تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۲۱ - ۱۵:۱۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 99636

سینماسینما، رضا حسینی:

 

مستند «میرزا جواد» با صدای کلاغ ها و دوربینی آغاز می شود که از آسمان جدا می شود و به زمین یک قبرستان می نگرد، و در اثنای عبور از چند سنگ قبر، راوی چنین شروع می کند: «۲۱ تیر ۱۲۸۸ خورشیدی، در گیرودار فتح تهران، جنازه جوانی را از چاهی در حیاط مجلس بیرون کشیدند… مادر بخت برگشته در میان اندوه مردم، نعش جوانش را در آغوش گرفت… کسی نمی داند، شاید در میان شیون هایش نفرین می کرد که ای کاش می شکست پای مهمان ناخوانده ای در سالهای دور، جایی در ۷۰ سال پیشتر.» و به همین سادگی با چند نما از گورستان و یک متن چندخطی، هر کسی می تواند کنجکاو تماشای این مستند کوتاه ۲۷ دقیقه ای شود؛ و چه درست که سازندگان «میرزا جواد» همین بخش از فیلم شان را به عنوان پیش پرده/ تریلر برگزیده اند تا با کوتاه ترین مواجهه بصری و اولیه هر بیننده و علاقه مندی (که معمولا از طریق تماشای اولین پیش پرده ها و تصاویر صورت می گیرد) او را کنجکاو اثرشان کنند. درواقع همین شروع کوتاه و قلابی که فیلم می اندازد، به قدری از جنبه های مختلف دارای اهمیت است که در ادامه با اتکا به آن می شود نقاط ضعف و قوت اثر را بررسی کرد و حتی پای سینمای داستانی را هم به میان کشید و از اتفاق های خوبی گفت که در سینمای مستند سالهای اخیرمان افتاده است.

متاسفانه قلابی که فیلم می اندازد، با پیشرفت داستان بی اساس به نظر می رسد، چون همان طور که در داستان تک خطی فیلم در سایت هنر و تجربه آمده است، مستند «میرزا جواد»- دست کم در بخش اعظم خود – روایتی است از ورود عکاسی به ایران و استفاده از آن توسط شخص ناصرالدین شاه قاجار. پس سرخوردگی یکی از واکنش های احتمالی تماشاگری است که مجذوب فیلم شده است و می خواهد از ماجرای قتل جوانی سر دربیاورد که فیلمساز پس از گذشت بیش از یک قرن، او را سوژه فیلمش کرده و حتی عنوان اثرش را هم به او اختصاص داده است. پس طبیعی است وقتی عنوان و شروع مستندی نوید فیلمی پرتره و زندگینامه ای را می دهد، ولی آنچه مخاطب با آن رو به رو می شود، فیلمی درباره تاریخ عکاسی با حضور دیگری (ناصرالدین شاه) است (که از او – و حتی برخی دیگر – به مراتب بیشتر در فیلم می شنویم تا میرزا جواد!)، نوعی احساس سوءاستفاده شکل بگیرد. و این در حالی است که حتی اگر اسناد یا روایتی هم از داستان زندگی میرزا جواد در دست نبود (که خلاف این موضوع از یادداشت کارگردان در صفحه معرفی فیلمش در سایت هنر و تجربه برمی آید: «با شروع جریانات مشروطه، انتشار عکسی آتشِ انقلاب را روشن تر کرد و عکاسی به یک وسیله  مبارزاتی در دست مشروطه خواهان بدل شد. در ادامه این جریانات، میرزا جواد عکاسباشی نقشی موثر در این انقلاب بازی کرد و جانش را در این راه داد.»)، فیلمساز می توانست درست مثل افتتاحیه هیجان انگیز فیلمش و جایی که این طور به گمانه زنی می پردازد که «…کسی نمی داند شاید در میان شیون هایش (مادر) نفرین می کرد که ای کاش می شکست پای مهمان ناخوانده ای…»، به خیال پردازی متوسل شود و مرز میان واقعیت و خیال یا داستان و مستند را در اثرش کمرنگ، یا به طور کامل محو کند؛ و این فرصتی است که فیلمساز جوان «میرزا جواد» از دست داده است.

اما این فیلم هم مثل تمام آثار قابل قبول سینمای مستند ایران در سال های اخیر، هم به ما یادآوری می کند که سینمای داستانی ایران چه پتانسیل ها و داستان های تاریخی جذابی را نادیده می گیرد و هم اینکه خودش می تواند نقش شالوده و ایده محوری نگارش فیلمنامه و ساخت فیلمی جذاب را بازی کند. درواقع با یک نظر می توان جذابیت این داستان تک خطی را تایید کرد که: «میرزا جواد عکاسباشی اولین شهید عکاس است که در ماجرای فتح تهران کشته میشود.» اگر هم موضوع عدم استقبال عمومی از چنین فیلم های تاریخی در میان است، می شود به تولید یک سریال جذاب (با بیشترین تعهد در تولید و کمترین میزان به اصطلاح آب بستن) فکر کرد، یا حتی با اشاره به ریشه های تاریخی و اسم بردن از میرزا جواد، پای تکرار تاریخ را به میان کشید و داستانی مشابه – که در این روزگار و سال های متاخر روی داده است- را مقابل دوربین برد. به هرحال آنچه مسلم است، بی اعتنایی بخش های مختلف سینمای ایران و فیلمسازان دولتی و غیردولتی به پتانسیل های داستانی گسترده ای است که در فرهنگ و جغرافیای وسیع این سرزمین وجود دارد و در سال های اخیر سینمای مستند ما (که تنوع و برتری آثارش در قیاس با سینمای داستانی غبطه برانگیز است) به بهترین شکل یادآور آن شده است، اما کو چشم بینا و گوش شنوا!

منبع: ماهنامه هنرو تجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها