تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۱ - ۲۱:۲۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 20396

محمد تاجیک : در بخش دوم مروری بر آثار ناصر تقوایی به بهانه سالروز تولد او  ،به مرور آثار بعد از انقلاب این کارگردان پرداخته می شود .

/ناخدا خورشید/

ناخدا خورشید نخستین ساخته یلند سینمایی پس از انقلاب ناصر تقوایی است .خود ناصر تقوایی درباره وضعیت اکران فیلم ناخدا خورشید گفته است :این آقایانی که الان کاندیدا شده‌اند قبلا هم بوده‌اند. چه گلی به سر ما زدند. مثلا همین آقای بهشتی تمام دوره بیکاری من و بهرام بیضایی مال دوره‌ی این آقاست. در حالی که کارش با فیلم «ناخدا خورشید» شروع شد. ولی شما بروید و ببینید اکران ناخدا چطور بود؟ مزخرف‌ترین سینماهای تهران را به من دادند. سالن‌هایی که تماشاچی‌هاشان مال این فیلم نبودند. فیلمی که هم پیش‌بینی می‌کردند پرفروش‌ترین فیلم سال شود.(گفت وگو با مهدی یزدانی خرم و علیرضا غلامی در ماهنامه «تجربه» در سال ۹۲)

/ماجرای انتقاد شدید تقوایی از سانسور فیلمش در تلویزیون /

او در بخشهای دیگری از همین مصاحبه گفته :فیلمی که بیست سال ساخته شده و جایزه گرفته و کارشان را راه انداخته حالا هر وقت توی تلویزیون پخشش می‌کنند یک جای آن را قیچی می‌کنند. آخرین باری که «ناخدا خورشید» را پخش کردند کنجکاو شدم آن را دوباره ببینم. دیدم ۳۷ دقیقه از فیلم را درآورده‌اند. توی این فیلم چی هست؟ هر جا خورشید با یک دستش کار مهمی را انجام داده حذف کرده‌اند. می‌گویم چرا این کار را کردید؟ می‌گویند سیگار در تلویزیون ممنوع است. می‌گویم سیگار توی فیلم هست ولی کبریت را برداشته‌اید. مثلا با دستش پول می‌شمرده، آن را هم برداشته‌اند. چیز دیگری توی این فیلم نیست.

/ تیر به جای مغزش می خورد به قلبش/

در فیلم ناخدا وقتی اصغر بیچاره که کشته می‌شود گلوله می‌خورد به مغزش و پاشیده می‌شود. حالا که توی تلویزیون نگاه می‌کنم می‌بینم گلوله می‌خورد به قلبش و خون بیرون می‌زند! می‌گویم پرویز(هارون یشایایی، تهیه‌کننده ناخدا خورشید) این چیست؟ می‌گوید آن قبلی خیلی خشن بوده. اصلا این قیچی دست گرفتن و پشت فیلم نشستن در تلویزیون تبدیل به یک شغل شده. واقعا رغبت نمی‌کنم فیلم‌های خودم را ببینم.(بخشهایی از گفت وگو با تجربه در سال ۹۲)
/منوچهر اسماعیلی :من عاشق ناخدا خورشید ناصر تقوایی هستم/

منوچهر اسماعیلی دوبلور مشهور در گفت وگویی با مسعود نجفی در خبرگزاری ایسنا گفته :من عاشق “ناخدا خورشید” ناصر تقوایی هستم. این فیلم زمانی کار شد که صدابرداری همزمان کم‌کم داشت متداول می‌شد. من در این فیلم به جای “داریوش ارجمند” به لهجه جنوبی صحبت می‌کردم. البته من با این لهجه آشنا هستم و از قبل هم که با آقای تقوایی کار می‌کردم خودش می‌دانست که خانواده‌ی همسرم هم بوشهری هستند و پدر خانم من پسر “رییس علی دلواری” بوده به خصوص که در آبادان و اهواز و خرمشهر بزرگ شدم. درسته که متولد کرمانشاه هستم، ولی بیشتر عمر را آن طرفها گذراندم و گویش‌های جنوب را می‌شناسم. در این میان شخص “تقوایی” یک موهبتی در آن موقع بود، که لهجه بوشهر با آبادان را تفکیک می‌کرد و می‌گفت که تفاوتهایش در چه چیزهایی است و نظارت کامل داشت. فیلم‌های دیگری که در آن منطقه ساخته شده چنین دقتی پشتش نبوده و همینطوری گفته می‌شد.

/ نشانگر اوج پختگی ناصر تقوایی است/

جواد طوسی منتقد سینما درباره این فیلم نوشته است :«ناخدا خورشید» از حیث گرامر سینما، نشانگر اوج پختگی ناصر تقوایی است. فیلم یک نمونه قابل استناد و آموزشی در زمینه دیالوگ نویسی، ایجاز کلامی و تصویری، اقتباس خلاقانه ادبی، شیوه روایت پردازی و ایجاد موقعیت های دراماتیک، شخصیت پردازی و استفاده هوشمندانه از فضا و جغرافیا و لوکیشن است. تقوایی در برداشت آزادش از داستان «داشتن و نداشتن» اثر شناخته شده نویسنده مورد علاقه اش «ارنست همینگوی»، فیلمی کاملاهویت مند و این جایی ساخته است. اغلب نماهای فیلم به اتکای میزانسن های زیبا و مینیاتوری تقوایی و درک عمیق تصویری مهرداد فخیمی، همچون تابلوهای نقاشی هستند.
به عنوان چند نمونه شاخص، اشاره می کنم به نماهای مربوط به ورود مستر فرهان و هجوم خدمه به سوی لنج، نمای آمدن مستر فرهان به داخل سرداب، عبور مستر فرهان از مقابل زنان بومی که کنار حوضچه ها ایستاده اند و آب لباس های شسته شده را با کوبیدن شان بر زمین می گیرند، حالت سرنگون شدن مستر فرهان در آب بعد از تیرخوردنش از سوی تبعیدی ها داخل لنج ناخدا خورشید، خلوت شبانه ناخدا با زنش خاتون و خداحافظی بعدی آنها در کنار ساحل، نگاه قهوه چی و شاگردش در لانگ شات پایانی به دریا و بمبک خالی ناخدا خورشید… یکی دیگر از نکات مثبت فیلم، زمینه چینی تصویری درباره رخدادهای بعدی است که نمونه های چشمگیرش سرنگون شدن اولیه مستر فرهان در آب در بدو ورودش به بندر و عبور انتهایی او از کنار زنان رخت شوی کنار حوضچه هاست که گویی لباس های خیس را با خشونت به او می کوبند و همچنین آمدن فرهان به داخل سرداب است که همه به نوعی خبر از سرنوشت شوم و مرگ قریب الوقوع او می دهند. درباره «ناخدا خورشید» نیز توجه کنیم به مکث دوربین روی چهره پوشیده زنش در زمان خداحافظی که همزمان صدای موسیقی بومی خبر از حادثه یی تلخ و ناگوار می دهد. از نظر دیالوگ نویسی نیز در طول فیلم با دیالوگ های محکم و موجز و به شدت تاثیرگذار مواجه هستیم که چند نمونه اش را ذکر می کنم: ناخدا خورشید: «تو، مو نمی دونم چه مسلکی داری، اما این جا جای ایه که مو توش دنیا اومدُم.»سرهنگ تبعیدی: «اینجا فقط یه تبعیدگاهه، ته دنیاهه اینجا. این شهر دیگه عمرش تموم شده ناخدا، خودت بهتر می دونی، هرکی پا داشته رفته از اینجا.»ناخدا: «تو، امروز بگن تبعیدت تموم شده، فردا از این جا می ری، اما مو نه. این جا جای ایه که می خوام توش زند گی کُنُم، یه روزی ام سرمو بزارم رو خاکش از دنیا برم.»
ناخدا در گفت وگوی شبانه با زنش: «مو نمی دونُم قانونو کی نوشته، اما می دونُم هیچ جای دنیا قانونی نیست که آدمیزادو گُشنه بخواد… مو به تو می گم تا وقتی خونواده خواجه ماجد تو این ولایت نون می خوره، زن و بچه مُوام باید بخوره.»
ناخدا خورشید از آن فیلم هایی است که هیچگاه رنگ کهنگی به خود نمی گیرد و بدون تردید یکی از ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینمای ایران است.

/ستایش یک داستان نویس از اقتباس تقوایی/
احمد بیگدلی داستان نویس مشهور در مصاحبه ای با ایسنا گفته است : اقتباس ادبی کار بسیار دشواری است و سینماگری چون ناصر تقوایی بر اساس «داشتن و نداشتن» همینگوی فیلم «ناخدا خورشید» را می‌سازد، زیرا همان‌قدر که با سینما آشناست، ادبیات را می‌شناسد و پیش از این‌که سینماگر باشد، نویسنده است و رمانی مانند «تابستان آن سال» را با حال و هوای داستان‌های همینگوی نوشته است. او با هر دو سوی ماجرا آشناست و از هر دو سو دستش پر است، برای همین می‌تواند بر اساس ادبیات کار اقتباسی بسازد.

/ برجسته‌ترین و کامل‌ترین اثر تقوایی/

احمد طالبی نژاد درباره فیلم ناصر تقوایی نوشته است :در «ناخدا خورشید» برجسته‌ترین و کامل‌ترین اثر تقوایی تا امروز که براساس داستان اجتماعی/ سیاسی «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی ساخته شده، ‌اگرچه با موضوعی اجتماعی درباره ناخدایی یک دست روبه‌رو هستیم که برای گذران معیشت خود، با لنج از کشورهای حاشیه خلیج‌فارس کالا قاچاق می‌کند اما به تبع شرایط سیاسی و اجتماعی سال‌های نخست دهه ۱۳۶۰ فیلم محصول ۱۳۶۴، است رگه‌هایی از موضوع‌های سیاسی هم دیده می‌شود. حوادث فیلم در دهه ۱۳۴۰ اتفاق می‌افتد. چند روز پس از ترور حسنعلی منصور توسط گروه سیاسی فداییان اسلام یک واسطه قاچاق انسان، به سراغ ناخدا می‌آید و از او می‌خواهد چند نفر را به آن سوی آب برساند. بعدها مشخص می‌شود که آن چند نفر از اعضا یا هواداران فداییان اسلام هستند که پس از ترور نخست‌وزیر، باید از ایران خارج شوند.به این ترتیب، در دل یک درام اجتماعی، شاهد لحظه‌هایی از حضور سیاست و سیاستمداران هستیم. این نکته در داستان همینگوی نیز وجود دارد. آنجا هم گروهی از هواداران حکومت انقلابی فیدل کاسترو ناچارند به صورت قاچاق از خلیج خوک‌ها در مرز آمریکا و کوبا عبور کنند.به هر روی، «ناخدا خورشید» چنان که گفته شد، از هر لحاظ اثر کامل و ماندگاری است و این لایه سیاسی هم اگرچه روشن است برای دل خوشکنک مقامات سینمایی وقت در آن گنجانده شده اما وصله ناجوری به نظر نمی‌رسد.

/ناخدا خورشید در بندر لنگه وکنگ/

ناصر تقوایی در نشستی در سال ۹۲ در باغ موزه قصر گفته است :از آن لوکیشن‌هایی که در ایران ساختم هیچ‌کدام باقی نمانده است. بندر لنگه یکی از زیباترین بنادر ایران و از لحاظ معماری و تجارت خاص بود. فیلم «ناخدا خورشید» در دو بندر لنگه و کنگ ساخته شد ولی اکنون دیگر اثری از این بنادر و آن ظاهر قدیمی نیست.
/فتحعلی اویسی را تهدید می کردند که اخراجت می کنیم /

تقوایی در اظهارات دیگری در سینما تک قلهک در سال ۹۱ گفته : پس از آنکه من از مجموعه‌ی «کوچک جنگلی» جدا شدم یک گروهی از تیمم هم از سوی گروه جدید رانده شدند. من آن زمان داریوش ارجمند را برای نقش میرزا و سعید پورصمیمی و فتحعلی اویسی را برای نقش‌های دیگر انتخاب کرده بودم که آنها را از آن مجموعه بیرون کردند که نکند چون با من بوده‌اند، وسط کار قالشان بگذارند.من این گروه را جمع کردم و با آنها «ناخدا خورشید» را ساختم، حتی جالب است که بگویم ما مجبور شدیم بیش از ۵۰ درصد از بازی‌های فتحعلی اویسی روی دریا را با کمک بدل بگیریم چون او کارمند تلویزیون بود و هر روز تماس می‌گرفتند که اگر به تهران برنگردی اخراجت می‌کنیم. چنان جنگ اعصابی برای اویسی به وجود‌آورده بودند که او از گفتن یک سلام جلوی دوربین عاجز بود.

 

/روایت رسول صدر عاملی از ناخدا خورشید/

رسول صدر عاملی در مصاحبه ای در سال ۸۸ درباره این فیلم گفته »«ناخداخورشید» قصه‌ای از مردم جنوب ایران است که با قصه‌ی خوب و ساختاری درخشان و تاثیر‌گذار که دارد، وقتی فیلم تمام می‌شود، یک دنیا دانش و تجربه برای شناخت بیشتر در مخاطب ایجاد می‌کند.

/ای ایران : فیلمی که نفله شد/

ای ایران دومین فیلم بعد از انقلاب تقوایی پس از فیلم ناخدا خورشید است . خود تقوایی با انتقاد از سانسور این فیلم در نمایشهایش گفته :«ای ایران» نفله شده. این عجیب است که اینها را از توی نگاتیو در می‌آورند. تهیه‌کننده را مجبور می‌کنند که قیچی بگذارد.
/ماجرای ساخت فیلم ای ایران با وامی با بهره ۲۱ درصد!/

ناصر تقوایی در مصاحبه ای درباره فیلم ای ایران گفته :سر «ای ایران» ماجرای برخورد بد با فیلم ناخدا خورشید تکرار شد. این فیلم هنوز هیچ‌جای ایران پخش نشده. در خوزستان هم پخش نشده. وگرنه چه دلیلی دارد که یک فیلم طنز به این شکل نگیرد. من «ای ایران» را به مناسبت دهمین سال انقلاب ساختم. سرود ملی نداشتیم و من رفتم یک سرود ملی درست کنم. همه اول مخالف بودند. تهیه‌کننده خودم شدم ولی باز خرده‌فرمایش می‌کردند. فقط سه میلیون وام از بانک صادرات برای من تهیه‌کردند با سود شش درصد که قرار بود سه درصد را ارشاد بدهد و سه درصد را من. اما من نه تنها سه میلیون را پس دادم بلکه با بهره بیست و یک درصد! چون به فیلم اکران نمی‌دادند، هی عقب می‌انداختند. گمان کنم من تنها پول بانک صادرات را پس دادم.

 

/حسین گل گلاب شاعر خیلی بدی است و شعر ای ایران فوق‌العاده ضعیف!/

او درادامه همین مصاحبه گفته :«ای ایران» را من ساختم که یک سرود ملی بسازم. آن موقع ما سرود ملی نداشتیم. صحبت من با انوار این بود. قرار شد سه تا بسازیم و هر کدام بهتر شد بفرستیم برای رئیس جمهور که تصویب کند برای سرود ملی و دو تا را بدهیم رادیو که پخش کند و بعد هزینه را به من برگردانند. به سه شاعر مختلف اول علی معلم دامغانی و مهدی اخوان ثالث گفتم. آن زمان اخوان را از تلویزیون اخراج کرده بودند بسیار ناراحت بود و گفت من کار نمی‌کنم. رفتم سراغ م.آزاد و فکر می‌کنم سراغ منوچهر آتشی هم رفتم. می‌خواستم شعر «ای ایران» به سه لحن مختلف که حماسی هم باشد گفته شود. آزاد هم گاهی لحن حماسی داشت. علی معلم خیلی استقبال کرد. آن موقع از مشاوران هنری نظام بود و هنوز هم هست. من با شعر او کار داشتم که به لحاظ ساختاری خیلی قوی است. همان چیزی که اخوان داشت. علی معلم بعد از سه ماه آمد و گفت آقای تقوایی در زندگی تا به امروز هر نوع شعری گفته‌ام. دو بیتی، غزل، قصیده و… ولی این سرود یک چیز دیگر است. نتوانسته‌ام. اقرار خالص بود. آخریش آزاد بود که گفت ناصر نمی‌شود. اشکالی که سرود «ای ایران» دارد این است که شعرش خیلی ضعیف است. بنان بی‌نظیر خوانده‌اش. این تنها سرود ملی-میهنی است که آرام خوانده شده. همین هم روحیه ملت ماست. اصالت ما این است. وگرنه حسین گل گلاب شاعر خیلی بدی است و شعر «ای ایران» فوق‌العاده ضعیف. مثلا می‌گوید ای مرز پر گهر. ایران مگر مرز است؟ ایران یک سرزمین است. خب این استاد زبان فارسی است! ای خاکت سرچشمه هنر. هنر مگر از چشمه بیرون می‌آید؟ قرار است این سرود مملکت باشد. یک زبان فاخر می‌خواهد سرچشمه هنر یعنی چه؟

/سرود ای ایران ۲۵ سال آخر دوره شاه ممنوع بود/

کارگردان ای ایران در بخشهای دیگری از همین مصاحبه می گوید :با چند آهنگساز حرف زدم. با فریدون ناصری و باغچه‌بان که ترکیه بود تلفنی صحبت کردم و گفتم که چیزی می‌خواهم که کمی سبک‌تر باشد. گفت ممنون که یاد من بودی و شروع به کار کرد. گفت من نمی‌آیم آنجا ولی هر کاری داشتی بگو از این‌جا برایت انجام می‌دهم. فریدون ناصری یک مجموعه از تمام سرودهایی که از دوره قاجار در میدان‌هایی که در تهران اجرا شده بود برای من آورد و گفت بشنو ببین کدام را می‌خواهی. بالاخره ناصری را انتخاب کردم…. سرود «ای ایران» خیلی محبوب بود. این را هم بگویم که ۲۵ سال آخر دوره شاه ممنوع بود و پخش نمی‌شد.

/بازیگرها می‌آمدند شکایت که این نمی‌گذارد ما بخوابیم/

در این فیلم «ای ایران» برنامه‌ام روی بخش اول بود و توی سرود نهایی بخش اول و دوم. همین چیزی که الان توی فیلم هست. منتها صدای سرشار نیست. اگر موفق می‌شدم آن را با صدای سرشار می‌ساختم الان سرود ملی ما می‌شد. من تردید ندارم. هنوز توی گوشم هست آن کر و صدا. خیلی صدای خوبی داشت. صبح‌ها عادت داشت ساعت ۵ و ۶ بیدار می‌شد و پنجره را باز می‌کرد و تمرین می‌کرد. من کیف می‌کردم. گروه هر روز می‌آمد شکایت می‌کرد که این نمی‌گذارد ما بخوابیم. بیشتر بازیگرها بودند. از او شاکی بودند که بلند می‌شود و تمرین می‌کند.
/هجو استبداد ودیکتاتوری/

جواد طوسی در یادداشتی درباره ای ایران نوشته است :تقوایی که قبلادر «دایی جان ناپلئون» تبحر خود را در کار با مضامین طنزآمیز نشان داده بود، در «ای ایران» استبداد و دیکتاتوری را به هجو می کشد. در اینجا نیز او از فضا و معماری ماسوله استفاده زیبا و بکری می کند. در شرایطی که تقوایی عدم علاقه اش را به نمادگرایی نشان داده بود، در اینجا برای تعمیم هجویه سیاسی اش به نماد و بیان تاویل گونه رو می آورد. مشکل اصلی «ای ایران» این است که تقوایی خواسته حرف های دلش را درباره مسائل اجتماعی/سیاسی معاصر بزند و درنهایت نیز (با حسی ملی گرایانه) نگاهی آرمان خواه داشته باشد که این حوزه دید گسترده، فیلم را از آن انسجام همیشگی آثارش دور می کند و در بعضی قسمت ها نیز لحن فیلم شعاری می شود.با این همه، «ای ایران» از نظر کار با حجم انبوهی از بازیگر و سیاهی لشکر، تلاش در دستیابی به زبانی نو در حیطه طنز و هجو و توجه هنرمندانه به طراحی صحنه و میزانسن، تجربه یی متفاوت در سینمای ایران است که متاسفانه از این ابعاد، مورد داوری منصفانه قرار نگرفت.

/روایت صدر عاملی از رنجهایی که ناصر تقوایی کشید/

رسول صدر عاملی کارگردان مطرح سینما درباره فیلم ای ایران گفته است ، فیلم «ای ایران»، فیلمی کاملا متفاوت و جدا از «ناخدا خورشید» است که باز هم همانند این فیلم  ماندگار است. به خاطر می‌آوریم رنج‌هایی که تقوایی  در این پروژه کشید و اگر این رنج‌ها را نمی‌کشید، این فیلم از آنچه که هست بزرگتر می‌شد، البته الان هم فیلمی خوبی است.

/روایت عباس گنجوی از بلاهایی که بر سر فیلم ای ایران آوردند/

عباس گنجوی تدوینگر مشهور سینما در اظهاراتی در سال ۸۳ گفته است : من سینما را با ناصر تقوایی شروع کردم و در مجموعه فیلم‌های ایشان در کنارشان بودم (به غیر از یک فیلم) بنابراین خیلی از ایشان یاد گرفتم از جمله “صبوری” چون کاری که من می‌کنم احتیاج به صبوری زیادی دارد. وی در ادامه افزود: سینمای ناصر تقوایی، سینمایی است که من از آن لذت می‌برم و از میان فیلم‌های که با ایشان کار کردم، تنها فیلم “ای ایران” است، که نمی‌خواهم تماشایش کنم چون پشت پرده فیلم ”ای ایران” خیلی مسائل و مشکلات سخت پیش آمد که ما برعکس همیشه دوست داشتیم هرچه زودتر این فیلم تمام شود.  بلایی که بر سر “ای ایران” آوردند مثل بلایی بود که بر “خانه‌ای روی آب” آمد و من علاقمند نبودم و نیستم این دو فیلم را تماشا کنم و نمی‌توانم این اتفاقات را فراموش کنم. اما بعد از این اتفاقات که بر سر “ای ایران” آمد و ما را متأسف کرد، دیدیم تقوایی همانند اسطوره باقی مانده است.

/ فیلمی در نقد رابطه دوسویه قدرت و مردم/

احمد طالبی نژاد نیز درباره این فیلم نوشته :«ای ایران» ساخته بعدی تقوایی در سال ۱۳۶۸، یکی از چند فیلمی است که به مناسبت دهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی سفارش داده شد. لحن و ساختار این اثر نزدیکی غریبی به «دایی‌جان ناپلئون» دارد. یک طنز سیاسی درباره درجه‌داری که در هنگامه انقلاب، سرخود در منطقه تحت سیطره‌اش یعنی روستای ماسوله واقع در شمال گیلان حکومت نظامی اعلام می‌کند و چنان در قدرت خود داده‌اش غرق می‌شود که در صحنه‌ای خطاب به عکس شاه، از او می‌خواهد، چند روزی مملکت را به او بسپارد تا طومار «خرابکاران» را در هم پیچد. در مناقشه‌ای که به صورت سراسری آن جامعه نمادین را دربرمی‌گیرد تمامی اهالی روستا، حتی پسرک نوجوان گروهبان در یک سو و گروهبان تنومند اما مفلوک که خود را قدرت قاهر می‌داند، در سوی دیگر، قرار می‌گیرند و سرانجام هم این کشمکش به سود مردمی که علیه او قیام کرده‌اند، پایان می‌گیرد. نام فیلم، آشکارا به وجه نمادین فیلم اشاره دارد. اینکه ابیانه (ایران) جامعه‌ای است که دیگر تن به ذلت و خواری نمی‌دهد و خواهان تغییر است. عنوان‌بندی نخست فیلم به صورت طنزآلود و البته پرمعنا، بر روی بسیاری از عناصر زندگی که شامل سه رنگ سبز، سفید و قرمز که رنگ پرچم ایران هستند، نقش می‌بندد. از پیاز سفید و گوجه‌فرنگی و خیار سبز گرفته تا هر نشانه دیگری که یادآور پرچم ایران باشد. به عبارت دیگر تقوایی در ستایش پرچم این سرزمین، به این نکته اشاره می‌کند که رنگ‌های آن، از خود زندگی و تنوع آن در همه جای ایران زمین نشأت گرفته است.

به نوشته طالبی نژاد: فیلم برخلاف دیگر آثار سازنده‌اش، قهرمان واحدی ندارد. بلکه تمامی اهالی روستا به نقش قهرمان و گروهبان در نقش ضدقهرمان ظاهر شده است. از این نظر به تعبیر خود تقوایی، فیلم از نظر فرم، با الهام از رزمنا و پوتمکین اثر تاریخی سرگئی آیزنشتین، ساخته شده: «اگر دقت کنید، رزمنا و پوتمکین، تنها فیلم تاریخ سینماست که یک قهرمان ندارد بلکه یک ملت قهرمان آن هستند.»(شاید به همین دلیل باشد که «ای ایران» به‌رغم پرداخت طاقت‌فرسایی هرچند فیلم ۱۰ سال پس از سرنگونی نظام شاهنشاهی ساخته شده و سفارش‌دهنده هم یک نهاد فرهنگی وابسته به نظام جمهوری اسلامی است اما تقوایی کوشش کرده تا ضمن رعایت احتیاط‌آمیز شرایط روز، اثرش را به فیلمی در نقد رابطه دوسویه قدرت و مردم تبدیل کند، یعنی همان دیدگاهی که در «دایی جان…» داشت. اما فیلمنامه شلوغ و حوادث فرعی باعث شده تا نوعی آشفتگی بر فضای کلی آن حاکم شود و حال و هوای اجتماعی بر وجه کمیک و طنزآلوداش، غلبه کند.

/کاغذ بی خط آخرین فیلم تقوایی/

کاغذ بی خط آخرین ساخته ناصر تقوایی محصول سال ۱۳۸۰ است .
/رسول صدر عاملی : کاغذ بی خط در زمان خودش مورد بی مهری قرار گرفت /

رسول صدر عاملی در مصاحبه ای با ایسنا در سال ۸۸می گوید : ناصر تقوایی از جهان روشنفکری کاملا ملموس و آشنا برای همه «کاغذ بی‌خط» را می‌سازد و در زمان خودش مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد و آنچه را که شایسته است برای عرضه و پخش فیلم او به کار نمی‌گیرند.
/از قتلهای زنجیره ای تا بحران روشنفکری /

جواد طوسی درباره فیلم کاغذ بی خط نوشته :«کاغذ بی خط» بعد از «نفرین»، شخصی ترین فیلم ناصر تقوایی به شمار می آید، اما او در همین دنیای شخصی، با بیانی هوشمندانه به روابط پیچیده زناشویی طبقه متوسط رو به رشد جامعه و مناسبات فردی و اجتماعی آنها می پردازد و از دل این روابط و مناسبات (با استفاده از زبان تاویل) به مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی معاصر (از جمله قتل های زنجیره یی و بحران روشنفکری) نقب می زند.
تقوایی در اینجا نیز مانند «نفرین»، عمدتا در یک لوکیشن ثابت و با آدم های محدود کار می کند. با آنکه طبقه انتخابی او دغدغه های خودش را دارد، که شاید برای دیگر اقشار و طبقات جامعه فاقد جذابیت باشد، ولی تقوایی با استفاده از یک دکوپاژ دقیق و حرفه یی و ایجاد امکان مانور برای دوربین در این فضای محدود، به فیلمش عمق می بخشد و بیننده خود را وادار می کند با این محیط و آدم هایش درگیر شود. قاعدتا یک کارگردان حرفه یی و توانا باید ریتم را به خوبی بشناسد. ما در جای جای «کاغذ بی خط»، شاهد شناخت عمیق تقوایی از ریتم و ضرباهنگ هستیم. او با استفاده از بیانی سهل و ممتنع، بحران موجود را از درون «کانون خانواده» ردیابی می کند و نهایتا یک فیلم خانواد گی از زندگی زوجی نه چندان مساله دار (جهان گیر، رویا و بچه هایش شنگول و منگول) را تبدیل به فیلمی با ریشه های عمیق فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی می کند.

/نوعی ملودرام مدرن/

احمد طالبی نژاد درباره فیلم کاغذ بی خط نوشته است :«کاغذ بی‌خط» آخرین ساخته به نمایش درآمده تقوایی، اگرچه نوعی ملودرام مدرن و در عین حال پیچیده‌ترین اثر اوست اما، که داشته، اثر گرم و تاثیرگذاری نیست و به لحاظ حال و هوای طنز هم با وجود حضور کمدین برجسته آن سال‌ها- اکبر عبدی و دیگران همچون زنده‌یاد غلامحسین نقشینه (همان دایی جان- به نقش مدیر مدرسه)، زنده یاد حسین سرشار (پس از موفقیت او در کمدی درجه یک «اجاره‌نشین‌ها» و حمید جبلی، قابل قیاس با «دایی‌جان ناپلئون» نیست هرچند سفارش‌دهندگان فیلم، چنین انتظاری را حتما داشته‌اند. اما دخالت‌های آشکار و پنهان آنها در فیلمنامه و گنجاندن فصل‌های اضافی- مثلا فصل درخت مراد، به روانی اثر لطمه وارد کرده است. با این وجود، این فیلم نخستین اثر سینمای ایران است که یک واقعه مهم سیاسی یعنی انقلاب را در قالب طنز، بررسی می‌کند.
هیچ اشاره آشکاری به دنیای سیاست ندارد. مگر آن که ماجرای داستانگویی شبانه مادر که با نقل طولانی داستان شنگول و منگول برای بچه‌هایش، قصد دارد بیرون از خانه را ناامن جلوه دهد. همیشه و پشت هر دری، یک گرگ ناقلا کمین کرده است. آیا این اشاره کافی است تا برای این اثر هم تعابیر سیاسی بتراشیم؟ من می‌گویم نه و می‌گذرم.

 

/کاغذ بی‌خط اثر مهمی در تاریخ سینمای ایران است/

شاهپور عظیمی در سایت ماهنامه فیلم درباره کاغذ بی خط نوشته است :وقتی از ناصر تقوایی و قدرت قلمش حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟ او به عنوان نویسنده می‌داند که داستانش را از چه مسیری هدایت کند تا ما در مقام مخاطبان او دلزده بر جای نمانیم. او در کاغذ بیخط تجربه‌ی روایت داستان در یک محیط سربسته را با اتکا به شخصیت‌هایی باورپذیر چنان پیش می‌برد که نه‌تنها تمایل دنبال کردن داستان را از دست نمی‌دهیم، بلکه داستان تقوایی با لایه‌های پنهانش از ما می‌خواهد هم‌چنان و پس از اتمام فیلم به شخصیت‌ها و روابط‌شان فکر کنیم.
رؤیا (هدیه تهرانی) علاقه‌ی زیادی به نوشتن دارد و استادش (جمشید مشایخی) از او می‌خواهد درباره زندگی‌اش بنویسد. جهانگیر (خسرو شکیبایی) از این‌که همسرش به جای رتق‌وفتق امور خانه یا دائم بیرون از خانه باشد یا این‌که بنویسد و بنویسد، راضی نیست. این باعث اختلاف عقیده‌ی آن‌هاست.
تقوایی که پس از ای ایران (۱۳۶۸؛ اگر کشتی یونانی/ ۱۳۷۷ را فیلم کوتاه در نظر بگیریم) پشت دوربین ساخت فیلم سینمایی قرار نگرفته بود، برای ساخت اثری تازه سراغ داستان‌های محیرالعقول نمی‌رود بلکه زندگی اجتماعی زوجی معاصر از طبقه‌ی متوسط را انتخاب می‌کند که بیش از هر چیز دیگری، این بحران روابط فردی است که زندگی‌شان را تهدید می‌کند. تقوایی داستان را غیرمستقیم روایت می‌کند؛ به عبارت دیگر، قصد درونی جهانگیر (به عنوان مردی که آشکارا چند سالی از رؤیا بزرگ‌تر است) در مخالفتش با نویسندگی رؤیا هیچ‌گاه مورد بحث قرار نمی‌گیرد؛ و تنها در یک سکانس با کوبیدن دستش روی تختخواب به جایی اشاره می‌کند که همه‌ی مشکلات باید در آن فضا مرتفع شوند.
رؤیا به عنوان نویسنده‌ای تازه‌کار سعی می‌کند اندرز استادش را عملی کند و از زندگی خودش بنویسد، غافل از این‌که در سرشت رفتاری ما ایرانیان با دو روی یک سکه و کاغذ‌های خط‌داری روبه‌رو هستیم که اجازه نمی‌دهند هرچه را که هست روایت کنیم. کنایه‌ی کاغذ بیخط می‌تواند همین هم باشد. اما کاغذ خط‌دار کاری می‌کند که نویسنده یک مسیر مشخص را دنبال کند و هر جا و هرچه دلش خواست روی کاغذ نیاورد. از این منظر فیلم‌نامه‌ی کاغذ بیخط سرشار از فضاسازی‌های درخشانی است که کم‌تر در جاهای دیگر شاهدش بوده‌ایم. داستان فیلم در جاهایی ما را به اشتباه می‌اندازد و وهم را جای‌گزین واقعیت می‌کند. داستان نمادین «بز زنگوله‌پا» و تشابه ذهنی آن با جهانگیر از نظر بچه‌ها بخشی از این وهم را ایجاد می‌کند. رؤیا بیرون است و به بچه‌ها گفته در را روی هر کسی باز نکنند. حالا بچه‌ها در را روی پدرشان نیز باز نمی‌کنند و جهانگیر باید در را بشکند تا وارد خانه‌ی خودش بشود.
در سکانس دیگری که جهانگیر شب‌هنگام سراغ خرد کردن ماهی می‌رود، فضای وهم‌آلودی شکل می‌گیرد که در طول فیلم نسبت به شخصیت جهانگیر تسری پیدا می‌کند؛ یا نگاه کنیم به سکانس پایانی فیلم که جهانگیر مشغول خواندن فیلم‌نامه‌ی رؤیا است و برای روشن کردن شومینه از کاغذ‌های فیلم‌نامه‌ی رؤیا استفاده می‌کند و ما را در این نگرانی فرو می‌برد که نکند نسخه‌ی پاکنویس فیلم‌نامه در آتش سوخته است. این را نباید از نظر دور داشته باشیم که در واقع ما شاهد روایت رؤیا از جهانگیر هستیم. این را خود جهانگیر در جایی اشاره می‌کند که رؤیا او را آدم‌بده‌ی داستان تصویر کرده است. شاید به همین دلیل است که اصولاً نیازی به دانستن داستان فیلم‌نامه‌ی رؤیا نداریم.
در فیلم‌نامه‌ی رؤیا آدم‌بده‌ی داستان جهانگیر است و رؤیا به عنوان نویسنده، شخصیتی خیالباف از آب درآمده است. نگاه کنیم او چه‌گونه قبض آب و برق را به چیزهای دیگری تشبیه می‌کند. اما این موجود خیالباف روزی سه بار «می‌شوید و می‌پزد و می‌ساید» و معتقد است که «جهان» حتی نمی‌تواند سه بار پشت سر هم این کلمه‌ها را به زبان بیاورد. مشکل‌های رؤیا و جهانگیر همان‌هایی است که ما به عنوان مخاطبان کاغذ بیخط جنس‌شان را می‌شناسیم و سینمای ما در مقدورات به آن‌ها اشاره می‌کند. به نظر می‌رسد فیلم با نگه داشتن داستان در چهارچوب خانه‌ی شخصیت اصلی به حل مشکلاتی اشاره دارد که باید در همین چهارچوب حل شوند و بیرون از آن‌جا راه‌حلی وجود ندارد. فیلم در این میان البته به فراز و فرود روایی ارسطویی توجه دارد و این را می‌داند که کلاف سردرگم زندگی رؤیا و جهانگیر باید سرانجام در جایی باز شود. بر این اساس رؤیا که دیگر نمی‌تواند در فضای خانه نوشتن را ادامه دهد، به خانه‌ی مادرش می‌رود. برخورد مادرش (جمیله شیخی) با او عینی و واقعی است. مادر دوست ندارد رؤیا مشکلاتش را برای او بیاورد و ترجیح می‌دهد این دو مشکلات‌شان را خودشان حل کنند. رؤیا به خانه بازمی‌گردد. جهانگیر فیلم‌نامه‌ی رؤیا را می‌خواند. همان اثری که آدم‌بده‌ی آن است (نگاه کنیم به صحنه‌ای که جهانگیر با بالا بردن ساطور، رؤیا را تهدید می‌کند).
اما فرود داستان مانند فراز آن است. اکنون دیگر ساعت هفت صبح است. رؤیا صبحانه را آماده می‌کند. همه چیز مانند دیروز است. تنها یک چیز تفاوت کرده است. رؤیا و جهانگیر همانی نیستند که هفت صبح دیروز بودند. در این میان اتفاق‌هایی افتاده است. سر زخم‌هایی باز شده است. چیزهایی از روابط افراد از پرده بیرون افتاده است. این همان جان‌مایه و درون‌مایه‌ی اصلی ملودرام‌های اصیل سینما است. در انتها همه چیز به وضعیت ابتدایی بازمی‌گردد اما شخصیت‌ها همانی نیستند که در ابتدا بوده‌اند. جهانگیر و رؤیا به عنوان دو شخصیت این‌جایی به صلح و سازش می‌رسند. اما هم رؤیا می‌داند که این سازش قرار است مثل مرهم روی زخم زندگی باشد و هم جهانگیر می‌داند که یک‌شبه تلقی همسرش از او تغییر نخواهد کرد.
ناصر تقوایی با کاغذ بیخط داستان همیشگی مردان و زنانی را روایت کرده است که فرقی ندارد از کدام طبقه‌ی اجتماعی می‌آیند، چون در هر طبقه‌ای همیشه چیزی وجود دارد که مایه‌ی اختلاف باشد. داستان تقوایی بدون شخصیت‌های اصلی‌اش پیش نمی‌رود. شاید برای همین است که هم تقوایی و هم شخصیت رؤیا بر این تأکید دارند که باید در چهارچوب خانه تمام مشکلات حل شوند و بیرون از خانه چاره‌ای یافت نمی‌شود. تقوایی با مهارت تمام توانسته موضوعی فردی را به گونه‌ای روایت کند که بتواند در اجتماع بیان شود؛ از این منظر کاغذ بیخط اثر مهمی در تاریخ سینمای ایران است.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها