تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۶ - ۱۴:۳۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 110506

سینماسینما، یزدان سلحشور

«همین که وارد «بورستال» شدم، آن‌ها وادارم کردند دونده دو استقامت شوم. گمانم آن‌ها فکر می‌کردند من کاملا برای این کار ساخته شده‌ام. چون در آن سن و سال قدبلند و لاغر بودم که هنور هم هستم. راستش در هر حال این موضوع اهمیت زیادی برایم نداشت، چون گریز و فرار چیزی عادی در خانواده ما بود. من همیشه دونده خوبی بوده‌ام؛ ‌تر و فرز، با قدم‌های بلند می‌دوم. تنها دردسری که گرفتارش شدم، هیچ ربطی به دوندگی سریع من نداشت. به عقیده خودم، تند و سریع در رفتم، اما با همه این حرف‌ها وقتی کار نانوایی را ساختم، دونده بودنم نتوانست مانع شود که گیر پلیس نیفتم.»[داستان «تنهایی یک دونده استقامت»/ [آلن سیلیتو]

فیلمش را زیاد دیده‌اید! به نظرم بعد از «آهنگ برنادت» هنری کینگ، بیشترین نوبت نمایش را در دهه‌ ۶۰ داشت، به خاطر فضای کاملا مردانه‌اش، که نیازمند ممیزی تصویری چندانی [با ملاک‌های فوقِ سخت‌گیرانه آن دهه که هنوز آثارش را می‌شود در ممیزی‌های شبکه «یک» دید] نبود. فقط یک مورد آشکارا ممیزی‌دار داشت که سرنخ شورشِ تام کورتنی در آخر فیلم بود که آن را هم به مدد دست بردن در متن دیالوگ‌ها و در دوبله، عاقبت به‌خیر کرده بودند! پسر دست به دزدی زده بود و گیر افتاده بود و از دارالتادیب سر درآورده بود، چون خانه‌اش در اشغال دوستِ مادرش بود که در دوبله بدل به دایی شده بود! مادرش گفته بود اگه رفتی، فقط با پول برگرد، نه بدون اون! مکانیسم پول در زندگی طبقه کارگر انگلستان در اوایل دهه ۶۰ میلادی که همه فکر می‌کردند بریتانیا کشوری بی عیب و نقص برای زندگی‌ است! [خدای من! چه حماقتی!]

نمایش مکرر این فیلم در دهه‌ ۶۰ از تلویزیون دو کاناله ایران، بیشتر البته جنبه سیاسی- ایدئولوژیک داشت، چراکه فیلم، علنا جهانی تاریک  را نشانمان می‌داد که در «غرب» شکل می‌گرفت و مخصوصا در انگلیس، که سابقه‌ خوبی در ایران نداشت از لحاظ سیاسی و فرهنگی، اما برای نسل ما که آن موقع دستمان از همه جا کوتاه بود و از کل سینمای مستقل و موج نوی سینمای انگلستان، همین یکی نصیبمان شده بود، غنیمتی بود! بنابراین، تقریبا هر بار که نشانش می‌دادند، از تلویزیون‌های سیاه و سفیدمان نگاه می‌کردیم و خوش‌بختانه فیلم هم سیاه و سفید بود و از جلوه‌های بصری فیلم چیزی را از دست نمی‌دادیم![مثل بعضی از فیلم‌های رنگی، که غیر از ممیزی تلویزیون، با ممیزی تلویزیون‌های سیاه و سفید خانه‌های ما هم مواجه بودند!] از همه‌ این‌ها گذشته، ما هم خودمان را هم‌نسل تام کورتنی می‌دیدیم که قرار بود دیگر ندویم برای دیگران، اما بدویم برای استقامت و تنهایی خودمان. [فکرش را بکنید اگر مسئولان آن موقع تلویزیون ایران، متوجه نتیجه‌گیری ما از این فیلم می‌شدند، ۲۰باره نشانش می‌دادند؟!]

«نویسنده ناتینگهامی این اثر را سال ۱۹۵۹ منتشر کرده؛ در ۳۱ سالگی و دو سال بعد نسخه فیلمنامه‌اش را هم به تونی ریچاردسون سپرده تا در ۱۹۶۲ روی صندلی سینما بنشیند و فیلم ۱۰۴ دقیقه‌ای سیاه و سفیدی را با بازی تام کورتنی ببیند و توی دلش قند آب شود که «این هم یکی دیگه…» و به یاد روزهای تلخ و سرد ۱۴ سالگی‌اش بیفتد که مجبور شد مدرسه را ترک کند و در کارخانه دوچرخه‌سازی، مثل پدر کارگرش، به غم نان و این‌جور قضایا جوابی بدهد.» [فرزین شیرزادی/ آفتاب آنلاین]

سیلیتو، در بازنویسی داستان به عنوان فیلمنامه برای ریچاردسون، پایان داستان را حذف کرد و گذاشت وحدت مکان فیلمنامه که با ورود شخصیت اصلی به دارالتادیب شروع شده، با تنبیه رئیس بورستال، که از او انتقام گرفته و کاری مشقت‌بار را به او سپرده، پایان بگیرد. اما در داستان، شخصیت پس از گذراندن شش ماه مشقت‌بار آزاد می‌شود و به همان زندگی سگی خودش برمی‌گردد؛ بیمار و درمانده و با یک مداد شکسته، قصه محکومیتش را می‌نویسد. به نظر من، تغییر در این پایان‌بندی، کمک زیادی به ادامه‌دار شدن آن تنهایی و درماندگی در ذهن مخاطب می‌کند. بسته شدن فیلم با حضور رئیس بورستال برای نظارت بر تنبیه انتقام‌گیرانه‌اش، هم به مخاطب اعلام می‌کند که هیچ‌چیز در حوزه اوضاع و احوال شخصیت عوض نشده و هم بر پیروزی او در ناکام گذاشتن رئیس، برای بالا رفتن از یک پله اجتماعی دیگر، مهر تایید می‌گذارد. فیلم، جدا از مستندنگاری‌های ویژه‌اش[که کاملا منبعث از سینمای ماندگار و درخشان مستند اجتماعی انگلستان بعد از جنگ است] در روایت هم به خلق زیرگفتارهای اجتماعی بسیار دست می‌یابد. دارالتادیب استعاره‌ای از جامعه طبقاتی انگلستان است که برای طبقه کارگرش امید رهایی نیست، مگر آن‌که بپذیرد به قول کورتنی، مثل یک اسب مسابقه برای طبقه اشراف بدود. طبقه کارگر فقط در صورتی می‌تواند از امتیازی اندک [واقعا ناچیز؛ آزادی کورتنی در صورت برنده شدن در مسابقه، چه چیزی را نصیبش می‌کند مگر برگشتن به همان خراب‌شده‌ای که می‌خواست از آن بزند بیرون؟] بهره‌مند شود که «سلطه» را بپذیرد. حالا که در سال ۲۰۱۹ داریم از این نوع «گفتمان» صحبت می‌کنیم، شدیدا شعاری جلوه می‌کند، اما هنر سیلیتو و درنهایت ریچاردسون در این است که پیش از شکل‌گیری روایت اصلی، در پی تحمیل استعاره‌های خود به متن نیستند، درنتیجه پیش و بیش از همه، این فیلمی درباره جوانی، تنهایی و استقامت است. همین.

«مدیر به او می‌گوید اگر سخت تمرین کند، شاید روزی نماینده انگلستان در بازی‌های المپیک شود. اما این پسر خشمگین در حین مسابقه چه ‌می‌کند ـ مسابقه‌ای که برای شرکت در آن خود را به‌سختی آماده‌ کرده است-؟ او چند صد متر مانده به خط پایان می‌ایستد و به سایرین اجازه می‌دهد او را شکست دهند، درحالی‌که به‌آسانی می‌توانست برنده شود. آن‌چه به وسیله نتیجه‌ای که آلن سیلیتو (نویسنده) به فیلم داده است، اثبات می‌شود (و به داستانی که فیلمنامه بر اساس آن نوشته شده است) برای تحلیل به تماشاگر مبهوت سپرده می‌شود، بااین‌حال سیلیتو و تونی ریچاردسون (کارگردان) چند سرنخ کلی را در اختیار تماشاگر قرار می‌دهند. آن‌ها به درون جزئیات زنده و واضحی از زندگی غم‌انگیز پسر رخنه کرده‌اند و این جزئیات را در قالب خاطرات پسر در خلال تمرین‌های صبح‌گاهی انفرادی ارائه می‌دهند. آن‌ها نفرت پسر را از مادرش برای حیف و میل اندک پول بیمه بعد از مرگ پدری کارگر و تلاش‌های ترحم‌برانگیز او برای یافتن اندکی خوش‌بختی با دختران را نشان می‌دهند و بعد انگیزه لحظه‌ای او برای سرقت از یک نانوایی را توصیف می‌کنند. این جزئیات تصویری قوی باعث می‌شود هم‌دردی تماشاگر به سوی پسر معطوف شود. از سوی دیگر، کارگردان موفق شده است با انتخاب درست زاویه دوربین اساتید دارالتادیب را به عنوان افرادی سادیست و بی‌لیاقت نشان دهد.» [مجله فیلم/شماره چهل و دو]

سینمای مستقل انگلستان، مثل هر سینمای مستقل دیگری، به شکلی هنری- تجربی آغاز شد، اما استعدادیاب‌های سینمای بدنه، به‌سرعت استعدادها را جذب بخش سودده سینما کردند. نمونه‌اش تام کورتنی همین فیلم! بروید کارنامه‌ آثار بعدی‌اش را ببینید. آثار کم‌اهمیتی بازی نکرد، اما دیگر سیمای قهرمان شورشی تنهای این فیلم تکرار نشد.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها