورینی که از دستش می‌افتد و نمای بد حقنه‌گر اکستریم کلوزآپ را به یاد بیاورید که با صدایی پژواک‌وار کلمه رزباد را به زبان می‌آورد و می‌میرد. خب باید دو ساعت نشست و دید رزباد چیست و تا آخر هم نیافت؟ در نتیجه برای کشف این معما به منتقدان رجوع کرد؟»

به نظر می‌رسد نسخه‌ای که فراستی دیده، آن وضوح پایانی را نداشته که در کوره مشخص می‌شود– در نمای نزدیک- که اسم سورتمه دوران کودکی کین- پیش از پول‌دار شدن یک‌شبه‌اش- «رُزباد» بوده! پس لازم نبوده لااقل این نکته را از منتقدان بپرسیم! از همه‌ این‌ها گذشته، چه فیلم را دوست بداریم، چه از آن بدمان بیاید، همین که طی دهه‌ها توانسته– به قول فراستی- منتقدان جهان را به سخره بگیرد، یعنی «انرژیِ تغییر جهان پیرامونی به نفع خود را» داشته. چرا فیلم‌های دیگر نتوانستند؟!

«همشهری کین»:

نامزد ۹ اسکار سال ۱۹۴۲ به عنوان بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی هنری، بهترین فیلم‌برداری، بهترین تدوین، بهترین موسیقی متن، بهترین ضبط صدا.

برنده اسکار بهترین فیلمنامه (اورسن ولز و منکیه‌ویچ)، برنده جایزه بهترین فیلم سال از برد ملی منتقدان سال ۱۹۴۱، برنده جایزه بهترین فیلم از دایره منتقدان فیلم نیویورک ۱۹۴۱، برنده جایزه برد ملی فیلم در سال ۱۹۸۹

 

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها